،
اولین بار بود مهمان کریم مرد بغدادی می شدم . خسته راه یک روزه. از مسافرت با اتوبوس گرم و جاده ی ناهموار. ابتدای بازار که پیاده شدیم . زانوهای جمع شده ام، گز گز کرد و تلو تلو خوردم. خسته بودم اما شوق زیارت مرا به انتهای بازار کاظمین می کشاند.
شنیده بودم کریم و مهربانید ، شبیه پدر
هنوز چند قدمی مانده بود به حرم، مهمان شدیم به ظرفی غذا و جرعه ای آب .
قبل از زیارت مهمانمان کردید برای رفع خستگی یک روزه ما هم برنامه داشتید .
من دلتنگم ، دلتنگ کرامت ، دلتنگ کاظمین ، دلتنگ همان ظرف غذا روبه روی حرم
دلتنگ سرک کشیدن برای دیدن گنبد انتهای بازار ...
دلتنگ کاظمینی که انگار مشهد بود.
#کاظمین #بغداد #جوادالائمه
#امام_مهربانی_ها
#شهادت_امام_جواد