🔼🔼🔼
🌹#نــــــــــگاه_حــــــــــــــــــــرام
#توفیــــق_شهـــــادتـــــــ🌹
بغداد بودیم ، میخواستیم با هم بریم بیرون ، به من گفت : وضعیت حجـاب در بغداد چطوره ؟ گفتم : خوب نیست ، مثل تهرانه .
گفت : باید چشممـون را از نامحـرم حفظ ڪنیم تا توفیــق شهــادت را از دست ندیم . بعد چفیه اش را انداخت روی سر و صورتش .
در ڪل مدتی ڪه در بغداد بودیم همینطور بود . تا اینڪه از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم .
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری 🕊
#خاطرات_ناب
#نگاه_حرام
❤️....شهید گمنام....❤️
"شهــ گمنام ــیـد"
🔸 " در محضـر شهیـــد "...
اگر عاشقانہ با ڪار پیش بیایے،
بہ طور قطع بریدن و عمل زدگے و
خستگے برایت مفهومے پیدا نمیڪند.
#شهید_محمدابراهیم_همت
❤️" شهـــ گمنام ــــید "❤️
"شهــ گمنام ــیـد"
🌹 #امام_خامنه_ای:
یافتن پیکرهاے شهداى مفقودالاثرخدمت بہ روحیہ ملے وعموم مردم است وبہ اضطراب ودلهره خانواده آنان پایان میدهد.
#تفحص_شهدا
❤️" شهـــ گمنام ــــید "❤️
هر شب یک داستان از زندگی شهید برونسی😍
لطفا همراه ما باشید 😎✋
#کتاب_خاکهای_نرم_کوشک
#قسمت_دهم
#قرعه_کشی
"شهــ گمنام ــیـد"
💠قرعه کشی
سید کاظم حسینی
جریان خلق کرد و حمله به شهر پاوه تازه پیش آمده بود. همان روز ها اولین نیروها را می خواستند اعزام کنند کردستان، از مشهد.
تو بچه هاي عملیات سپاه، شور و هیجان دیگري بود. شادي و خوشحالی تو نگاه همه موج می زد.هیچ کس صحبت از ماندن نمی کرد. همه بدون استثنا حرف از رفتن می زدند. هر کس نگاه می کردي، رو لبش خنده بود.
ناراحتی ها از وقتی شروع شد که رستمی " 1 ." آمد پیش بچه ها وگفت: «متأسفانه ما بیست و پنج نفر سهمیه
نداریم.»
یک آن حال وهواي بچه ها، از این رو به آن رو شد. حالا تو هر نگاهی غم و تردید موج می زد. اینکه داوطلبها بخواهند بروند، حرفش را هم نمی شد زد؛ همه می خواستند بروند. قرار شده بچه ها خودشان با هم به توافق برسند و بیست و پنج نفر رامعرفی کنند. این هم به جایی نرسید.
بالاخره آقاي رستمی گفت: «ما خودمون بیست و پنج نفر رو انتخاب می کنیم، یعنی براي این که حق کسی ضایع نشه، قرعه کشی می کنیم.»
شروع کردند به نوشتن اسم بچه ها. من گوشه ي سالن، کنار عبدالحسین نشسته بودم. دیگر قید رفتن را زدم. از بین آن همه، اسم من بخواهد در بیاید، احتمالش خیلی ضعیف بود. یکدفعه شنیدن صداي گریه اي مرا به خود آورد. زود برگشتم طرف عبدالحسین. صورتش خیس اشک بود! چشمام گرد شد.
«گریه براي چی؟!»
همانطور که آهسته گریه می کرد، گفت:«می ترسم اسم من در نیاد و از جنگ با ضد انقلاب محروم بشم.»
دست و پام را گم کردم. آن همه عشق و اخلاص، آدم را گیج می کرد به هر زحمتی بود به حرف آمدم و گفتم:«بالاخره اصل کار نیته. باید نیت انسان درست باشه، خدا خودش که شاهد قضیه هست.»
گفت: «خدا شاهد قضیه هست، درست؛ الاعمال بالنیات، درست؛ ولی این که خداوند به آدم توفیق بده تو همچین کاري باشه، خودش یک چیز دیگه است.»
آهسته گریه می کرد و آهسته حرف می زد. از جنگ بدر گفت و ادامه داد: « تا تاریخ هست و تا این دنیا هست، اونایی که توجنگ بدر بودن، با اونایی که نبودن فرق دارن.چه بسا بعضی ها دوست داشتن تو جنگ باشن ،ولی توفیق پیدا نکردن.حالا تو اون لحظه مدینه نبودن، یا مریض بودن، تب شدید داشتن، هرچی که بوده، نمی خواستن خلاف دستور پیغمبر (صلی االله علیه واله وسلم) عمل کنن.»
ساکت شد. به صورتم نگاه کرد. با سوز دل گفت: «تو قیامت وقتی «بدریون» رو صدا می زنن، دیگه شامل اونایی که
تو جنگ بدر نبودن،نمی شه، فقط اونایی می رن جلو که تو جنگ بدر شرکت کردن و علیه کفار و منافقین بدتر از کفار شمشیر زدن.»
با آن بینش و با آن سطح فکر، حق هم داشت گریه کند. به حال خودم افسوس می خوردم.
وقتی همه اسمها را نوشتند، قرعه کشی شروع شد.اسم او و بیست و چهار نفر دیگر در آمد. من هم جزو آنهایی بودم
که توفیق پیدا نکردند!
سی و چهار، پنج روز بعد برگشتند. با بقیه ي بچه هاي عملیات رفتیم پیشواز.
اول بنا نبود عمومی باشد. کم کم مردم جریان را فهمیدند. خیابان تهران هر لحظه شلوغ تر می شد و رفتن ما مشکل تر. به هر زحمتی بود، رسیدیم صحن امام. دیگر جاي سوزن انداختن نبود.یکدفعه دیدم عبدالحسین رفت تو جایگاه سخنرانی. کلاه آهنی سرش بود. از این بند حمایلها هم سرشانه انداخته بود، با لباس سبز سپاه. بچه هاي صدا و سیما هم آمده بودند براي فیلمبرداري. شروع کرد به صحبت.
حرفهاش بیشتر از قرآن بود واحادیث.
همانها را، خیلی مسلط، ربط می داد به جریان کردستان. مردم عجیب خیره اش شده بودند. هر چه بیشتر حرف می زد، آدم را بیشتر جذب می کرد. اوضاع کردستان را خوب جا انداخت. از خیانت بعضی ها پرده برداشت و آخر کار، مردم را تشویق کرد به رفتن کردستان و جنگیدن با ضد انقلاب و قطع کردن ریشه فتنه.
تقریباً بیست دقیقه طول کشید صحبتش. جالبی اش این جا بود که آقاي هاشمی نژاد و چند تا دیگر از علما هم تو آن سخنرانی بودند.
🖊 پاورقی
1 -فرمانده وقت «سپاه مشهد»که به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
"شهــ گمنام ــیـد"
☺️ لبخند بزن رزمنده ☺️
#خـــــر_روشــــــــــــــن_شــــــــد
سال 1359 دسته ای از سپاه زرین شهر به فرماندهی شهید محمدعلی شاهمرادی در گروه ضربت سنندج خدمت می ڪردیم.
روزی برای انجام ماموریت با یڪ ماشین سیمرغ عازم اطراف سنندج بودیم. حین عبور از رودخانه آب سر شمع ماشین رفت و خاموش شد.
شهید شاهمراد به بیسیمچی ڪه تازه ڪار بود گفت به فرمانده اطلاع بده که یواش تر بروند تا ما برسیم اما با رمز بگو!
بیسیمچی گفت: نمیدانم چه بگویم!! شهید شاهمراد بیسیم را گرفت و گفت: حسین حسین شاهمراد.... آب تو گوش خر رفته ڪمی یواش تر...😐 ڪمی بعد ماشین روشن شد و شاهمراد به بیسیمچی گفت حالا تو اطلاع بده!
بیسیمچی تماس گرفت و گفت الو الو..... خر روشن شد...... 😂😂😂
#یادشــــان_گـرامــــــی
🌷🌷🌷 شهید محمد علی شاهمرادی
#خاطرات_طنز_جبهه
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #فیلم شهادت شهید #مهدی_باکری و یارانش در عملیات #بدر سال 63" که از ستاد استخبارات صدام بدست رسیده است "
🌷شادی روح شهدا صلوات🌷
"شهــ گمنام ــیـد"
CQACAgQAAx0CXOXJfgADomEtHFFn2Kr5_CY8I-Tlp6jn-2pTAAKpAAMNcxcGNSr50nuYT_EgBA.mp3
6.53M
🎵 روایتگری #زیبــــا
#پیشنهــاد_دانلـــود
#حاج_حسین_یڪتا 🎤
💕 #نجـــــوای_عشــــــق 💕
❤️" شهـــ گمنام ــــید "❤️
#شهید_یعنی...🌸
هر وقت حاجے از منطقه به منزل مے آمد،🚶
بعد از اینکه با من احوالپرسے میکرد، با همان لباس خاکے بسیجے به نماز مے ایستاد.📿
یه روز به قصد شوخے گفتم: تو مگر چقدر پیش ما هستے که به محض آمدن، نماز میخونے ؟😅
نگاهے کرد و گفت: هروقت تو را میبینم، احساس میکنم باید دو رکعت نماز شکر بخونم .❤️
💠همسر شهید محمد ابراهیم همت
#تا_شهادت_راهی_نیست☺️✋🏻
"شهــ گمنام ــیـد"
صاحب مغازه میگفت: "دغدغهمان این است که این روحیه و فرهنگ را در جامعه همه گیر کنیم. اگر می توانید این عکس را دست به دست کنید"
#شهدا
#افتخار_ملی
شهید گمنام 🌹
"شهــ گمنام ــیـد"
CQACAgQAAx0CXOXJfgADqGEtHFHp5zAXRjPI2LaxZHnEotogAAK9BAACPpX8BNMw_S6dSmvOIAQ.mp3
4.96M
🎤 #سید_رضا_نریمانی
🔻روضه شهادت حمزه سیدالشهدا
"شهــ گمنام ــیـد"
#شهیدانه 🌹🍃
محبوبترین مشهور،
خوشنامترین عاشق
ماواے تودر لاهوٺ،ازمرحمٺ خالق
میراث تورا چندےسٺ،
بردیم زخاطرها
من مُعترفم افسوس،بدناممُ نالایق
❤️" شهـــ گمنام ــــید "❤️
"شهــ گمنام ــیـد"
#طنـز_جبهــه
🔸 فرمانداران در جنگ 😊
همہ دورتادور سفـره نشستہ بـودیم...
از گرسنگے نمیدونستیم قاشق را بڪنیم توی دهنمون یا توے چشامون ، فرمانده مقر بالای سنگر نشسته بود. چنـد نفر آدم مهم با لباسای اتو کرده هم دو روبرش نشسته بودند.
فرمانـده قبلا گفته بود
از بالا مے آیند برای بازرسے #آبروریـزی_نڪنیـــد
این روزهاے آخر آموزشے
آبروی منو بخـرید...
غذایمـان برنج بود و #ڪباب...
آشپز برای اولین بار خوش اخلاق شده بود. معـاون مقر گاهی مےخندید...
اکبر ڪاراته گفت:
ڪاشکی بازم بیانـد!
حاج بابایے می گفت:
آره؛ بلکہ نفسے تازه ڪنیم؛ مُردیم!
داشتیم حرف مے زدیم ڪہ
آشپـز با یہ فیسں و افادہ اے گفت :
برادران عزیز، ڪسی هست کہ غذا بخواد؟
فرمـانـده دوسـت داشت همـه با هـم بگیـم :
نہ خیر، سیـر شدیم، دستتون درد نکنه!
هنـوز حرفش تمـام نشده بود ڪہ همـہ با هم ، هر سیصـد نفر ، بشقـابامـونو بردیم توے هوا و گفتیم : مَن مَن! بہ من بـِده ! من بازم میخـوام ! ما جیغ و داد مے ڪردیم و فرمانده هر چه آبرو پیش بالایی ها داشت از بین بردیم....
ڪسی آبرو ریزی نڪنہ 😂😂
" شهــــ گمنام ــــید"
"شهــ گمنام ــیـد"
از مومنان مـردانی هستند که به
پيمانی ڪه با خدا بسـته بودند وفا
ڪردند، بعضی بر سر پيمان خويش
جان باختند وبعضی چشم به راهاند
و پيمان خود را دگرگون نڪرده اند.
#توفیـق_الشہـادت
شهـــ گمنام ــــید
"شهــ گمنام ــیـد"
#یا_سید_الکریم
ری قبله گشته با حرم سیدالکریم
عزت گرفته با قدم سیدالکریم
عقده گشای قبر خراب حسن شده
صحن و سرای محترم سیدالکریم
شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی
"شهــ گمنام ــیـد"
CQACAgQAAx0CXOXJfgADmGEtHFHMs7uaOAU37iBesJ7OdKdCAAJXlQACjR5kB4WMn679TZ3EIAQ.mp3
3.3M
﷽
❀
💞مجنون الحسینـ 💞
💕💕
📢 #شور_زيبا #احساسى
🎵اگه خونم توى كربلا بود
🎤 #كربلايى_محمدحسين_حداديان
💿 #دلتنگى 🏴
💕💕
┏━━━⚜🌸⚜━━┓
"شهــ گمنام ــیـد"
هدایت شده از تبلیغات 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹وای خدا باورم نمیشه😳😨
آموزش وصل شدن به گوشی دیگران و خوندن پیام ها😐😧
🔴و سایر آموزشایی که داخل کلیپ دیدید #کاملا_رایگان تو کانال زیر🤫👇🏿
https://eitaa.com/joinchat/3671523394C6d18e9ca29
🚯خیلییی سریعععع پاک میشه بزن رو لینک❌❗️☝️🏿
#وصیتنامه
#شهیدمجیدمحمدی🌷
ما ڪه رفتیم🕊
💐مادری پیر دارم
و زن و3بچه قدو نیم قد
ازدار دنیا چیزی ندارم
جز #یڪ پیام:
قیامت یقه تان رامیگیریم
اگر #ولایت_فقیه راتنهابگذارید
"شهــ گمنام ــیـد"
🌹
#آداب_همسرداری_فاطمی
🍃 یاد بگیریم اینگونه در خانه همدیگر را صدا کنیم👇👇
💠 حضرت امیر وقتی میخواستند حضرت زهرا را صداکنند میفرمودند:
جان علی به فدایت, حبیبتی زهرا, بنت رسول الله و زهراجان. 😍
💠 و جوابی که از حضرت زهرا میشنیدند:
روحم به فدایت علی, ابوتراب, ابالحسن و علی جان. 😍
⛔️ تو بعضی خونه ها اسم همسر ((ببین)) است 😐
ببین بیا اینجا،، ببین اب بده و..
✅ زیبا صداکردن زن و مرد, بهترین شیوه برای ابراز محبت است و نوعی شخصیت دادن به طرف مقابل است.
❤️" شهـــ گمنام ــــید "❤️
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظات شهادت مدافع حرم😭😭😭
میگه سید دارند صد ا م میکنند
ارباب مارو هم صداکن آقاجان😭😭
❤️" شهـــ گمنام ــــید "❤️
"شهــ گمنام ــیـد"
🌴 #صبح و سحر
و بلبل و گلزار
یکیست
#معشوقه و عشق
و عاشق و یار
یکیست
هرچند
درون خانه را
می نگرم
خود دایره
و نقطه پرگار
یکیست..
#صبحتون_شهدایی
#رزمندگان_لشکرویژه25کربلا
شهــ گمنام ــیـد"
🌹هر روز با یک خاطره از شهدای تفحص🌹
این قسمت:#طلب_علم_حتی_در_جنگ
يكى از روزها، در منطقه عملياتى والفجر يك در ارتفاع 112 فكه، محورى كه نيروهاى گردان خندق لشكر 27 حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) عمليات كرده بودند، صحنه بسيار عجيبى ديدم كه برايم جالب و تكان دهنده بود.
از دور پيكر شهيدى را ديدم كه آرام و زيبا روى زمين دراز كشيده و طاقباز خوابيده بود. سال 72 بود و حدود ده سال از شهادتش مى گذشت. نزديك كه شدم، از قد و بالاى او تشخيص دادم كه بايد نوجوانى باشد حدود 17 - 16 ساله.
بر روى پيكر، آنجا كه زمانى قلبش در آن مى تپيده، برجستگى اى نظرم را به خود معطوف كرد. جلوتر رفتم و در حالى كه نگاهم به پيكر استخوانى و اندام اسكلتى اش بود، و در گودى محل چشمانش، معصوميت ديدگانش را مى خواندم، آهسته و با احتياط كه مبادا تركيب استخوان هايش بهم بريزد، دكمه هاى لباس را باز كردم.
در كمال حيرت و تعجب، متوجه شدم يك كتاب و دفتر زير لباس گذاشته بوده. كتاب پوسيده را كه با هر حركتى برگ برگ و دستخوش باد مى شد، برگردانم. كتابى كه ده سال تمام، با آن شهيد همراه بوده است، كتاب فيزيك بود و يك دفتر كه در صفحات اوليه آن بعضى از دروس نوشته شده بود. خودكارى كه لاى دفتر بود، ابهت خاصى به آنچه مى ديدم، مى داد. نام شهيد بر روى جلد كتاب نوشته بود.
مسئله اى كه برايم خيلى جالب بود، اين بود كه او قمقمه و وسال اضافى همراه خود نياورده و نداشت، ولى كسب علم و دانش آنقدر برايش مهم بوده كه در بحبوحه عمليات كتاب و دفترش را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم فراغتى يافت، درسش را بخواند.
"شهــ گمنام ــیـد"