از مجسمه حاج احمد متوسلیان، میگذریم و مزاحم شوقش برای رها شدن از سنگها و رفتن به سمت جلو، نمیشویم حالت مجسمه، طوری است که اگر میخواستم رویش اسم بگذارم، اسم عملیات آزادسازی خرمشهر را پیشنهاد میدادم «إلى بیت المقدس!» چند قدم جلوتر، در منتها الیه پرتگاه، چند دکل فلزی ساختهاند.
به تبعیت از جمع، از بلندترینش بالا میروم. ماکت بزرگی از حاج قاسم، روی دکل میانی ایستاده، یک دستش را به حالت بیخیالی توی جیبش گذاشته و با دست دیگرش، به سرزمینهای اشغالی اشاره میکند و انگار که میگوید الی بیت المقدس ۲ را از اینجا شروع کنیم...
#کتاب_اِلی
#صبح_نزدیک_است
#طوفان_الاقصی
#کتاب
🆔 @bibliophil
همان اول حیاط، یک ماشین سیاه مچاله در محفظهای دیده میشود. میرویم نزدیکش. فادیا میگوید:«سید عباس توی ماشینش شهید شده. به همراه امیاسر و پسرش سید حسین. ماشین سید عباس از ماشین شهدای هستهای خودمان که در محوطه موزه دفاع مقدس دیدهام، داغانتر است. میپرسم:«بمب چسباندند؟» و میشنوم:«نه، هلیکوپترهای اسرائیل با راکتهای هدایت شونده زدنش.»
حزنی عمیق از زنده شدن خاطرهای تلخ در وجودم زنده میشود: پس شبیه حاجقاسم شهید شده.
🔗 اینجا خانم حدادی سر مزار شهید سیدعباسموسوی دبیر سابق حزبالله رفته.
#کتاب_الی
#صبح_نزدیک_است
#کتاب
🆔 @bibliophil