eitaa logo
چــادرمـون عشقــــ❤️ــه
3.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
227 ویدیو
8 فایل
【﷽】 السَّلاَم‌عَلَيْڪ‌يَافَاطِمةُالزهرا{س}🌸 بہ‌امیدروزے‌کھ‌ عطرحجاب‌ سراسرسرزمینم‌رافرابگیرد^^♥️ تعرفہ‌تبلیغات↓ http://eitaa.com/joinchat/2870542369C0c938a221b
مشاهده در ایتا
دانلود
آمدی در خاک ایران،خاک ایران شد از جنوب کشور من تا سبز شد ردِّ پایت شد مسیر رودهای بی قرار هر کجا که آمدی حتی بیابان سبز شد🌱 می شود ردِّ تو را در نقشه ها🗺 جترسیم کرد چون به هرجایی که باریده ست باران،سبز شد خواستم دورت بگردم در تا که گفتم السلام از دور میدان سبز شد در خیابانِ رضا پشت چراغِ قرمزش🚦 بارها تا خواندیم و خیابان سبز شد بارها دیدم که مادر از آمد و تاک پیر خانه ی ما در زمستان سبز شد گندم پس مانده های کفترانت🕊 را شبی ریختم در سفره دیدم صبح از آن نان سبز شد روضه ی انگور🍇می آمد به گوشم من خودم در شب سی دیدم که ایوان سبز شد دست در انگور بردی رنگ مشهد 😔 بعد ازآن خورشید هرصبحی که سر زد سرخ شد گشت جدش روسپید آنجا که بایک خوشه پیغمبر آل محمد سرخ شد مثل جدّش می خواست پس با این دلیل تا همیشه پرچم بالای گنبد سرخ شد🚩 مثل در اتفاق کوچه ها رنگ رفتن شد کبود و رنگ آمد سرخ شد در میان کوچه ها دستار بر سر زرد شد دست بر در زد به سرعت چهره ی در زرد شد زهر از بس که قوی بود و از بس لطیف زهر چون رد شد همه دیدند حنجر زرد شد😭 در غلاف و در مصاف، این گشت روضه، هرکجا؛ راویان گفتند ، روی خنجر زرد شد سرخ بود و زرد بود و کم کم شد کبود گفت و بعد از آن دم شد کبود با نبی و با حسن با پیش غم های ماه محرم شد کبود گوییا رنگین کمانی می رود زیرا به ؛ هم سپید و سرخ و زرد این مرد شد هم شد @blackchador
🗣خانوووووووووم......شماره بدم؟ 🚗خانوم خوشگله برسونمت؟؟ 💁♂ ‌چن لحظه از وقتتو به ما میدی؟؟ ☝️🏻اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!‼️ ♀بیچاره اصلا” اهل این حرفها نبود… این قضیه به شدت آزارش می داد😔 ♀تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد... 🌸روزی به امامزاده ی نزدیک رفت… 👈شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!‼️ دخترک وارد حیاط امامزاده شد… خسته… انگار فقط آمده بود کند… دردش گفتنی نبود…!!! 🍃رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد‌‌‌ وارد شد و کنار ضریح نشست🌸 😔زیر لب چیزی می گفت انگار!!! ‼️ 😭خدایا کمکم کن… ☝️🏻چند ساعت بعد،دختر که کنار خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد… 👩🏻💼خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان کنن!!!‼️ 😧دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند… 💃🏻به سرعت از آنجا خارج شد… وارد شد… ♀اما… اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! 🏻♂انگار محترم شده بود… تعقیبش نمی کرد!‼️ 🌼احساس کرد…با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام شده باشه!!!! 🙎🏻فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! ‼️اما اینطور نبود! 🌿یک لحظه به خود آمد… 🌸دید را سر جایش نگذاشته…!☺️ @blackchador