هدایت شده از تبلیغات
میدونین که هر مشکلی تو بدن یک دلیلی داره که باید رفع بشه،ریشه تمام مشکلات بدن از سردی هست تا درمان نشه باعث چاقی شکم، نازایی، کبدچرب، یبوست، تنبلی تخمدان، کم کاری تیروئید و فراموشی میشه.
یک چالش اصلاح مزاج گذاشتن به مدت ۴۰ روز میتونی مشکلت رو رفع کنی. روی لینک زیر بزنید و فرم رو پر کنید 👇👇👇
formafzar.com/form/wr2r2
formafzar.com/form/wr2r2
بدون اینکه چیزی بگه بلند شد برام آب آورد.
نه اون حرفی زد نه من.
حرف رفتن رو پیش کشید و گفت:
منم میخوام برم سوریه...
خشکم زد، باورم نمی شد در حالی که تنها چند ماه از ازدواجمون گذشته، چنین تصمیمی بگیره.
سکوتم رو شکستم و زود عکس العمل نشون دادم:
- تو نباید بری علی!
-چرا؟!
-چون ما تازه ازدواج کردیم هنوز یه سال نشده علی...
ما برا بچهمون اسم انتخاب کردیم.
داریم خونمون رو درست می کنیم.
این همه برنامه برا زندگیمون داریم.
-اجباریه خانوم (اینو گفت که چیزی نتونم بگم)
-خب این دفه نرو، دفعه بعد میری.
امسال اولین بهاریه که قراره باهم عید دیدنی بریم و سفره هفت سین بندازیم.
نه گذاشت نه برداشت گفت:
«خانم میخوای از زن هایی باشی که روز عاشورا نذاشتن شوهراشون به یاری امام حسین علیه السلام بره؟»
دیگه چیزی واسه حرف زدنم نذاشت.
ماتم برده بود و دهانم خشک خشک.
باز گفت:
تو اجازه بده برم، منم عوضش اگه شهید بشم و لایق بهشت باشم و اگه اجازه شفاعت یه نفرو داشته باشم قول شرف میدم اون یه نفر هیچ کس نباشه جز تو...
شهید #علی_آقایی🌷
شهادت: ۱۳۹۴/۱۲/۷، حلب سوریه
👇👇
"شهــ گمنام ــیـد"
#رضا_و_حسین_و_موادها_و_پل...!!
🌷رضا توی عملیات فتح خرمشهر کار بزرگی کرده بود که بزرگی این کار باورش رو مشکل میکرد و شاید به همین خاطر هم بود که کسی گرد این افسانهها نمیرفت. سالها ذهنم مشغول بود که این حماسه مستند بشه و جسته و گریخته از زبان آدمهای متفاوتی شنیده بودم تا اینکه فرصتی پیش اومد تا در جلسه پیشکسوتان تخریبچی دفاع مقدس با جعفر جهروتیزاده تنها شدیم و فرصتی شد که از زبان فرمانده رضا حکایت رو بشنوم.
🌷حاج جعفر جهروتیزاده در عملیات الی بیت المقدس که خرمشهر عزیز آزاد شد فرمانده تخریبچیهای تیپ محمد رسول الله (ص) بود، او نقل کرد: روز یکشنبه دوم خردادِ سال 61 مصادف با آخرین روزهای ماه رجب بود که ساعت 4 صبح این حماسه رقم خورد. آن شب حاج احمد (سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان) دستور داد که من دو گروهان برداشته و در حاشیه اروند با دشمن درگیر بشم و مأموریت انفجار پل پشتیبانی دشمن روی رودخانه اروند هم به ما واگذار شد. دشمن بهشدت روی منطقه آتش میریخت و لحظهای نبود که منوری در آسمان نباشه همه جا مثل روز روشن بود.
🌷با گروهانها حرکت کردیم و همزمان هم دو تا از بچهها رو فرستادم برای موادگذاری و انفجار پل.... هنوز خیلی راه نرفته بودیم که به میدان مین رسیدیم و مجبور شدیم معبر باز کنیم و این یک مقدار کارمان رو کند کرد. در اطراف نخلستانهای خیّن با دشمن درگیر شدیم، درگیری نزدیک و تن به تن بود. دشمن مسلط به منطقه بود و داخل کانالها و سنگرهایی که کنده بودند مقاومت میکردند و بچههای بسیجی هم بیمهابا میجنگیدند.... بچههایی که برای زدن پل رفته بودند تماس گرفتند که دشمن نمیگذاره ما به پل برسیم و با آتشباری سنگین از پل محافظت میکنه.
🌷این پل تنها پلی بود که دشمن از روی اون خرمشهر رو پشتیبانی میکرد و برای او خیلی حیاتی بود. به بچهها گفتم هر طور که شده باید پل منفجر بشه.... رضا اردستانی و حسین زارع رفتند برای انجام این مأموریت. مدام حاج احمد تماس میگرفت و میگفت پل چی شد.... هوا هنوز روشن نشده بود که خبر رسید پل رو بچهها زدند.... اول خیلی خوشحال شدم اما نگران حال بچههایی بودم که رفته بودند. گفتند رضا اردستانی و حسین زارع با دلاوری و شجاعت مواد منفجره رو روی پل بردند و جاسازی کردند... مشغول آتشگذاری بودند که دشمن اونها رو....
🌷اونها رو با آر.پی.جی میزنه و رضا و حسین و موادها و پل یکجا منفجر میشه. وقتی این خبر به حاج احمد رسید حاجی یک نفس راحت کشید و گفت کار تمام شد و امید دشمن قطع شد.... پل که تخریب شد حاج احمد هم رسید و با حاجی و نیروهایی که مونده بودن اومدیم بهسمت خرمشهر و خرمشهر آزاد شد و قلب امام شاد شد. خرمشهر آزاد شد و آبهای اروند پارههای تن رضا و حسین رو با خودش برد. واقعاً اگر رضا و حسین خطر نمیکردند و پل منفجر نمیشد و با روشنی هوای روز سوم خرداد تانکهای دشمن از پل عبور میکردند چی میشد.
🌷سلام بر رضا و حسین که اراده خدا را محقق کردند و خرمشهر را خدا آزاد کرد. شهید رضا اردستانی در روز شهادت 18 سال بیشتر نداشت.
🌹خاطره ای به یاد شهیدان معزز علیرضا مسکین اردستانی، حسین زارع و فرمانده جاویدالاثر سردار حاج احمد متوسلیان
راوی: رزمنده دلاور جعفر طهماسبی از رزمندگان لشکر 10 سیدالشهدا (ع)
منبع: سایت ستاد مرکزی راهیان نور کشور
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
"شهــ گمنام ــیـد"
وصیت #شهید_اسدالهی به فرزندش🔻
محمد،زندگی کن برای امام مهدی (عج)
محمد،درس بخون برای امام مهدی (عج)
و..
محمد،من تو را از #خدا برای خودم نخواستم،تو را از خدا خواستم برای امام مهدی(عج)
"شهــ گمنام ــیـد"
🌴🌷✨🌴🌷✨🌴🌷✨🌴🌷✨🌴🌷
شهیدی که از محل قبر خودش خبر داد.
🍃يكی اومد نشست بغل دستم، گفت: آقا يه خاطره برات تعريف كنم؟
گفتم: بفرماييد !
يه عكسی به من نشون داد، يه پسر مثلاً 19، 20 ساله ای بود، گفت: اين اسمش «عبدالمطلب اكبری» است، اين بنده خدا زمان جنگ مكانيك بود، در ضمن كر و لال هم بود، يه پسرعموش هم به نام «غلام رضا اكبری» شهيد شده بود.
🍃غلام رضا كه شهيد شد، عبدالمطلب اومد بغل دست قبر غلام رضا نشست، بعد هی با اون زبون كر و لالی خودش، با ما حرف ميزد، ما هم ميگفتيم: چی ميگی بابا؟! محلش نميذاشتيم، ميگفت: عبدالمطلب هر چی سر و صدا كرد، هيچ كس محلش نذاشت ...
🍃گفت: ديد ما نميفهميم، بغل دست قبر اين شهيد با انگشتش يه دونه چارچوب قبر كشيد، روش نوشت: شهيد عبدالمطلب اكبری. بعد به ما نگاه كرد و گفت: نگاه كنيد! خنديد، ما هم خنديديم. گفتيم شوخيش گرفته.
🍃ميگفت: ديد همه ما داريم ميخنديم، طفلك هيچی نگفت، سرش رو انداخت پائين، يه نگاهی به سنگ قبر كرد، با دست، پاكش كرد.
🍃فرداش هم رفت جبهه. 10 روز بعد جنازه اش رو آوردند، دقيقاً تو همون جايی كه با انگشت كشيده بود، خاكش كردند.
وصيت نامه اش خيلی كوتاه بود، اين جوری نوشته بود:
🍃🌷«بسم الله الرحمن الرحيم
يك عمر هرچی گفتم به من ميخنديدند. يك عمر هرچی ميخواستم به مردم محبت كنم، فكر كردند من آدم نيستم. مسخره ام كردند. يك عمر هرچی جدی گفتم، شوخی گرفتند. يك عمر كسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم. خيلی تنها بودم. يك عمر برای خودم ميچرخيدم. يك عمر ...
اما مردم! حالا كه ما رفتيم، بدونيد هر روز با آقام حرف ميزدم و آقا بهم
ميگفت: تو شهيد ميشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد، اين رو هم گفتم، اما باور نكرديد!»
راوی:حجت الاسلام انجوی نژاد
🍃یا صاحب الزمان ادرکنی🍃
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
"شهــ گمنام ــیـد"
هدایت شده از تبلیغات
اگر چاق هستید و بیشتر اضافه وزنتون در ناحیه شکم و پهلو هستش، رژیم گرفتن اصلا مناسب نیست. رژیم سوخت و ساز بدنتون رو پایین میاره و وزنتون دوباره برمیگرده برای لاغری شکم و پهلو از طریق راهکار تضمینی طب سنتی گیاهی فرم زیر را پر کنید 👇👇👇
formafzar.com/form/j4pg1
formafzar.com/form/j4pg1
#طنز_جبهه
"ادعوني استجب لكم"
اسمش محمدحسين عبدلي بود
.وقت🕐 نماز📿 كه مي شد بچه ها👬 را بيدار 😴مي كرد،
عبارت ادعوني استجب لكم را با صداي📣 بلند مي خواند
و تا وقتي همه بر نمي خواستند❌
دست بر دار نبود.
مي گفت🗣:بخوانيد 🗣مرا تا اجابت🙏 كنم شما را.
بعضي دنبالش🚶♂ مي كردند، به اسم صدايش مي زدند:
پسر! بيا اينجا ببينم و او هم جواب مي داد،
عده اي👬 مي گفتند🗣:
تو را بخوانيم؟😳 آدم👤 قحط😱 است!
😜
تو چه جوابي🗣 مي خواهي به ما بدهي پسر كبلايي حسن
😂😅😄
"شهــ گمنام ــیـد"
هر وقت خواستید از روبروی گلزار شهدا رد شوید ، از همانجا و از توی ماشین دستی بلند کنید و برایم فقط یک بوق بزنید ، همین!
من آن بوق را بعنوان یک فاتحه از شما قبول میکنم"
وصیت نامه شهید محمود صدیقی راد
با اختلاف ساده ترین ، صادقانه ترین و صمیمانه ترین وصیت نامه شهید است .
#شهید_محمود_صدیقی_راد🌷
"شهــ گمنام ــیـد"
✍شهدای دست بسته...
فقط یه نفره که خوب میدونه با صورت زمین خوردن وقتی دست نداری چقدر درد داره...
یا قمر بنی هاشم
📎 #شبتون_شهدایی🌷
"شهــ گمنام ــیـد"
#خاطرات_شهدا 🍃
این جمله را به یاد داشته باشید:👌
اگر در راه خدا رنج را تحمل نکنید!
مجبور خواهید شد در راه شیطان رنج را تحمل کنید.....
#وصیت_شهید_پور_مرادی
"شهــ گمنام ــیـد"
🌷بسم الرب الشهدا و الصدیقین🌷
#هنوز_سالم_است
#قصه_مادرشهیدمحمدرضاشفیعی
#نویسنده
#نرجس_شکوریان_فرد
💐 قسمت اول💐
زن تشت گِل را از روی دوشش پائین گذاشت،قالب را پیش کشید،گِلها را درآن ریخت و با چوب رویش را صاف کرد.دستش را به زانو زد،تشت رابرداشت وبرگشت.صدای آوازی را که مرد زیر لب زمزمه میکرد،می شنید.
مرد پاچه های شلوارش را بالا زده بود و زیر نور کم رنگ فانوس،کاهگل ها را لگد میکرد،پاهایش با آهنگ نفس هایش تا زانو در گِل فرو میرفت و بیرون می آمد.
زن نگاهی به مرد کردو خندید.
دوباره تشت را پر کرد،یا علی گفت و بلند شد.
دوست داشت کارشان زودتر تمام شود و برگردند.
بچه ها را غذا داده بود و خوابانده بود.
الان چند شبی میشد که باشوهرش می آمدند و کاهگل ها را آماده می کردند و قالب می زدند.
می خواستند هرجور شده،اتاق کوچکی بسازند تا از مستاجری چند ساله راحت شوند .
مرد،دو تا قالی ای را که زن بافته بود،همراه تمام وسایل زندگی،حتی گلیم زیر پا و رخت خواب هایشان را فروخته بود تا توانسته بود این زمین را بخرند.
حالا جز وسایل ضروری زندگی،چیزی برایشان نمانده بود.
زن انگشتانش را تند تند در تارهای قالی فرو میبرد و ریشه میزد.
ازصبح تا شب کارش همین بود.
مرد،دنبال روزی حلال،شب و روز نمی شناخت.
شب هم که می شد،فانوسی به دست میگرفت وجلو می افتاد تابروند برای خشت زنی.
حال دوتا اتاق کوچک آماده کرده بود واگر می توانستند دری هم برای این خانه تهیه کنند،می رفتند توی خانه ی خودشان.
مرد بعد از چند روز توانست بالاخره یک در چوبیِ کهنه پیدا کند.
در را که گذاشت،زن با خوش حالی اسباب و وسایل را جمع و از صاحبخانه خداحافظی کردند.
وسایلشان را روی یک گاری چیدند وآرام در کوچه پس کوچه های باریک راه افتادند.
هروقت نگاهشان به هم می افتاد لبخندی می زدند وخدا را شکر میکردند.
ادامه دارد....
🍃🌹تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 3صلوات🍃🌹
"شهــ گمنام ــیـد"
16.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ زیبا از اجتماع عظیم "سلام فرمانده" در زنجان
#نغمه_گام_دوم_انقلاب
📺 #فضای_مجازی_مرکز_زنجان
"شهــ گمنام ــیـد"
#شهید_نوشت♥️🌿
•دوست دارم
• اگر شهید شوم،
•پیڪرے نداشتہ باشم؛
•از ادب بہ دور است ڪہ در
•محضر سیدالشہدا(ع)
•با تن سالم و
•ڪفن پوش محشور شوم.
.°و اگر پیڪرم برگشت،
°دوست دارم
°سنگقبرے برایم نگذارند،
°برایم سخت است ڪہ
°سنگ مزار داشتہ باشم
°و حضرت زهرا(س)
° بـےنشانـ باشند.
#شهید_مرتضـے_عبداللهـے
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*ڪلیپ شبانه*☄️🎻💛
*🍁نا امید نباشـــــــ🌙✨*
"شهــ گمنام ــیـد"
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
🌷بسم الرب الشهدا و الصدیقین🌷 #هنوز_سالم_است #قصه_مادرشهیدمحمدرضاشفیعی #نویسنده #نرجس_شکوریان_فرد
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
#هنوز_سالم_است
💐 #قسمت_دوم💐
کار چیدن وسایل خیلی طول نکشید.
وسیله ی چندانی برایشان نمانده بود که چیدنش بخواهد وقتشان را بگیرد.
کف اتاق سنگ و خاک بود.
زن پارچه ی کهنه ای روی زمین پهن کرد و وسایل را با حوصله در گوشه وکنار اتاق و روی تاقچه ها چید.
کارش که تمام شد،نگاهی به دور تا دور اتاق انداخت.
چه قدر وسایلش کهنه بودند.|چند سال پیش که عروس شده بود،پدرش با هزار زحمت این جهاز را برایش خریده بود،وسایلی زیبا و نو که حالا کهنه شده بودند.
باز سر به آسمان بلند کرد و گفت «خدایاشکرت!»
بعدها یک قالی دیگر بافت ودیوارها وسقف خانه را گچ و خاک کردند.
قالی بعدی،خرج سفید کاری اتاق ها شد.
قالی پنجمش را که پائین آورد حیاط را موزائیک کردند ویک حوض نقلی ساختند
با قالی دیگر،برای خانه لوله آب کشیدند.
پول قالی بعدی خرج برق کشی خانه شد
وقالی دیگر....
محمدرضا توی همین خانه به دنیا آمد؛
خانه ای که تمام خشت وگِلش را پدرومادر،شب وروز بازحمت و دسترنج حلال روی هم چیده بودند.
زن قالی میبافت ومردش،مش حسین،بستنی می فروخت.
مش حسین یک چرخ تافی کوچک خریده بود که وسطش یک کاسه بزرگ داشت.
هر روز شیر می خرید و می آورد به خانه،.زن شیرها را می جوشاند وبا شکر مخلوط میکرد.وقتی که شیر سرد میشد،مش حسین می ریختش توی همان کاسه ی بزرگ که دورتادورش یخ ریخته بود بعد کمی پودر ثعلب و زعفران بهش اضافه میکرد وشیر را آن قدر هم می زد تا سرد سرد شود وکم کم حالت کشدار پیداکند.
خامه ای را هم که خریده بود،به دیواره ی کاسه میمالید و وقتی
که سفت می شد،می تراشید وبابستنی قاطی می کرد.
پاکت نان بستنی ها را هم روی چرخش می گذاشت وقبل از این که بسم اللّه بگوید و راه بیفتد توی کوچه ها،نفری یک بستنی به بچه هایش که دوره اش کرده بودند می داد.
بعد میبوسیدشان و راه می افتاد.
ادامه دارد.....
"شهــ گمنام ــیـد"
*بودایی به دنیا اومد و مسلمون معتقد، از دنیا رفت!*
*✅ تو سرزمینی بدنیا اومد که حجاب معنی نداشت اما با حجاب از دنیا رفت!*
*✅ می تونست به راحتی برای پسرش اقامت ژاپن بگیره ولی پسرش رو فرستاد جنگ تا ارزش ها باقی بمونه!*
*✅ کونیکو یامامورا مادر شهید بود و از دنیا رفت!*
*🌹کونیکو یامامورا، مادر شهید محمد بابایی از شهدای دفاع مقدس بهعلت بیماری ظهر دیروز در بیمارستان خاتمالانبیای تهران به فرزند شهیدش پیوست روحش شاد🖤*
"شهــ گمنام ــیـد"
عاشقانه های شهدا...❣
قهر بودیم، درحال #نماز خوندن بود
.
نمازش که تموم شد، هنوز پشت به اون نشسته بودم...
کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن...
ولی من باز باهاش قهر بودم!!!!!
کتابو گذاشت کنار...بهم نگاه کرد و گفت:
غزل تمام...نمازش تمام...دنیا،مات
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!!!!
باز هم بهش نگاه نکردم....!!!
اینبار پرسید: #عاشقمی؟؟؟
سکوت کردم....
گفت :
# "عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز....
# بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند..."
.
دوباره با لبخند پرسید: عاشقمــــــی مگه نه؟؟؟؟؟
گفتم: نـــــــه!!!!!
.
گفت:
# "لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری...
# که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری..."
.
زدم زیر خنده....و روبروش نشستم....
دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه...
بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم...
خدارو شکر که هستی....
.
راوی:مرحومه حکمت
همسرشهید عباس بابایی
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنز_همینطورے
🔹واکنش استاد ازغدی
به صدای یک خروس🐔 وسط جلسه..😝😄
#باهم_بخندیم 😂
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️
"شهــ گمنام ــیـد"
#طنز_جبهه
⚜درعملیات بیتالمقدس، دو « احمد» داشتیم ڪه فرمانده بودند و صدای آنها از شبڪههای بیسیم مرتب شنیده میشد.😯😄
💠«احمد متوسلیان» فرمانده لشگر محمد رسولالله(ص) و«احمد ڪاظمی» فرمانده لشڪر نجف اشرف. 🙃
⚜در تماسهای بسیار مهم، مخصوصا در لحظات شڪستن خطوط دشمن، فرماندهان و رزمندگان از لهجههای آنها متوجه می شدند ڪه این «احمد» ڪدام «احمد» است.🧐😎
💠 اما جالبتر زمانی بود ڪه دو «احمد» با هم ڪار داشتند. 😉😁
⚜در مرحلهی دوم عملیات ڪه بچههای لشگرمحمد رسول الله(ص) در دژ شمالی خرمشهر با لشگر10 زرهی عراق درگیری سختی داشتند وڪارشان به اسیر دادن واسیر گرفتن هم ڪشیده شده بود.😣
💠 احمد متوسلیان با بدنی مجروح عملیات را هدایت میڪرد.😖
⚜احمد ڪاظمی با احمد متوسلیان اینگونه تماس میگرفت:
💠احمَد احمَد ،احمَد احمِد، احمَد احمِد.😕
⚜او سه احمد اول را ڪه یعنی متوسلیان، با لهجهی تهرانی میگفت اما اسم خودش را با لهجهی نجف آبادی، مخصوصا مقداری هم غلیظتر بیان میڪرد.😅😆
💠به این ترتیب احمد خوب و دوست داشتنی پایهی خنده را برای فرماندهان زیادی ڪه صدای او را از بیسیم میشنیدند فراهم میڪرد. 😁
⚜یادشان بخیر:
احمَد احمَد، احمَد احمِد، احمَد احمِد😅
#باهم_بخندیم 😂
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️
"شهــ گمنام ــیـد"
*✍️خواندن ذڪرها به اندازه توان استـــ*
*بهعبادتےمهمانڪنید📿.tt*
*بهشفاعتےجبرانڪنند✨.tt*
*تمامی ذکرها هدیه به آقا امام زمان، اهل بیت، ۷۲ تن شهید ڪربلا و شهداے صدر اسلام تا ڪنون.*
*همچنین مهمان امروز*🌹
*سالروزشهادت🕊️.tt*
*شهیددفاعمقدس🤎.tt*
*شهیدسیدمحمدرضادستوارهودوبرادرشهیدشوپدرومادرش🤎.tt*
*به نیت سلامتے و تعجیل در ظهور مولا صاحب الزمان (عج) و رفع مشڪلات کشور، بارش باران،شفاے بیماران،وحاجت روایی و عاقبت بخیرے همه ان شاءالله✅*
*💛در صورت تمایل میتوانید اعلام ذکر کنید*
*💛زیارت عاشورا، صلوات، حمد، و توحید*
*🌙اللهم عجل لولیک الفرج🌙*
"شهــ گمنام ــیـد"
#زندگی_به_رنگ_شهدا
✍همسرش میگہ:
یہ روز اومدم خونہ، چشماش سرخ
شده بود. نگاه ڪردم دیدم کتاب گناهان
ڪبیره شهید دستغیب توے دستاش گرفتہ.
بهش گفتم:
گریه کردے؟ یه نگاهے به من ڪرد و
گفت:راستے اگہ خدا اینطورے کہ توی این ڪتاب نوشتہ با ما معاملہ ڪنه عاقبت ما چے میشه؟
مدتے بعد براے گروه خودشون یہ
صندوق درست ڪرده بود و بہ دوستاش
گفته بود:هرکے غیبت کنہ باید پنجاه تومن بندازه توے صندوق. باید جریمہ بدیم تا گناه تڪرار نشه.
📚منبع:ڪتاب ڪوله پشتےبه نقل از افلاڪیان
🌷شهید محمدحسن فایده🌷
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐مجلس عروسی به سبک شهدا...
...داماد مثل شهدا میمونه....
#پیشنهاد_دانلود
#شهیدابوالفضل_راه_چمنی
"شهــ گمنام ــیـد"