eitaa logo
بغض قلم
731 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
430 ویدیو
42 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر @Adminn_behesht ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
Yasin Hejazi-1736892672_897460347.mp3
زمان: حجم: 23.46M
🎧پادکست New folder ✍ استاد یاسین حجازی 🖤بادامی که ترک داشت‌. 🆔 @bibliophil
Yasin Hejazi-1545265408_-1019999156.mp3
زمان: حجم: 28.01M
🎧پادکست New folder ✍ استاد یاسین حجازی 🖤 اگر بعضی کلمات را نشنوید! 🆔 @bibliophil
Yasin Hejazi715529984_-686787564.mp3
زمان: حجم: 27.18M
🎧پادکست New folder ✍ استاد یاسین حجازی 🖤 اولین عکس هر داستان 🆔 @bibliophil
مُحَرَّم ... ماه حسين خدانگهدارت! نمی‌دانم دوباره تو را خواهم دید یا نه؟! اما اگر وزیدی و... از سَرِ کوی من گذشتی؛ سلامَم را به اربابم برسان! و اگر این آخرین مُحَرَّمم باشد بگو همیشه برایت مشکی به تَن می کرد و... دوست داشت نامَش... با نام تو عجین شود! گرچه جوانی می‌کرد؛ اما از اعماق وجودش... دل‌بسته‌ی حسین بود! با چای روضه صفا می‌کرد و... سَرَش درد می‌کرد برای نوکری! مُحَرَّم ماهِ اربابم؛ تو را به خدا می‌سپارم و دلم شور می‌زند برای «صفر»ی که... از «سفر» می‌رسد! 🆔 @bibliophil
هرچه در سایت‌های مختلف گشتم، تاریخ دقیقش را پیدا نکردم اما هرچه هست مال همین روزهاست! آنجا که تواریخ نوشته‌اند: *زن‌های غیرهاشمیه از انصار امام حسین(علیه‌السلام) که در کربلا اسیر شدند با شفاعت اقوام و قبایل‌شان نزد ابن ‌زیاد از قید اسیری خلاص شدند و فقط زن‌های هاشمیات برای اسارت به شام برده شدند...* عبارت گویا و سوزناک و جانفرساست اما من دردم جای دیگری است! راستش از روزی که این واقعه را شنیدم، خراب حال آن زنانی شدم که از کوفه به بعد دیگر نگذاشتند همراه زینب و زنان بنی‌هاشم بروند... مثلا رویحه، همسر هانی یا شاید امّ‌خلف، همسر مسلم‌بن‌عوسجه زنانی که وقتی با کاروان اسرا به کوفه رسیدند، یکی یکی از بزرگان قوم و قبیله‌هایشان آمدند و رفتند و وساطت کردند تا بالاخره اجازه آزادی‌شان را گرفتند و آنان را به خانه بازگرداندند.. دلم می‌خواهد بنشینم روبروی تاریخ و ببینم... شرح حال زنی که مصیبت‌زده و رنجور، همراه کاروان اسرا به کوفه رسید، همراه بانویش به دربار ابن‌زیاد رفت، بعد وقتی کاروان اسرا جاگیر شدند هی دید مردانی از قبیله‌اش می‌روند و می‌آیند، این پا و آن پا می‌کنند، پچ‌پچ می‌کنند، دست بر دست می‌فشارند... تا بالاخره یکی نامشان را صدا می‌زند *رویحه، بیا برو! امیر آزادت کرد! امّ‌خلف! درست است که همسر و پسرت را کشتیم اما با تو دیگر کاری نداریم! تو را به قبیله‌ات می‌بخشیم.. به خانه برو* دلم می‌خواهد بروم بنشینم دم در خانه‌هایشان و بگویم برایم بگو از آخرین باری که چشم در چشم زینب شدی! از لحظه‌ای که آرزو کردی کاش هزار بار در کربلا مرده‌بودی اما اینگونه کاروان را ترک نمی‌کردی! اصلا بروم در آغوشش و بگویم بیا با هم برای این پایان غم‌انگیز داستان تو و کربلا تا صبح قیامت گریه کنیم... بعد اشک‌هایش را پاک کنم و از او بخواهم برایم بگوید تا کجا دنبال قافله دویده؟ اشک‌هایش نگذاشته ببیند اسرا را کجا بردند یا گرد و خاک سم ستورانی که کاروان را همراهی می‌کرده؟ بعد کنارش بنشینم تا بگوید آب می‌دیدم و نمی‌دانستم به یاد اصغری که در کربلا جا ماند زار بزنم، یا به یاد ربابی که تنهایش گذاشتم... سر بر بالین می‌گذاشتم و نمی‌دانستم به یاد سرهایی که بر نیزه دیدم مویه کنم یا به یاد دخترکانی که با سرها رفتند و مرا جا گذاشتند... بعد با هم بگرییم بر مصیبت او، مصیبت بانویش، مصیبت دوستان هاشمی‌اش! بر او و تمام مصیبت‌های گم شده‌ی در دل تاریخ‌ش... ✍ از کانال بزرگترین‌عید @bozorgtarin_eid 🆔 @bibliophil
سال ۵۷ بعد از محرم و صفر پیروز شدیم... این پیروزی‌مون کی رقم می‌خوره؟!
چون حسین (علیه‌السلام) شهید شد. فرشتگان شیون و گریه به خدا بلند کردند و عرض کردند: پروردگارا! این حسین مهمان تو است، پسر دختر پیغمبر تو است. خدا نمونه‌ی قائم را برپا داشت و فرمود: انتقام می‌گیرم! 📒کتاب نفس‌المهموم/ ص ۳۲۶ 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils
📒امامی بر نیزه، امامی در زنجیر! 👇این روزها در کربلا چه خبر است؟ عصر یازدهم، امام سجاد را بر شتری بدون جهاز نشاندند. چون امام بیمار بود و توان نشستن نداشت او را با غل و زنجیر به شتر بستند. امام سجاد به یکی از شاگردان خود بعدها این طور فرمود: زمانی که اسرا را از بین بدن‌های آغشته به خون و عریان روی خاک که کسی آن‌ها را دفن نکرده بود، گذراندند، سینه‌ام تنگ شد و نزدیک بود، جان دهم. عمه‌ام زینب کبری چون مرا در این حال دید، گفت: ای یادگار جدم و پدر و برادرانم، این چه حالی است که از تو می‌بینم که به خودت می‌پیچی! گویی می‌خواهی جان به جانان بسپاری. گفتم: عمه‌جان! چگونه بی‌تابی نکنم و خود را از دست ندهم با آنکه می‌بینم آقای خود و برادران و عموها و عموزادگان و خاندان خود را که آغشته به خون، عریان در بیابان افتاده، نه کفن شده‌اند و نه به خاک سپرده شده‌اند. عمه‌ام زینب گفت: بی‌تابی‌نکن! خداوند پیمان گرفته از جمعی از این امت بر سر قبر پدرت نشانه‌ای گذراند تا همیشه باقی بماند و با مرور روزگار محو نشود، مردم از اطراف به آنجا بیایند و او را زیارت کنند و هرچند پیشوایان کفر در محو آن بکوشند، اثرش روشن‌تر شود؛ و کارش روز به روز بالا گیرد! روز دوازدهم اسرا به کوفه رسیدند! و قافله‌ی بنی‌اسد به دفن پاره‌های تن شهدا پرداختند! 📒کتاب کامل الزیارات، باب ۸۸ 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils
🦋 هلال من! از رو نیزه برام قرآن بخون! 🖤چند قدم همراه کاروان بانو زینب‌کبری روز دوازدهم فرا رسید، سرهای شهدا را روی نیزه‌ها نمودند و در پیشاپیش اسیران وارد کوفه کردند. روای می‌گوید؛ از حج برگشته بودم که وارد کوفه شدم. دیدم تعطیل سراسری است. پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: اسیران کربلا را وارد کوفه کرده‌اند. لشکر ابن زیاد شیپور و طبل می‌نواختند و سر و صدا و هیاهو از هر سو شنیده می‌شد. در آن میان ناگاه چشمم به سر امام حسین افتاد، منقلب شدم و گريستم. چشمم به امام سجاد افتاد که بر شتری بی‌جهاز سوار بود و خون از ران‌های او جاری بود. در این بین بانوی را دیدم، پرسیدم این بانو کیست؟‌ گفتند: گلثوم دختر علی عليه‌السلام است. شنیدم که فرمود: ای مردم کوفه! چشم از نگاه به ما فروبندید! آیا از خدا و رسول شرم نمی‌کنید. روای می‌گوید؛ زنی از بالای بام پرسید: اسیر کدام طایفه هستید؟ گفتند: ما اسیران آل محمد هستیم. زن از پشت بام پایین آمد و هرچه چادر و روسری داشت به اسیران رساند. مردم کوفه گریستند! امام سجاد فرمود: شما به خاطر مصائب ما گریه می‌کنید! پس چه کسی ما را کشت؟ زنانی نان و خرما بین بچه‌ها پخش کردند که دختر علی فریاد زد: صدقه بر ما حرام است! روای ادامه داد: زینب در آن روز توجه همه را به خود جمع کرد، زنی سخنورتر و با حیاتر از او ندیده‌ بودم. گویی از زبان علی حرف می‌زد. و با هر حرف صدای علی در گوش کوفه می‌رسید. با اشاره دست مردم را ساکت کرد. نفس در سینه حبس شد. حتی زنگ شترها از حرکت ایستاد. زینب فرمود؛ گریه می‌کنید؟ آری به خدا بایستی زیاد گریه کنید و کمتر بخندید! روای می‌گوید: دیدم برای ساکت کردن زینب، سر مقدس امام حسین را آوردند که مثل ماه می‌درخشید! زینب کبری سر بلند کرد و نگاهی به امام انداخت و پیشانی به چوبه محمل کوبید! خون از زیر مقنعه جاری شد، درحالی که این شعر را زمزمه می‌کرد: ای ماه نو! که چون به کمال رسیدی، خسوف تو را گرفت و پنهان شدی! ای برادر! با این فاطمه خردسال سخن بگو که نزدیک است دلش آب شود! 📒 کتاب نفس‌المهموم 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils
🌴مادربزرگ‌های دوراندیش سیزدهم است. خبر به شهادت‌رساندن نوه‌ی پیغمبر به گوش خیلی‌ها رسیده است. همه مسخ‌ شده‌اند‌‌ انگار. پیکر امام و بقیه‌ی شهدا روی زمین‌های گرم کربلاست. زنان قوم بنی‌اسد زودتر از بقیه به خود می‌آیند‌. می‌روند سراغ مردانشان. لابد شروع کرده‌اند به لابه‌کردن که چه نشسته‌اید که جسد نوه پیامبر روی زمین‌های داغ کربلاست؟ چه نشسته‌اید که لباس‌ شهدا را غارت کرده‌اند؟ چه نشسته‌اید که سرها را بریده‌اند؟ چه نشسته‌اید که حرمله آبرویمان را برده است؟ چه نشسته‌اید که خون امام‌کشی که هیچ، خون کودک‌کشی تا ابددهر بر گردن قوممان افتاده است؟ بوی خون تا اینجا می‌آید، تا . کاش هزاران مرد مثل حبیب و مسلم داشتیم؛ اما یکی مثل حرمله نداشتیم. حتماً مثل زنان عرب شروع کردند به مویه‌کردن و زدن توی صورت‌هایشان. بی‌قراری کرده‌اند که بدن صدپاره‌ی حسین و خاندانش روی زمین است، برخیزید. مردان کاری نمی‌کنند. از ترس است یا گیج‌اند هنوز یا چیز دیگر، نمی‌دانم. اما زنان تصمیمشان را گرفته‌اند باید لکه‌ی ننگ همراهی‌نکردن با پسر فاطمه را از دامنشان کم‌رنگ کنند؟ باید عاقبت بچه‌هایشان و آینده‌گانشان را ختم به خیر کنند. باید صف خودشان و قومشان را از حرمله و بقیه کوفیان جدا کنند. سبدهای حصیری را برمی‌دارند. تویش پارچه‌‌های سفید و بیل‌چه‌‌هایی برای کندن قبرها می‌گذارند. مردان که می‌شنوند، غیرتی می‌شوند، شاید هم شرم می‌کنند، شاید هم به‌خود می‌آیند. آن‌ها هم راهی می‌شوند. روضه می‌خواندند و مردان شهدا را با احترام به خاک می‌سپارند.
حاج سید مجید بنی فاطمه 531_70372393491180.mp3
زمان: حجم: 8.39M
روضه‌ها تکراری ماجرا تکراری پس چرا غم تو تکراری نمیشه؟! گریه‌ها تکراری کربلا تکراری ولی داغ‌ت تازه‌تر شده همیشه! 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils