eitaa logo
بغض قلم
708 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
435 ویدیو
43 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر @Adminn_behesht ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
بغض قلم
این انتخابات اونقدر مهمه که مادران شهدا در همه کشور اومدن وسط کار مادرهایی که یه روزی عزیزان‌شون
کاروان لبیک مادران ایران مقصد اول تهران. ٨ صبح است و من از دیشب، مدام با خودم کلنجار می‌روم. اینکه بمانم خانه و کارهای تلنبار شده‌ام را ردیف کنم یا روز میلاد ارباب، خودم را مهمان یک مجلس جشن و مولودی کنم یا حاشیه نگار مراسمی باشم که هنوز چیز زیادی درباره اش نمیدانم و این اولین جلسه است. فقط و فقط نام مادران شهدا تحریکم میکند به رفتن. قبل از ساعت ٩ صبح به مجموعه سرچشمه می‌رسم و هنوز برنامه شروع نشده است. سرکی در سالن آمفی تئاتر می‌کشم. تمام صندلی‌های سورمه‌ای خالی است. چند نفری بیرون سالن جمع شده و مشغول گفتگو و عکس دسته جمعی هستند. جلو می‌روم و به یکی شان سلام می‌کنم. و می‌پرسم از کدام منطقه آمده‌اند. یک خانم میانسال است با مقنعه سبز و چادر ایرانی. لبخند می‌زنم و توضیح می‌دهم که راوی رویداد هستم. خودش را معرفی می‌کند و می‌گوید که از هیئت سفیران زینب است و از مناطق ۱۲ و ۱۳ و ۱۴. وقتی از فعالیت‌هایشان می‌پرسم، شگفت زده می‌شوم. برای نوجوانان دختر، آموزش مداحی دارند، رفع شبهه و هنری و فن بیان، سرود و تئاتر هم از فعالیت‌های دیگرشان است. شگفتانه دیگرشان، تعداد مخاطبین برنامه‌ها بود. اینکه به تعداد ٣٠ نفر خادم بزرگسال و ۵٠ خادم نوجوان، حداقل ۵٠٠ نفر را جوابگو هستند. نام مسئول اصلیشان را که می‌گوید، خوب میشناسمش. خانم مداحی سال‌هاست خالصانه مشغول فعالت است. چشمم به میز پذیرایی میفتد. چای داغ و نبات. یک لیوان برای خودم پر میکنم تا شاید کسری خواب دیشب را کمی جبران کند. ...یک گروه دیگر را میبینم که سن بیشتری دارند. مسئولشان یک کامل زن با مقنعه سورمه‌ای و چادر قجری است که چشم هایش برق خاصی میزند. جلو میروم و حال و احوال میکنم. از فاطمیون جنوب تهران در ‌منطقه ١۵ آمده اند. خانم رجبی، مسئول بسیج و استاد مداحی است که ٨ سال زیر نظر استاد سازگار آموزش دیده. فعالیت هایشان حول و حوش مداحی و کلاس همسرداری و سبک زندگی است و برای نوجوانان هم، کلاسهای مهدویت و سبک زندگی و تدبر قرآن دارند. میگویند با ارتباط صمیمی و چهره به چهره با نوجوانان، توانسته اند ١۵،١۶ نفرشان را با حجاب کنند. و غیر از مسجد و پایگاه بسیج، منزل چند شهید محله را پایگاه امن و دارالقرآن کرده اند. همان وقت است که تلفنم زنگ میزند. مسئول رویداد خبر میدهد که مادران شهدا رسیده اند و توی دفتر هستند. آدرس دفتر را بلدم. پله ها را بالا میروم و با مسئولین سلام و علیک میکنم. مثل همیشه مواجهه با مادران شهدا، دست و پایم را گم کرده ام و اضطراب دارم. دلم می خواهد همان اول به دست و پایشان بیفتم ولی رویم نمیشود. به داخل دفتر مدیریت راهنمایی میشوم. یک خانم روی صندلی رو به رو و دیگری سمت راست اتاق نشسته است. مادر شهید محمدخانی را میشناسم. همین چند وقت پیش بود که سر مزار شهید دیده بودمش و عکس گرفته بودیم. مادر شهید میرزایی را هم از سرچ های شب گذشته میشناسم. چقدر این شهید مظلوم است... شهید یمنی؛ شهید مصطفی صالح میرزایی. نیروی سپاه قدس بود اما یک محله او را خطاط ماهر، باربر صلواتی و اوستاکار با انصاف می دانستند. کسی خبر نداشت او امین حاج قاسم و مهندس مختل کردن سیستم ارتباطی گروهک های تکفیری است! مادرش یک روسری سبز سدری برسرکرده و عینک زده. میان صحبتشان میرسم و سلام میکنم. جواب سلامم را گرم میدهد و صحبتش را با مادر شهید محمدخانی ادامه میدهد که برای ‌۲۲ بهمن‌ هم مردم آره و نه میکردند ولی توی همین‌ شهر ری کلی آدم آمد. هر دو سر به تایید تکان میدهند. میگویم که چقدر پسرش مظلوم است. چرا اسمش جایی نیست؟ جواب میدهد که تازه اجازه داده شده تا نامش برده شود. دقیقا روز ١٣ دی، همزمان با ترور و شهادت حاج قاسم ما، توی یمن هم یک ترور اتفاق افتاده. فرمانده و هدف اصلی زنده مانده اما مصطفای خوش روزی، شهید شده است. مصطفی که مهندس آی تی نیروی قدس بوده ولی زمان ماموریت، به خانواده اش میگوید که بورسیه شده و عازم کاناداست. مادر چمدان شاخ شمشادش را، علی اکبرش را میبندد و راهیش میکند. بعد هم دو سال تمام گوش تیز میکند به لحظه لحظه ی ده دقیقه تلفن های کوتاه دو ماه یکبارش. خبر شهادتش را که میدهند، تازه میفهمند یمن بوده! با مادر محمدحسین هم صحبت میشوم. قبلا کتابهای چاپ شده درباره شهید را خوانده ام. مادر میگوید که پسرش عاشق سپاه بوده. به لحاظ مالی و تحصیلی و خانوادگی، نیازی نداشته و فقط همین عشق پایش را به سپاه قدس باز کرده. میخواهم بیشتر بگوید و حسرت زده میپرسم که یعنی میشود من هم یک روزی مادر شهید باشم؟ همان وقت است که برای شرکت در مراسم دعوت میشویم. ✍فاطمه شایان پویا 🆔 @bibliophil