eitaa logo
بیسیم‌چی
5.4هزار دنبال‌کننده
27.6هزار عکس
14.6هزار ویدیو
136 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
عُيونِك حَربْ و أنا اوَل شَهيد چشمانت جنگ است و من اولین شهیدش .. @bicimchi1
31.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داریوش ارجمند، بازیگر فیلم روز بلوا: اول از همه یک باید بگویم به خاطر شهادت حاج « » که یک رئیس جمهور "حمال" دستور قتل این بزرگ مرد را داده بود 🔸 شهادت سردار سلیمانی را به همه کشورهای منطقه و کشورهای مسلمان تبریک و تسلیت می‌گویم @bicimchi1
ای مردم! آن کس که از برادرش، اطمینان و استقامت در دین و درستی راه ورسم را سراغ دارد ، باید به گفته مردم درباره او گوش ندهد. آگاه باشید ! گاهی تیر انداز، تیرافکند وتیرها به خطا میرود، سخن نیز چنین است درباره کسی چیزی میگویند که واقعیت ندارد و گفتار باطل وتباه شدنی است. ۱۴۱ @bicimchi1
اجرای طرح موزاییکی شهید حاج قاسم سلیمانی در ورزشگاه آزادی پیش از آغاز @bicimchi1
آخرین تصویر سردار دلها در میان بچه های این سرزمین را چند روز قبل از شهادتش ثبت کردم ..... اکنون نسل نونهال و نوجوان ایرانی یک قهرمان واقعی دارد که الگوی زندگی و سکوی رشد و تعالی آنها خواهد بود و این نسل حماسه های قهرمانش را سینه به سینه به نسلهای بعد منتقل خواهد کرد.... شاید بزرگترین خدمت سپهبد سلیمانی با شهادتش به این سرزمین تربیت چندین نسل از فرزندان ایران بود.... "سعید درخشان" @bicimchi1
بیسیم‌چی
داریوش ارجمند، بازیگر فیلم روز بلوا: اول از همه یک #مرگ_بر_آمریکا باید بگویم به خاطر شهادت حاج « #قا
میشه فرانسه زندگی کرده باشی ولی به وطنت پشت نکنی میشه پسرت خارج باشه ولی از حق گفتن علیه خارجی ها نترسی میشه هنرمند باشی و از قاسم سلیمانی بگی ولی مثل سلبریتی ها نباشی میشه مثل بود اگر شرف داشته باشی افتاد؟! *مستفیضی* @bicimchi1
ڪلام طلایی شهـید : توان مـــا ؛ به اندازهٔ‌ امکاناتِ در دست ما نیسـت توان ما به اندازهٔ اتّصال ما ، با خداست . . . ◻️تاریخ تولد : ۱۳۳۴/۰۳/۰۹ ◻️محل تولد : اصفهان ◻️تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۱۱/۱۲ ◻️محل شهادت: شلمچه ◻️عملیات : کربلای ۵ ◻️مزار شهید :گلستان شهدای اصفهان @bicimchi1
‍ ‍ نگاهی مختصر به زندگی شهید محمد حسین یوسف اللهی محمد حسین یوسف اللهی در بهار سال 1340ه.ش در شهر کرمان متولد شد.پدرش فرهنگی بود ودر آموزش و پرورش خدمت می کرد. محیط خانواده کاملا مذهبی بود وهمه فرزندان از همان اوان کودکی با حضور در مساجد وجلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می شدند. علاقه ی زیاد و ارتباط عمیق محمد حسین با نهج البلاغه نیز ریشه در همین دوران دارد. در روزهای پر تلاطم انقلاب محمد حسین که نوجوانی دبیرستانی بود،حضوری فعال داشت و یکی از عاملان حرکت های دانش آموزان در شهر کرمان بود. با آغاز جنگ عراق علیه ایران خانه و آسایش زندگی شهری را رها کرد وبه جبهه‌های نبرد شتافت. در لشکر 41ثارالله،واحد اطلاعات و عملیات به فعالیت‌های خود ادامه دادو بعدها به عنوان جانشین فرمانده ی این واحد انتخاب شد. در طول جنگ،پنج مرتبه به سختی مجروح شدو بلاخره آخرین بار بعد از عملیات والفجر هشت بدلیل مصدومیت حاصل از بمب‌های شیمیایی در بیست و هفتم بهمن ماه 1364در بیمارستان لبافی نژاد تهران به وجه الله نظر کرد. زندگی سراسر معنوی این شهید والامقام برای همه‌ی کسانی که اهل حق وحقیقت اند درسی ابدی و انسان ساز است. ... @bicimchi1
مرد آنست كه در عشق صداقت دارد در رهِ منزلِ ليلاش، شهامت دارد مرد آنست كه وقتي دلِ او درگير است در نه گفتن به هوس، دستِ صراحت دارد @bicimchi1
چهار هفته گذشت از طلوع آن صبح جدایی... فراق ما امشب یک ماه شد‌‌‌.‌‌.. @bicimchi1
پست اینستاگرامی همسر شهید مدافع حرم و خواهر شهید مدافع حرم روزی که آمد خواستگاری، رو کرد به مادر و گفت: _من مادر ندارم، میشه شما مادرم بشید؟ مادرش شد و مثل پسر خودش دوستش داشت. بعد از شهادتش همه او را با مادر شهید اشتباه می‌گرفتند. آن‌قدر مادر شهید صدایش زدند که بالاخره یک روز خودش هم شد مادرِ شهید... *پ.ن: قرار و آرامش دل مادران شهدا صلوات @bicimchi1
سردار سلیمانی: من در آن لحظه آخر که را دیدم، یک لحظه تکان خوردم فهمیدم که او از شهادتش مطلع بوده است آنجا با خنده به من گفت که بیا با هم یک عکسی بگیریم؛ شاید این آخرین عکس من و تو باشد.... خیلی اهل این کارها نبود که به چیزی اصرار کند مثلاً بخواهد عکسی بگیرد؛ چه از خودش چه با کسی... من وقتی این حرف را زد تکان خوردم، خواستم بگویم که شما نروید، به همان جایی که او می‌خواست برود، من داشتم برمی‌گشتم، ولی یک حسی به من گفت خوب چیزی نیست، خبری نیست، چیزی به او نگفتم. حیف که نگفتم... @bicimchi1
از راست از چپ از هر طرف بخوانید هر که در این قاب تصویر صورتش می درخشد، شده.... یعنی همین حالا با نگاه به این عکس داری گوشه ای از را به چشم هایت نشان می دهی.. و چه خوشبختی بوده آن عکاس، آن زمین، آن روز و لحظه‌ای که شما را در یک قاب کنار هم جا داده... شهیدانِ خدا ! حالا کجای آسمان دست در شانه ی همدیگر به نظاره ی ما بیچارگان زمین گیر مشغولید؟؟ سلام بر شما، روزی که زاده شدید سلام بر شما، در روزی که به شهادت رسیدید و سلام بر شما در روزی که دیگر بار زنده برانگیخته خواهد شد... @bicimchi1
📸 ، فرودگاه بغداد - محل جنایت تروریست های آمریکایی. حال و هوای زائران در مقتل شهید سلیمانی و ابومهدی المهندس @bicimchi1
📖 السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ وَ مُسْتَوْدَعَ حِكَمِ الْوَصِيِّينَ... ▪️سلام بر تو ای مولایی که سینه مبارکت گنجینه علم اولین و آخرین است. سلام بر تو و بر روزی که به تمام جهانیان جرعه های حکمت خواهی نوشاند. 📚 بحار الأنوار، ج‏99، ص97. @bicimchi1
بیسیم‌چی
‍ ‍ ⃣ آن شب قرار بودبا چندتا از بچه‌های اطلاعاتی برای شناسایی محوری در گیلان غرب بریم. فرمانده ی اطلاعات عملیات گفته بود حسین یوسف اللهی لازم نیست به شناسایی بره بهتره در رده ی بالاتری فقط به عنوان مسئول عمل کند.اما قبول نکرد. نمی تونست بچه‌ها رو به حال خودشون رها کنه، همیشه قبل اینکه نیروها وارد منطقه شوند باید می رفت وهمه ی راه کارهارو چک می کرد. شب قبل از حرکت ما نیز این کارو کرده بودولی بازم می خواست با ما بیاد واصرار فایده نداشت،با حسین تیم ما پنج نفره می شد. من،حسین،شهید مظهری صفات،یک تخریب چی و یک بلد چی. وظیفه ی تخریب چی شناسایی راهکارها در میدان مین بود.اینکه کدوم منطقه مین گذاری شده وکدوم نشده. بلدچی هم که از افراد بومی منطقه بود، کوه،تپه و شیارها رو می شناخت. ما آماده بودیم،تجهیزات سبکی داشتیم،یه کلاش با خشاب اضافه،بقیه چندتا نارنجک،دوتا دوربین که یکی از آنها دید در شب بود وقطب نما. گفته بودند که حق درگیری نداریم واگر اتفاقی افتاد عقب نشینی کنیم. فاصله ی مقر تا خط مقدم با ماشین،یک ساعت راه بود واز اونجا باید سه ساعت پیاده روی می کردیم تابه منطقه برسیم. حوالی ساعت 4بعدازظهر همگی سوار یه لندکروز شدیم وحرکت کردیم. نزدیکی های غروب به خط رسیدیم که در اون موقع تحویل ارتش بود. هماهنگی های لازم انجام گرفت،نماز مغرب وعشا را خواندیم وقتی هوا تاریک شد سمت محور حرکت کردیم. حسین جلو بود بعد تخریب چی وبقیه پشت سر این دو نفر.ستون پنج نفره در دل تاریکی به طرف دشمن پیش می رفت. طبق معمول همیشه بچه ها ذکر می گفتن و آیه ی و جعلنا....رو زمزمه می کردن. ادامه دارد..... به روایت ازعباس طرماحی ... @Bicimchi1
بفرما نوشابه😆 این روزها بعضی ها هی واسه خودشون القاب در میارن.... انقلابی جهادی دیالمه فلان بیسار و... آقا بفرما نوشابه ... مشکی بخوری بهتره😁 @bicimchi1
شهید رضاعلی ابراهیم نژاد لداری نام پدر : محمد قلی تاریخ تولد :1341/01/02 تاریخ شهادت : 1365/11/12 محل شهادت : شلمچه کربلای پنج : 🔹هر روزمان عاشورا و هر شب مان شام غریبان است و ما درس گرفته از مکتب خونبار حسین هستیم ... 🔹مادرجان بگذار چون کبوتری سبکبال در آسمان آرزوهایم به پرواز درآیم و برایم گریه نکن و گریه برای غریبی حسین که در زمین کربلا یاور نداشت... 🔹خطاب به مادرش ،گریه کن برای حسین که پیکر پاکش از میان نیزه و خنجر بیرون آوردند... 🔹خطاب به همسرش، که دخترم را مانند حضرت زینب (س) تریبت کن تا خط اسلام و انقلاب باشد.... در جای جای نوشته هایش از ارباب بی کفنش می گوید و در تاسوعای حسینی 1398بعد از33سال بر دستان عزاداران و سوگواران ابا عبدالله حسین علیه السلام تشییع شد و فضای شهرمان را با حضورش عطرآگین کرده بود... @bicimchi1
‏سلام بر پنجمین جمعه دلتنگی های ما سلام بر پنجمین جمعه یتیمی ما سلام بر پنجمین جمعه بی قراری های ما سلام بر پنجمین جمعه تنها شدن های ما سلام بر پنجمین جمعه بی حاج قاسم شدن ما سلام بر پنجمین جمعه بی ابومهدی شدن ما @bicimchi1
بزرگترین عملیات رزمنده ها نماز اول وقت بود.... @bicimchi1
ای یکه سوار شرف، ای مردتر از مرد! بالایی من! روح تو در خاک چه می کرد؟ می گفت برو، عشق چنین گفت که بشتاب می گفت بمان، عقل چنین گفت که برگرد دیروز یکی بودیم با هم ولی امروز تو نورتر از نوری و من گردتر از گرد یک روز اگر از من و عشق تو بپرسند پیغمبرتان کیست، بگو درد بگو درد ای سرخ تر از سرخ! بخوان سبزتر از سبز آن سوی درختان همه زردند، زرد ای دست و زبان هیچ زبانی جز حنجره ات داغ مرا تازه نمی کرد... @bicimchi1
بیسیم‌چی
‍ ‍ #نخل_سوخته1⃣ آن شب قرار بودبا چندتا از بچه‌های اطلاعاتی برای شناسایی محوری در گیلان غرب بریم. ف
⃣ تاریکی محض بود... منطقه تقریبا کوهستانی بود وسنگلاخ.حرکت دراین شرایط کار ساده ای نبود وبا نزدیک شدن به دشمن شرایط حساس ترهم شده بود. من یه کفش ورزشی پایم بود که کمی گشاد بود.موقع راه رفتن سنگریزه ها به داخل کفشم می ریخت.اذیتم می کرد و نمی تونستم به راحتی قدم بردارم،تقریبا به اولین کمین دشمن نزدیک شده بودیم. ستون در تاریکی محض و در نهایت سکوت پیش می رفت.حرکت،حساس تر و آهسته تر شد،چند سنگ ریزه زیر پایم تکان خورد سرو صدایی ایجاد کرد. حسین ستون را نگه داشت،سرش رو برگردوند و گفت:عباس مواظب باش سنگریزه ها زیر پایت صدا نکنند،عراقی ها همین حالا بالا سرمون هستند. گفتم:چشم مراقبم.آهسته از پایین اولین کمین عراقی گذشتیم و وارد شیاری شدیم.دیگر در دل دشمن بودیم.نباید هیچ اشتباهی می کردیم. دو کمین عراقی در دوطرف شیار بالای سرمان بود.همچنان با احتیاط جلو می رفتیم، کنار بوته ی بزرگی که 2متر قد و2متر پهنا داشت، حسین توقف کرد وپشت سرش ستون ایستاد.و به ما گفت:مواظب باشین ،عراقی ها وسط این بوته یک مین منور کار گذاشته اند. حسین آن را شب های قبل شناسایی کرده بود،از بوته گذشتیم و نزدیک میدان مین رسیده بودیم.سمت راست و به فاصله بیست متر،سرپیچِ شیار دیگری چند عراقی مشغول گفتگو بودند ما فقط صدای خنده هایشان را می شنیدیم. ستون همانجا نشست.حسین تخریب چی رو به داخل میدان مین فرستاد وگفت:برو ببین وضعیت چطوره؟وتا کجا می تونیم پیش برویم. هر چهار طرفمان یک کمین عراقی بود.یعنی کاملا تو دل دشمن بودیم.تخریب چی وارد میدان مین شد،و پس از چند دقیقه برگشت.حسین پرسید:چه خبر؟تخریب چی جواب داد:توی میدون هیچ مینی نیست فقط سیم خاردار کشیده اند. حسین گفت:خودم هم بایدببینم و مطمئن شوم.بلند شد وهمراه تخریب چی جلو رفت.هنوز یکی دو دقیقه از رفتن آنها نگذشته بود که ناگهان صدای انفجار خیلی شدیدی به همراه شعله ی بزرگی به هوا بلند شد. لحظاتی سرجایمان میخکوب شدیم.نفسها توی سینه حبس شده بود،نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده.صدای ناله‌ی تخریب چی رو شنیدیم وصدای حسین رو که مرتب سرفه می کرد.. ادامه دارد.... به روایت عباس طرماحی ... @bicimchi1