4_397542658249064554.mp3
1.39M
خدایا به حق اذان ات راه نجات را برای ما هموار کن🔊
@bicimchi1
به فدای لب عطشان حسین
اولین ذکـرِ پس از
افطار است ...
#مردان_بی_ادعا
#التماس_دعا_در_لحظات_سبز_افطار
@bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کدوم اتفاق مثل اعجاز تو
میتونه همیشه گره وا کنه؟
زمانی که گم میکنم راهمو
مسیر منو سمت دریا کنه؟!....
ای جان!!!!!
#ابراهیم_خان_هادی
#داش_ابرام
@bicimchi1
فرقی ندارد
نغمهی پرندگانِ محل باشد
یا کُرنشِ آسمانِ بیقرار!
فرقی ندارد
ذکر لبِ پدربزرگ باشد
یا زمزمهی اشکهایم به روی سجاده!
یکصدا تو را میخوانیم:
" یا مَن کُلُّ شَیء یُسَبِّحُ بِحَمدِهِ.."
#خدایا_ما_دوباره_آمدیم
@bicimchi1
4_5872898852750624794.mp3
2.51M
مناجاتی ڪه قبل از اذان صبح در پادگان دوڪوهه پخش میشد و شهدا و رزمندگان با آن زمزمه عاشقانه
مےڪردند...
حدود سال ۱۳۶۰
#دوڪوهه
#التماس_دعا
@bicimchi1
8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اجعلني فداء لهذا الحب، فداء لأحزانك
مرا فداے همين عشق ڪن
فداے غمت...
ما کجاے عشق بازی با اوییم؟!
پ.ن:
کاظم حجازی کارگر مزارع نیشکر هفت تپه است...در هوای گرم خوزستان دعای سحر را با زبان روزه زمزمه می کند و چقدر دلنشین....
لطفا شما هم بازنشر کنید تا صفای باطن این کارگران زحمت کش به دست اهلش برسد....
ماهم همنوا با عاشقان درگهش با هم زمزمه کنیم دعای سحر را .....👇
@bicimchi1
4_5872898852750624817.mp3
11.62M
دعای دلنشین سحر با نوای استاد عباس صالحی
@bicimchi1
عکس دیده نشده از حاج قاسم سلیمانی در ماه رمضان سال گذشته
دلنوشته «مرتضی قربانی» از افطاری سال گذشته:
افطاری پارسال در کنار شهید قاسم سلیمانی و دیگر بچههای جنگ که همه با لباس شخصی و همراه فرزندان و خانواده شان در منزل آقا محسن حضور داشتند و نه روی صندلی که روی فرش و موکت کنار همدیگر نشسته بودند چقدر صفا کردیم.
چقدر بغض کردیم و خندیدیم از دیدار دوستان و اشک حسرت ریختیم به یاد یاران سفرکرده...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
آن بٰاد
که آغشته
به بویِ نفسِ
توست؛
از کوچهی مٰا
کاش
گذر داشتِه باشد ...
پ.ن:
وقتی #شهید_عبدالحسین_نوروزی_نژاد در عملیات بیت المقدس مفقود میشود، هیچ اثری جز یک کلاه نیمسوخته از او باقی نمیماند....
این کلاه ۳۲ سال نزد یکی از همرزمانش "مصطفی آهوزاده" میماند تا در آستانه سالگرد شهادتش به خانوادهاش تقدیم میگردد....
@bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ماه_پاره
عبدالحسین در وصیت نامه اش می نویسد: « خانواده ی عزیزم! اگر در جبهه شهید شدم، جسم مرا بدون غسل و کفن و با همان لباس هایم به خاک بسپارید » و با بقیه ی رفقایش در «ستاد ذخیره سپاه» دزفول، راهی می شود برای عملیات بیت المقدس...
اردیبهشت ۶۱_ هوای خوزستان گرم بود قبل از عملیات، تعدادی از بچه های ذخیره سپاه می روند و کلاه های پارچه ای تهیه می کنند و مشخصاتشان را زیر لبه های کلاه می نویسند
یکی شان با خنده می گوید: «اگر طوری شهید شدیم که چیزی از بدنمان باقی نماند، از روی مشخصات زیر کلاه، شناساییمان می کنند» و بقیه هم می زنند زیر خنده!
عملیات شروع شد. بچه ها سنگر و جان پناهی ندارند و آنقدر گلوله های تانک در گوشه و کنار شان منفجر می شود که منطقه از شدت دود و خاک و غبار تیره و تار می شود. کار به جایی می رسد که دشمن برای هر نفر یک گلوله ی تانک شلیک می کند؛ بعضی از بچه ها به وسیله اصابت گلوله مستقیم تانک به شهادت می رسند و چیزی از پیکرشان یا باقی نمی ماند و یا باقی مانده ی پیکر قابل شناسایی نیست.
در آن شرایط بچه ها مجبور می شوند که یک خاکریز برگردند عقب.
غروب می شود، اما خبری از «عبدالحسین» نیست. شب بچه ها دوباره برای بازپسگیری مواضع قبلی و شناسایی و انتقال پیکر شهدا می روند، اما تنها نشانه ای که از عبدالحسین پیدا می شود، فقط یک کلاه نیم سوخته است که نامش در آن نوشته شده بود.
#شهید_عبدالحسین_نوروزی_نژاد اهل دزفول بود و تا به امروز پیکرش هیچ وقت پیدا نشد.
مادر شهید بعد از سی و اندی سال انتظار به فرزند شهیدش پیوست..
#سالگرد_شهادت
@bicimchi1