eitaa logo
استاد دکتر غلامرضا مدبر عزیزی
204 دنبال‌کننده
27 عکس
20 ویدیو
9 فایل
در محضر #عارف_بالله #استاد_اخلاق #مفسّر_قرآن_کریم مرحوم استاد دکتر «غلامرضا مدبر عزیزی» رحمة الله علیه @m_r_ashrafzadeh ___________ لینک #تلگرام https://t.me/BinesheModabber صفحه اینستاگرام: modabberazizi_ir ___________
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم || || پسر اخوی ما تقریبا هشت یا ده ساله بود که یک شکم درد خیلی شدیدی گرفته بود و چون آن موقع در سفر به شمال رفته بودند، آنجا او را پیش دکتر بردند؛ دکتر شکم را باز کرده بود چون فکر کرده بود مشکل آپاندیس دارد ولی آنجا به نتیجه نرسیدند. 🔸 نرسیده به مشهد به شدت درد شدیدی این بچه گرفت و تقریبا دیگر به حالت کما رفته بود، و‌ او را به بیمارستان «دکتر شیخ» آوردند و آن جراح آنجا شکم‌ را باز کرد و گفت: این که دیگر کاری از دست من ساخته نیست چون روده‌ها در حقیقت حیاتش از دست رفته، یعنی آن‌ رنگ حیات را ندارد دیگر و تقریبا از بین رفته و در حقیقت بچه دارد از دست می‌رود. 🔸وقتی که دیگر ناامیدی کامل بر همه‌ حاکم‌ شده بود ما زنگ زدیم به ایشان [حضرت استاد مدبر عزیزی] و جریان را گفتیم. 🔸ایشان گفتند: «نگران نباشید‌ من دعا می‌کنم»، و بلافاصله، بلافاصله این مساله جواب داد که اصلا همه آنجا تعجب کردیم، خود دکتر جراح هم تعجب کرده بود که مگر می‌شود یک چنین چیزی! _________ خاطره یکی از دوستان قدیمی حضرت استاد مدبر عزیزی
بسم الله الرحمن الرحیم || || || || 🔸من خاطرم هست یک سفر عمره‌ای در خدمت ایشان بودیم؛ 🔸(قبل آغاز این سفر) یک اتفاقی برای من افتاده بود که یک سرگیجه‌ی خیلی عجیبی داشتم، بطوری که با خودم می‌گفتم دیگر نمی‌توانم این سفر را بروم؛ ولی خب چون ثبت نام کرده بودیم حیفم می‌آمد با حضور ایشان (حضرت استاد) من نتوانم این سفر را بروم. 🔸 با همان وضعیت نابسامان و ناجوری که داشتم که دکتر هم توصیه کرده بود که من تحرک نداشته باشم، ولی من با همان وجود حرکت کردم و رفتیم. 🔸 وقتی به سالن فرودگاه رسیدیم، ایشان (حضرت استاد) هم که از مریضی من خبر داشتند و همانطور که نشسته بودیم و منتظر برای سوار شدن در هواپیما، این دست‌شان را گذاشتند پشت سر من، این قسمتی که دکترها می‌گفتند این قسمت مخچه باعث شده که این سرگیجه ایجاد شود، همانطور که نشسته بودیم آهسته سوره حمد را خواندند. 🔸 این را به جرأت بگویم که ما رفتیم مکه و برگشتیم و سفری لذت ‌بخش‌تر و بهتر از این سفر برای ما اتفاق نیفتاد. 🔸می‌خواهم عرض کنم که یک دست شفا بخشی ایشان داشتند. ______ خاطره یکی از دوستان حضرت استاد
بسم الله الرحمن الرحیم محتوای کانال : ۱_ مختصری از حضرت استاد ۲_ قطعه‌های کوتاه صوت ۳_ ۴_ ( نکات متنی از بیانات و آثار استاد ) ۵_ ۶_ (توصیه‌های حضرت استاد جهت تشرف به اماکن مقدسه مثل کربلا) ۷_ ( در ادامه ) ۸_ _______________ 🍃 || ||
بسم الله الرحمن الرحیم || || || ؟ || 🔸 خاطرم هست یک شب جمعه‌ای در کنار مضجع شریف حضرت علی بن ابیطالب امیرالمومنین علیه السلام بودیم، 🔸 وقتی که نماز مغرب و عشا را خواندیم خب همه زوار رفتند سمت هتل؛ هتل ما یک مقدار فاصله داشت و باید با سرویس می‌رفتیم و مجبور بودیم حتما سر ساعت برویم که جا نمانیم چون مسیر طولانی بود و بعد رفتن مشکل می‌شد. 🔸 زائرها که رفتند، ایشان به من گفتند: «خب، برویم یا بمانیم؟» گفتم هر جور صلاح می‌دانید، من هم دلم می‌خواهد بمانیم، و دو نفری ماندیم. 🔸 بعد من با خودم گفتم اگر می‌شد می‌رفتیم و یک استراحت مختصر و شامی می‌خوردیم و بر می‌گشتیم بهتر بود، ولی خب چون راه خیلی دور بود لذا من مردد بودم چکار کنیم؛ 🔸 چون بحث شام مطرح شد، در همین فکر بودیم، یک دفعه دیدیم در وسط آن جمعیت عظیمی که شب جمعه در کنار حرم حضرت امیرالمومنین جمع هستند و شلوغ است، یک مرتبه دیدیم که یک فردی آمد و دوتا فیش غذا را به آقای دکتر مدبر داد و گفت شما بروید شام بخورید. 🔸 بعد ایشان یک نگاهی به من کردند و فرمودند که «امیرالمومنین خودشان گفتند که بمانید.» ______________ خاطره یکی از دوستان حضرت استاد
بسم الله الرحمن الرحیم || || || || 🔸شب‌های شنبه جلسه‌ا‌‌ی هفتگی در منزل بعضی از افرادی که حضور دارند گرفته می‌شود. 🔸در یک جلسه‌‌ای که ایشان سخنران بودند، بعد از اینکه از منزل آقای ... بیرون آمدیم، هوا نیز بارانی هم بود، یکی از جوانان دانشجو به نام آقای ... سوالی از آقای مدبر داشت، ایشان هم داشت درباره‌ی امام زمان بحثی را تشریح می‌کرد. 🔸 باران می‌ریخت و من گفتم حاج آقا بیایید داخل ماشین! 🔸آقای مدبر اشاره کردند که نه...؛ 🔸بعد من رفتم داخل ماشین و ایشان اینقدر با این آقای ... صحبت کرد که بعد آمدند دیدم با دستمال، خودشان را خشک می‌کردند. 🔸 بعد گفتم خب می‌آمدید داخل ماشین صحبت می‌کردید! 🔸گفتند: «دیگه سوالی داشت بد بود که دیگر ... ؛» 🔸اینقدر هم حتی نخواستند حرف او را قطع کنند که به او بگویند بیاید داخل ماشین، همان ‌وسط باران حاضر بودند بایستند و جواب او را بدهند. _____________ خاطره یکی از نزدیکان حضرت استاد
بسم الله الرحمن الرحیم || || || || || 🔸 ایشان یک نکته‌ای که داشت این بود که، همیشه در حال سنجش و باز ارزیابی خودشان بودند، [ نسبت به ] افکارشان، عقایدشان، که [ اینها ] در اعمال بروز و ظهور پیدا می‌کرد. 🔸نمی‌شد من هر سی روز، چهل روزی که از مشهد خدمت‌شان می‌رسیدم یک چند نکته تفاوتی در اندیشه و عمل ایشان نسبت به دفعه پیش پیدا نکنم؛ خیلی خیلی برای من همین جالب بود که با وجود اینکه سن‌شان از شصت گذشته بود این پویایی را حفظ کرده بودند. 🔸ایشان مراقبه و محاسبه را که توصیه عرفا برای اهل سلوک هست را علاوه بر عمل در اندیشه هم داشتند؛ و در مقام عمل آنچیزی که از همه بیشتر به آن تاکید می‌کردند [ این بود که ] یک روز به من فرمودند که اگر همه‌ی این عمر من، کار من، هر آنچه بوده است را بخواهم در یک کلمه خلاصه کنم آن این است که: «عمل، عمل، عمل»؛ «کوشش بیهوده بِه از خفتگی» خیلی روی این مطلب ایشان تاکید داشتند. _________________ خاطره فرزند بزرگوار حضرت استاد @BinesheModabber ایتا و تلگرام
بسم الله الرحمن الرحیم || || || || 🔸ایشان علاقه‌ی خاصی به فردوس داشتند؛ 🔸خب مشابه ایشان فراوان بودند که پا گذاشتند به شهرهای بزرگ و این‌که شخصیت‌های تلویزیونی شدند؛ 🔸اما ایشان علاقه‌ای به این نداشت که خیلی مطرح بشود و آثار ایشان هم از جهت اثر کلام ایشان و این‌که صدقه جاریه‌ای باشد و ماندگار بشود علاقه ایشان بود و الا این‌که تحت عنوان خودش بخواهد مطرح بشود شاید خیلی راضی نبود که به عنوان گوینده مطرح بشود که مثلا دکتر مدبر ... _______________ مصاحبه با یکی از مرتبطین حضرت استاد
بسم الله الرحمن الرحیم به قلم «مهدی گلشنی فر» مرحوم متاسفانه بسیار کم شناخته شد مخصوصا در شهر خودش، او یک استاد تمام نماد اخلاق و معرفت بود، مخصوصا عرفانی عمیق نسبت به مفاهیم عرفان عملی داشت بطوری‌که در کوچکترین مستحبات دینی مقید به رعایت حال و قال بود و در انجام متشرعات دینی از قریب به 35 سال پیش که حقیر با ایشان در ارتباط بودم ذره‌ای غفلت نداشت؛ مخصوصا به حضرت امیرالمؤمنین ارادتی سخت و علاقه‌ای بی‌حد داشت، و سلوکش در توجه به ارزش‌های اسلامی در سده‌های اخیر به سید علی آقای قاضی متوجه بود بطوری‌که وقتی نام این عارف و سالک الی الله برده می‌شد چهره‌اش باز می‌شد و سخت منبسط می‌گردید، ایشان معتقد بودند که تا کسی از نفس خود بیرون نیاید و سر برآستان حضرت حق نساید و به شریعت پیامبر و اهلبیت در بُعد عملی و نظری عمل نکند ممکن نیست بتواند حتی یک قدم در مسیر معرفت الهی و توفیق رسیدن به انوار تابناک حق نزدیک شود؛ لذا خود را سخت تحت مراقبه داشت بطوری‌که در محضرش (به اعتراف تمامی کسانیکه با او در ارتباط بودند) هیچکس نمی‌توانست غیبتی کند و یا سخن لغوی بگوید. در تمام سال یکبار به مسافرت می‌رفت و آن‌هم زیارت امام حسین (علیه‌السلام) در تابستان با اتوبوس که مرارت مسیر را بچشد، ومی‌فرمود حیف انسان که این چند روز عمر را در پی کارهای بیهوده سپری کند؛ و لذا توانست علامه‌ای دانا باشد که واقعا بعد 40 سال فعالیت تدریس و تالیف، پروفسوری کم نظیر بود که علاوه بر 5000 ساعت سخنرانی ارزشمند در محافل علمی و تدریس چندین جلسه درس در هفته در تربیت معلم و دانشگاه‌های شهرستان فردوس قریب 40 اثر مکتوب بجا بگذارد که بعضی قریب 800 صفحه است ازجمله کتاب ارز‌شمند ولایت کلیه الهیه امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) را که دفتر مقام معظم رهبری آن را به کتابخانه‌های تمامی دانشگاهای ایران هدیه داده است تا مورد استفاده اساتید و دانشجویان قرار گیرد. او مردی واقعا با تدبیر بود بطوری‌که بعضی اوقات که موضوعی در سطح شهر بین معتمدین و مسئولین مورد اختلاف بود به ایشان مراجعه می‌شد، سخن و نظرش فصل الخطاب بود. غالبا در جلسات و هیات مذهبی و مراسمات مختلف حضور فعال داشت و در بین دوستان و دانشجویان راهنما و مشاوری امین بود و دوستی دست یافتنی؛ در کارهای خیر چه مادی و چه معنوی پیشرو بود و سرمشقی برای همگان. ‌عاش سعیداً و مات سعیداً. یکسال در __________ @BinesheModabber
بسم الله الرحمن الرحیم محتوای کانال : ۱_ مختصری از حضرت استاد ۲_ قطعه‌های کوتاه صوت ۳_ (خاطرات و..) ۴_ ( نکات متنی از بیانات و آثار استاد ) ۵_ ۶_ (توصیه‌های حضرت استاد جهت تشرف به اماکن مقدسه مثل کربلا) ۷_ ۸_ ___________ 🍃 || ||
بسم الله الرحمن الرحیم || || 🔸 ما از سال‌های ۵۹ معمولا هر ماه دو مرتبه بچه‌های فردوس دور هم جمع می‌شدیم _ با افرادی مثل شهیدان پارسا و سردار پرتوی و دیگرانی که فردوس بودند _ اردویی راه می‌انداختیم و جاهای مختلفی مثل مصعبی و... می‌رفتیم. 🔸تمام این اردوها را هم با ماشین‌های شخصی خودمان می‌رفتیم، حدود سی - چهل نفر با هفت الی هشت‌ ماشین؛ 🔸 و وقتی آن‌جا می‌رسیدیم آقای دکتر مدبر معمولا امام جماعت می‌شدند، البته با اکراه قبول می‌کردند، 🔸 و ایشان همیشه یک می‌نوشتند، مثلا از نهج‌البلاغه، صفات متقین خطبه حضرت علی و توصیه‌هایشان به همام، یا مثلا قسمتی از سوره‌ی لیل، قسمتی از سوره مزمل، و سوره‌های مختلف، دو سه آیه ایشان می‌نوشت، بعد این‌ها را بین افراد توزیع می‌کرد و می‌گفت روی این‌ها کنید، و کار کنید. 🔸بعد خودشان با استفاده از استنباطی که داشتند و تفاسیر مختلف، یک تقریبا بیست خطی زیر آن می‌نوشتند، بعد آن‌جا به دوستان هدیه می‌کردند. ____________________________ خاطره یکی از دوستان قدیمی استاد @BinesheModabber
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🌺🌸 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ شب‌ها و بعضی وقت‌ها ظهر برای نماز جماعت به مسجد حضرت ابولفضل می‌رفتیم _ قضیه مال سه یا چهار سال قبل است _ محمدحسن سه‌چهارساله‌ی ما مثل همیشه در صف‌های نماز جماعت حضور داشت و بازیگوشی می‌کرد... از همین مسجد بود آغاز دوستی یک بچه‌ی سه‌چهارساله با یک استاد اخلاق؛ اصلاً باورش هم برایم سخت بود که یک مرد کامل و با ابهت، بچه‌ی کوچک من را خطاب کند؛ اما اسوه‌ی اخلاق، همان کسی که سیره‌ی رسول الله را برایمان می‌گفت خودش از همه زودتر حرف‌هایش را عملی می‌کرد ... هر وقت محمدحسن را می‌دیدند با ذوق بسیار زیادی به طرفش می‌آمدند و دست می‌دادند و می‌گفتند چطور است؟ همین رفتار باعث شده بود محمدحسن هر روز برای رفتن به مسجد لحظه‌شماری کند. یاد حدیثی از مولایمان امام علی افتادم که فرمودند: «با محبت دلها را به تصرف درآورید.» شادی روح پاک و مطهر استاد اخلاق، دکتر مدبرعزیزی صلوات بر محمد و آل محمد ________________________ خاطره‌ی ارسالی یکی از اعضای محترم کانال 🌸 🌺🌸🌺 @BinesheModabber 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
بسم الله الرحمن الرحیم || || || ؟! || 🔸 داستان غربت ایشان هم چیز جالبی است. یکی از نزدیکان عید امسال* یک سوالی از ایشان پرسید؛ گفت: شما چرا تهران نماندید؟! 🔸خب ایشان لیسانس و فوق لیسانس را دانشکده فلسفه تهران بودند و همکلاس آقای دکتر بهشتی بودند _ پسر مرحوم شهید بهشتی _ خیلی باهم رفیق بودند و سن‌شان به هم می‌خورد، و این دو از بقیه‌ی اعضای کلاس سن‌شان بالاتر هم بود؛ بعد از این‌که فوق لیسانس را طی کرده بودند، فلسفه دانشکده دانشگاه تهران درخواست کرده بودند که شما بمانید استاد باشید و دکتری را هم اینجا بخوانید. آقای دکتر بهشتی قبول کرد و ماند و همین چند سال پیش هم بازنشسته شد، ولی ایشان همان وقت برگشت به شهر. 🔸این آقا از ایشان سوال کرد شما چرا چنین کاری کردید و چرا نماندید؟ بعد ایشان با یک خنده‌ای گفتند: «این‌جا _ فردوس _ غار من است»... ______________ * عید آن سالی که حضرت استاد وفات کردند.