در حرم لب بر لب پیمانه باشد بهتر است
شمع دورش چند تا پروانه باشد بهتر است
بهتر آنکه از در هر خانه نومیدم کنند
دل اگر با غیر تو بیگانه باشد بهتر است
گر بنا باشد دلم را جز تو آبادش کند
این دل ویران، همان ویرانه باشد بهتر است
جان من آقا مرا سرگرم کاشیها مکن
میهمان، مشغول صاحبخانه باشد بهتر است
صحنتان را میزنم برهم، جوابم را بده
این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتر است
گنبدت مال همه؛ باب الجوادت مال من
جای ما پشت در میخانه باشد بهتر است
#یا_امام_رضا
#چهارشنبه_امامرضایی
#میلاد_حضرت_جوادالائمه_مبارک
@bicimchi1
4_5980961453983663644.mp3
6.55M
🎙از باب الجواد
تا باب المراد
پر بگیر با انبیاء...
با نوای سیدمجید بنیفاطمه
@bicimchi1
يَا رَبِّ إِنَّ لَنَا فِيكَ أَمَلاً طَوِيلاً كَثِيراً ...
خدایا ما رو تو خیلی #حساب کردیم ...
@bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔همسر شهید یعنی رضایت نامه شهادت...
✔ یعنی تکیه گاه یک شهید...
✔یعنی سنگ صبور یک مرد آسمانی...
✔ یعنی بدرقه ی روز آخر... .
✔ یعنی قرآن بالاسر...
✔ یعنی اضطراب و دلهره...
✔ یعنی منتظر یک تماس... .
✔ یعنی دعای سلامتی... .
✔ یعنی محرم اسرار شهید...
✔ یعنی هم مادر هم پدر ...
✔ یعنی خبر شهادت...
✔یعنی آخرین دم گوشی های زیر تابوت .
✔ یعنی پنجشنبه های دلتنگی...
✔یعنی مسافر گلزار شهدا....
✔یعنی طعنه ها و کنایه ها... .
✔ یعنی عزت و صلابت...
✔ یعنی همیشه عاشق... .
✔ همسر شهید یعنی خود شهید ....
(همیشه دوستت دارم ای شهید)
تقدیم به همه ی همسران شهدا...
عشق شما پاک ترین عشق بود و هست و خواهد بود ....در پناه شهیدتان ...💐 .
@bicimchi1
عشق گاهی
یک اجابت نزد حاجتمند هاست...
عشق گاهی
بین باباها و تک فرزندهاست...
#میلادت_مبارک_دردانه_امام_رضا
#سلطان_ایران_مدد
@bicimchi1
بیسیمچی
#نخل_سوخته6⃣1⃣ دوربین رو برداشتم و اومدم لب خط. سنگرهای عراقی رو زیر نظر گرفتم،نگهبان هاشون سر پس
#نخل_سوخته7⃣1⃣
خاطره ی دیگه ای که از حسین دارم مربوط میشه به عملیات والفجر چهار.اون زمان در نقطه ای به نام کوه سلطان مستقر بودیم ،محور شناسایی هم تپه ی شهدا بود.
اونجا غالب شناسایی ها رو حسین به تنهایی انجام می داد.لاغر اندام و سبک بود.فرز و سریع.هوش و ذکاوتش هم که جای خود داشت.
به خاطر دید مستقیم دشمن روی منطقه مجبور بود که شبها راه بیفتد.صبح زود می رسید پای تپه شهدا تا شب صبر می کرد و بعد می رفت میون عراقیها.
یک شب که تازه از راه رسیده بود دور هم جمع شدیم و نشستیم به صحبت،گفتیم حسین تو که این همه میری جلو یه بار برای ما تعریف کن چه کار می کنی و چه اتفاقاتی می افته.
جمع خودمونی بود وحسین راحت می تونست حرف بزنه. لبخندی زد و گفت: اتفاقا همین پریشب یک اتفاق جالب افتاد. رفته بودم روی تپه ی شهدا و توی سنگر عراقیها رو می گشتم که یه مرتبه منو دیدن.
من هم سریع فرار کردم.اونا دنبالم افتادن.من تا جایی که می تونستم با سرعت از تپه پایین اومدم.نرسیده به میدون مین چشمم به شکاف کوچکی افتاد که گوشه ی تپه تراشیده شده بود.
فورا داخل اون رفتم جا برا نشستن نبود به ناچار ایستادم،خیلی خسته بودم،دائم چرتم می گرفت.چند بار در همون لحظه حالت خوابم برد.دوباره بیدار شدم.
عراقیها از تپه پایین اومدن و شروع به جستجو کردن.اول فکر کردن توی میدان مین باشم،به همین خاطر اونجا رو به رگبار بستن، حدود یکی دوساعت تیر اندازی می کردن،بعد اومدن و پشت میدان مین رو گشتن.
من همانطور ایستاده مشغول ذکر گفتن بودم.
✔️به روایت از حمید شفیعی
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی
#ادامه_دارد...
@Bisimchi10
وصیت #شهید_سیدعلی_فاضل_هاشمی
(سبزوار):
" عروسی من در جبهه و عروس من شهادت است، صدای غرش گلوله توپ و خمپاره، عقد مرا خواهند خواند و با پوششی از خون گرم و سرخ، خود را برای معشوقم(الله تعالی جل و جلاله) آرایش خواهم کرد و در غلغله شادی مسلسلها و بارش نقل سربی، در حجله سنگر، عروس شهادت را در آغوش خواهم کشید و در همهمه تشییع کنندگان پیکرم، که اتومبیل تابوتم گلباران میشود، مشتهای گره کرده و باتکبیر آن را تا منزلگه عشق بدرقه خواهند کرد....
عروس من #شهادت است و نام فرزندم، آزادی و من از همین جا فرزندم آزادی را به شما میسپارم؛ از آن محافظت کنید."
@bicimchi1