#امام_رضا
آمدی در خاک ایران،خاک ایران #سبز شد
از جنوب کشور من تا #خراسان سبز شد
ردِّ پایت شد مسیر رودهای بی قرار
هر کجا که آمدی حتی بیابان سبز شد🌱
می شود ردِّ تو را در نقشه ها🗺 جترسیم کرد
چون به هرجایی که باریده ست باران،سبز شد
خواستم دورت بگردم در #خیابان_رضا
تا که گفتم السلام از دور میدان سبز شد
در خیابانِ رضا پشت چراغِ قرمزش🚦
بارها تا #هشت خواندیم و خیابان سبز شد
بارها دیدم که مادر از #زیارت آمد و
تاک پیر خانه ی ما در زمستان سبز شد
گندم پس مانده های کفترانت🕊 را شبی
ریختم در سفره دیدم صبح از آن نان سبز شد
روضه ی انگور🍇می آمد به گوشم من خودم
در شب سی #صفر دیدم که ایوان سبز شد
دست در انگور بردی رنگ مشهد #سرخ_شد😔
بعد ازآن خورشید هرصبحی که سر زد سرخ شد
گشت جدش روسپید آنجا که بایک خوشه #زهر
#هشتمین پیغمبر آل محمد سرخ شد
مثل جدّش #منتقم می خواست پس با این دلیل
تا همیشه پرچم بالای گنبد سرخ شد🚩
مثل #زهرا_مادرش در اتفاق کوچه ها
رنگ رفتن شد کبود و رنگ آمد سرخ شد
در میان کوچه ها دستار بر سر زرد شد
دست بر در زد به سرعت چهره ی در زرد شد
زهر از بس که قوی بود و #امام از بس لطیف
زهر چون رد شد همه دیدند حنجر زرد شد😭
در غلاف و در مصاف، این گشت روضه، هرکجا؛
راویان گفتند #حنجر، روی خنجر زرد شد
سرخ بود و زرد بود و #مرد کم کم شد کبود
گفت #یازهرا_رضا و بعد از آن دم شد کبود
با نبی و با حسن با #یاعلی_موسی_الرضا
پیش غم های #صفر ماه محرم شد کبود
گوییا رنگین کمانی می رود زیرا به #زهر؛
هم سپید و سرخ و زرد این مرد شد
هم شد #کبود
@blackchador
🗣خانوووووووووم......شماره بدم؟
🚗خانوم خوشگله برسونمت؟؟
💁♂ #خوشگله چن لحظه از وقتتو به ما میدی؟؟
☝️🏻اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!‼️
♀بیچاره اصلا” اهل این حرفها نبود… این قضیه به شدت آزارش می داد😔
♀تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد...
🌸روزی به امامزاده ی نزدیک #دانشگاه رفت…
👈شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!‼️
دخترک وارد حیاط امامزاده شد… خسته… انگار فقط آمده بود #گریه کند…
دردش گفتنی نبود…!!!
🍃رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد
وارد #حرم شد و کنار ضریح نشست🌸
😔زیر لب چیزی می گفت انگار!!! ‼️
😭خدایا کمکم کن…
☝️🏻چند ساعت بعد،دختر که کنار #ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…
👩🏻💼خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان #زیارت کنن!!!‼️
😧دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند…
💃🏻به سرعت از آنجا خارج شد… وارد #شهر شد…
♀اما… اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
🏻♂انگار محترم شده بود… #نگاه #هوس_آلودی تعقیبش نمی کرد!‼️
🌼احساس #امنیت کرد…با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام #مستجاب
شده باشه!!!!
🙎🏻فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! ‼️اما اینطور نبود!
🌿یک لحظه به خود آمد…
🌸دید #چادر #امامزاده را سر جایش نگذاشته…!☺️
@blackchador