بسم الله الرحمن الرحیم
#استاد_در_بیان_دیگران
|| #من_دعــــــــا_میکنم ||
پسر اخوی ما تقریبا هشت یا ده ساله بود که یک شکم درد خیلی شدیدی گرفته بود و چون آن موقع در سفر به شمال رفته بودند، آنجا او را پیش دکتر بردند؛ دکتر شکم را باز کرده بود چون فکر کرده بود مشکل آپاندیس دارد ولی آنجا به نتیجه نرسیدند.
🔸 نرسیده به مشهد به شدت درد شدیدی این بچه گرفت و تقریبا دیگر به حالت کما رفته بود، و او را به بیمارستان «دکتر شیخ» آوردند و آن جراح آنجا شکم را باز کرد و گفت: این که دیگر کاری از دست من ساخته نیست چون رودهها در حقیقت حیاتش از دست رفته، یعنی آن رنگ حیات را ندارد دیگر و تقریبا از بین رفته و در حقیقت بچه دارد از دست میرود.
🔸وقتی که دیگر ناامیدی کامل بر همه حاکم شده بود ما زنگ زدیم به ایشان [حضرت استاد مدبر عزیزی] و جریان را گفتیم.
🔸ایشان گفتند: «نگران نباشید من دعا میکنم»، و بلافاصله، بلافاصله این مساله جواب داد که اصلا همه آنجا تعجب کردیم، خود دکتر جراح هم تعجب کرده بود که مگر میشود یک چنین چیزی!
_________
خاطره یکی از دوستان قدیمی حضرت استاد مدبر عزیزی