eitaa logo
بغض قلم
714 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
434 ویدیو
43 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر @Adminn_behesht ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم عرض تسلیت شهادت سید حسن نصرالله ، به جز مواردی که فرمودید 👈 صلوات و دعا و توسل 👈اکثر مراجع هم اجازه دادند خمس یا بخشی رو برای لبنان داده بشه 👈مطالعه و بالا بردن اطلاعات در خصوص فلسطین، تاریخ اسلام، حربه های شیطان، سنت الهی... 👈تفکر در اتفاقات جاری و دنبال کردن حوادث ... 🔅 ولایت مداری ....ولایت مداری ... فرصت خدا به ماست تا «بزرگی» و «آرامش» را در کنار هم داشته باشیم. 👈خودم هم یه بشقاب خرما، رمان سیاه زدم گذاشتم رو میز تلویزیون... یادمون باشه عزاداریم... هروقت می بینیم فاتحه و صلوات بفرستیم. اول از همه اینکه منفعل نشیم، خدا با ماست❤️❤️ 🆔 @bibliophil
سلام با بچه‌ها صحبت کردم. یه مقدار از پول عیدی‌هاشونو آوردن برای کمک به حزب الله حتی کوچیکه هم گفت. پولاشو آوردم چندتا از روش برداشت. گفت: بدید به آدم خوبا🥺 🆔 @bibliophil
سلام و تسلیت من تصمیم گرفتم هر روز برا سلامتی امام‌خامنه‌ای صدقه بدم. ولو شده هزار تومن. خدا نگه‌دار رهبرمون باشه. 🆔 @bibliophil
برای اینکه بتونیم روزانه به جبهه مقاومت کمک کنیم، تپسی نصب کرده‌ام و در مسیر رفت و برگشت مسافر سوار می‌کنم هم تبیین کنیم و هم درآمد حاصل رو به جبهه مقاومت واریز کنیم. @hejrat_kon 🆔 @bibliophil
سخت است قلم باشی و دلتنگ نباشی با تیغ مدارا کنی و سنگ نباشی سخت است دلت را بتراشند و بخندی هی با تو بجنگند و تو در جنگ نباشی از درد دل شاعر عاشق بنویسی با مردم صد رنگ هماهنگ نباشی مانند قلم تکیه به یک پا کنی اما هنگام رسیدن به خودت لنگ نباشی سخت است بدانی و لب از لب نگشایی سخت است خودت باشی و بی‌رنگ نباشی وقتی که قلم داد به من حضرت استاد می گفت خدا خواسته دلتنگ نباشی ✍ نغمه مستشار‌نظامی 💌 چقدر به بغض‌قلم می‌خوره. 🆔 @bibliophil
من که ذوق مرگ شدم😍
آن روز برای میترا روز خیلی مهمی بود او روزه گرفته بود و برای افطار دوستانش را دعوت کرده بود مادر میترا هم برایشان شام خوشمزه‌ای درست کرده بود نزدیک اذان مغرب مادر میترا و خواهرانش سفره قشنگی پهن کردند و نان و شیر و خرما و قرمه سبزی خوش رنگ و بویی توی سفره چیدند. هنوز دوستان میترا نرسیده بودند. میترا و خانواده‌اش منتظر آنها دور سفره نشسته بودند. همه حواس میترا به زنگ در خانه بود چند دقیقه‌ای نگذشته بود که صدای اذان از مسجد محله بلند شد.انگار دوستان میترا نتوانسته بودند به مهمانی بیایند مادر دستی به سر میترا کشید و گفت عزیزم ناراحت نباش یه روز دیگر که دوستات می‌تونستند دوباره دعوتشون می‌کنیم حالا روزت رو افطار کن. میترا به مادرش لبخندی زد و بسم الله گفت بعد با یک لیوان شیر و کمی نان و خرما روزه‌اش را افطار کرد. مادر بشقاب برنج و قرمه‌سبزی را جلوی میترا گذاشت همه مشغول غذا خوردن شدند ولی میترا فقط همان شیر و خرما را خورد بعد از این که همه شام خوردند، میترا از خانواده‌اش خواست تا چند دقیقه به حرف‌هایش گوش بدهند. به تک تک اعضای خانواده با مهربانی نگاه کرد و گفت: من تصمیم گرفتم اسمم را عوض کنم. از این به بعد من دیگه میترا نیستم، زینبم. او می‌دانست میترا اسم قشنگی است ولی چون حضرت زینب را خیلی دوست داشت اسمش را گذاشت(زینب). 📒زینب‌خانم به قلم عاطفه‌سادات‌موسوی 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils
برای یه کار اداری رفته بودم... تلویزیون روشن بود و سرود پخش می شد. متصدی پرسید: دهه‌ی فجره؟ گفتم: آره یادش بخیر..‌‌. شروع کرد به تعریف از دهه فجر و شادی‌های مدرسه... گاهی همینقدر ساده میشه سکوت رو شکست و از انقلاب گفت...
سلام عزیزم امروز بعد از مدت‌ها سوار اتوبوس شدم و اتوبوس تو یه خیابون یه طرفه و از خط ویژه، خلاف جهت بقیه می‌رفت. خیابون پر ترافیک و ماشین‌ها وارد مسیر اتوبوس می‌شدند و راه رو برای راننده می‌بستند. به ایستگاه هم که می‌رسید طبیعتاً برای پیاده شدن افراد و زدن کارت توقف می‌کرد. خانم پشت سری همش غر میزد که چقدر می‌ایسته... نگاهی کوتاه کردم و شرح دادم ماجرا رو ازش خواستم از پنجره با دقت بیرون رو نگاه کنه تا متوجه توقف‌های اتوبوس بشه. بنده خدا دیگه سکوت کرد، قانع شد و شاید هم شرمنده. قصه همه مونه، گاهی یه برداشت سطحی باعث میشه که اصل مسأله که درست هم هست دیده نشه و سبب اعتراض بشه.. گاهی فقط یه تلنگر ساده کافیه.