eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.3هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
6.7هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 قالی سوخته مردی ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺷده بود و ﻓﻘﻂ يك ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺩﺍﺷﺖ،ﮔﻮﺷﻪ ی ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ کمی ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻫﺮ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺍﯼ كه ﻣﯿﺮﻓﺖ، ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ: ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ٥٠٠ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﺎ ١٠٠ ﯾﺎ ١٥٠ تومن ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﻤﯿﺨﺮﯾﻢ. گﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩ و به ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺮﻥ ﺍﺯ اﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻐﺎﺯﻩ میرفت ... داخل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻫﺎ، ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﯽ ﺷﺪﻩ كه ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ؟ ﮔﻔﺖ: ﻣﻨﺰﻟﻤﻮﻥ ﺭﻭﺿﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، ﻣﻨﻘﻞ ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ، زﻏﺎﻻ ﺭﯾﺨﺖ و ﻗﺎﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ... فدای سر مولای خوبم... حالا ﻫﺮ ﭼﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ مى تونى ﺍﺯﻡ ﺑﺨﺮ، ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ ... ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ پرسید: گفتی ﺗﻮ ﺭﻭﺿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ؟ گفت: آره.. مغازه دار گفت: ﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ٥٠٠ تومن ﻣﯽ ﺍﺭﺯﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺮﺍی اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﻦ ١ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺍﺯﺕ ﻣﯿﺨﺮﻡ .... اوﻥ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ تو روضه سوخته ﺑﻮﺩ قیمت گرفت، کاش دلمون تو روضه ها بسوزه. ارباب من حسینم... آقا دل منم توی روضه ها برای بچه هات سوخته... برای رقیه ی سه سالت... دل منو چند میخری....؟ نکنه دل من پر از دنیا باشه ازم نخری... شب جمعه هست از راه دور سلامی خدمت آقا بدیم 🌹صل الله علیک یا ابا عبدالله ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این مرد را عدالتش سرنگون می‌کند! در این ویدئو برشی از گفتگوی «مالک اشتر» و «ابن خُوَیلَد» در سریال امام علی (علیه السلام) را می‌بینید... ابن خُوَیلَد: علی بیزار از کاخ است؟ باشد؛ به من بفروشد. حاضرم به قیمت خوبی آن را بخرم. مالک اشتر: مبادا به گوش علی برسد، بداند قادر به خریدن کاخ کوفه هستی با غربالش تو را از بین می‌برد. علی غربالی دارد که از سوراخش فقط رد می‌شود، اموال شبهه‌دار در آن می‌ریزد و آن را الک می‌کند، هرچه در غربال بماند را به صاحب مال می‌دهد. ابن خُوَیلَد: این مرد را سرنگون می‌کند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚تـو که آهسته می‌خوانی 💛قنوت گریه هایت را 💚میان ربنای سبز دستانت 💛دعــایــم کــن ... التماس دعا 💚در این لحظات معنوی افطار 💛برای هم دعای خیر کنیم 💚شب عبادت و بندگی خالصانه خدا 💛گوارای وجود پاک تون 💚امیدوارم امشب در شب قدر🌙 💛خداوند در پرونده اعمال تون 💚نمره 20 به همه شما خوبان بده 💛طاعات و عبادات شما قبول حق🙏 ‌‌‌‌‌‌‌‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌     
‌ 🖤شهادت مظلومانه یاور یتیمان، امام علی (ع) تسلیت باد 💔صبحتون علوی... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔸 *حکایتی شنیدنی* 🔸 دو نفر از شیعیان در گذرگاهی از بغداد به مجلس بزرگی رسیدند. پرسیدند : این مجلس متعلّق به کیست؟ گفتند : مجلس درس امام اعظم ابوحنیفه است. راوی حکایت می گوید : رفیق من که اسمش فضل بن حسن بود و مردی متعصّب در مذهب شیعه ، و در عین حال آدمی بحّاث و با اطلاع از مبانی مذهب بود ، گفت : من می روم و با این مرد مباحثه می کنم و تا او را ملزم و مجاب نکنم از این مکان نمی روم. گفتم : این عالم بزرگی است و از عهدۀ بحث با او بر نمی آیی. گفت : من معتقد به مذهب حقم و حق مغلوب نمی شود. وارد مجلس شدیم و نشستیم و در یک فرصت مناسب ، فضل از جا برخاست و گفت : ایها العالم ، من برادری دارم که رافضی است (یعنی شیعه است) و من هر چه می خواهم به او بفهمانم که ابوبکر بعد از پیامبر اکرم ، افضل امّت و خلیفۀ به حق بوده قبول نمی کند و می گوید : علی بن ابیطالب ، افضل و خلیفۀ به حق است. شما یک دلیل قاطعی به من یاد بدهید که به او بفهمانم و او را به راه راست بیاورم. ابوحنیفه گفت : به برادرت بگو بهترین و روشن ترین دلیل این است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ، همواره در میدان های جنگ ، آن دو بزرگوار ( ابوبکر و عمر) را کنارخود می نشاند و علی را مقابل نیزه و شمشیر دشمن می فرستاد ! و این نشان می دهد که آن دو نفر ، محبوب پیامبر بوده اند و چون آن حضرت می خواسته که آنها بعد از خودش جانشین باشند آنها را حفظ می کرد ! و چون علی را دوست نمی داشت ، طردش می کرد ؛ و به میدان می فرستاد تا کشته شود و این بهترین دلیل بر افضلیت ابوبکر و عمر است ! فضل گفت : بله من این را به برادرم می گویم. ولی او از قرآن به من جواب می دهد که خداوند فرموده است : «خداوند ، مجاهدین را بر قاعدین و نشستگان برتری داده و اجری بزرگ برای آنان آماده است» و به حکم این آیه ، علی چون مجاهد بوده افضل از ابوبکر وعمراست که قاعد بوده اند. ابوحنیفه گفت : به او بگو از این بهتر می خواهی که ابوبکر و عمر قبرشان کنار قبر پیامبر و چسبیده به قبر آن حضرت است ؛ در حالی که قبر علی از قبر پیامبر دور افتاده و در عراق است ! فضل گفت : بله این را هم به برادرم می گویم. امّا او می گوید : آن ها غاصبانه در کنار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ، دفن شده اند! برای این که خداوند فرموده است : « ای مؤمنان بدون اذن و اجازۀ پیامبر ، داخل خانه اش نشوید…» و می دانیم که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در خانۀ خودش دفن شده و آن دو نفر بدون اذن در خانۀ آن حضرت دفن شده اند و محل دفن ایشان غصبی است. ابوحنیفه که از این گفتگو سخت ناراحت شده بود تأمّلی کرد و سپس با لحنی تند گفت : به این برادر خبیثت بگو آنها غاصبانه در خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دفن نشده اند ! بلکه عایشه و حفصه که دختران آن دو بزرگوار و همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند و از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مهریه طلبکار بودند ، پدرانشان را در مهریه خودشان دفن کردند ! فضل گفت : بله من این مطلب را هم به برادرم گفته ام ، ولی او باز آیه ای برای من می خواند و می گوید : پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به همسرانش بدهکار نبوده است. برای اینکه خداوند فرموده است : «ای پیامبر ما همسران تو را که مهرشان را پرداخته ای برای تو حلال کردیم» طبق این آیه ، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مهریۀ زن هایش را داده بود و وقتی که از دنیا رفت به زن هایش بدهکار نبوده است. ابوحنیفه اندکی تأمّل کرد و گفت : به این برادرت بگو درست است که همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) مهریّه طلبکار نبوده اند ، اما سهم الارث که از ماتَرَک پیامبر داشته اند و ماتَرَک (یعنی آنچه پیامبر اکرم بعد از مرگش از خود باقی گذاشته) نیز همین خانه اش بوده و شرعاً سهمی هم از آن خانه به همسرانش می رسد و چون عایشه و حفصه وارث پیامبر (صلی الله علیه و آله) بوده اند پدرانشان را در سهم الارث خودشان دفن کرده اند و بنابراین غصبی در کار نبوده است ! فضل گفت : بله من این را هم به برادرم گفته ام. ولی او می گوید : شما آقایان سنّی ها مگر نمی گویید: پیامبر ارث نمی گذارد و خودتان حدیث نقل می کنید که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرموده است : «ما پیامبران اصلاً ارث نمی گذاریم و هر چه از ما باقی مانده صدقه است» پس طبق گفته خودتان عایشه و حفصه سهم الارث نداشته‌اند. به همان دلیلی که شما حضرت فاطمه علیها السلام را از فدک محروم کردید و گفتید : پیامبر صلی الله علیه وآله ، ارث نمی گذارد آن دو همسر نیز نباید ارث ببرند. آیا دختر از پدر ارث نمی برد اما همسر از شوهر ارث می برد ؟! سخن که به اینجا رسید ، ابوحنیفه حسابی از کوره در رفت وگفت این مرد را بیرون کنید او شیعه است و اصلا برادر ندارد. 📚نراقی، احمد، خزائن، ص۱۰۹.۵ 📚 طبرسی، احمد بن علی، احتجاج، ج۲، ص۱۴۹، نشر اسوه.     ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‍ 🖤 مشهور در میان علمای شیعه این است که امام در سحرگاه نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجری ضربت خورد، و درشب بیست و یکم وقتی یک سوم از شب گذشته بود به شهادت رسید. در این شب امام علیه السلام فرزندان و اهل بیت خود را جمع کرد و با ایشان وداع فرمود که: «خداوند پس از من نگهدار شما باشد. نیکو وکیلی است خداوند و همو مرا کفایت خواهد کرد» امام سپس فرزندان و اهلبیتش را به نیکیها وصیت فرمود. آن شب اثر زهر بر بدن امام علیه السلام ظاهر شده بود و هر خوردنی که برای امام آوردن تناول نفرمود و لبهایش فقط به ذکر خداوند مشغول بود و عرق از جبین مبارکش مثل مروارید می‏ریخت. امام با دست مبارکش عرق پیشانی را پاک کرد و فرمود: «شنیدم از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که چون نزدیک وفات مؤمن می‏شود، عرق می‏کند جبین او مانند مروارید تر، و ناله او ساکن می ‏شود». 🌨همه به گریه افتادند. امام حسن علیه السّلام گفت: «ای پدر به گونه ای سخن می ‏گوئی که گویا از خود ناامید شده‏ ای» امام فرمود: «ای فرزند گرامی یک شب پیش از آنکه این واقعه بشود جدّت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را در خواب دیدم، از آزارهای این امّت به او شکایت کردم، گفت: نفرین کن بر ایشان، پس گفتم: خداوندا بدل من بدان را بر ایشان مسلّط گردان، و بدل ایشان بهتر از ایشان به من روزی کن، پس حضرت رسول فرمود که: خدا دعای تو را مستجاب کرد، بعد از سه شب تو را به نزد من خواهد آورد، و اکنون سه شب گذشته است». سپس امام فرمود: «ای حسن! تو را وصیّت می‏ کنم به برادرت حسین. شماها از منید و من از شمایم» سپس امام رو کرد به فرزندان دیگر که از همسران دیگر امام غیر فاطمه بودند وایشان را وصیّت فرمود که با حسن و حسین علیهما السلام مخالفت نکنند، پس فرمود: «حق تعالی شما را صبر نیکو کرامت کند، امشب از میان شما می ‏روم و به حبیب خود محمّد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ملحق می‏ شوم، چنانچه مرا وعده داده است». ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚سعادت دوستی می‌گفت: سمیناری دعوت شدم که هنگام ورود به هر یک از دعوت‌شدگان بادکنکی دادند. سخنران بعد خوشامدگویی از حاضرین که ۵۰ نفر بودند، خواست که با ماژیک اسم خود را روی بادکنک نوشته و آن‌ را در اتاقی که سمت راست سالن بود بگذارند و خود در سمت چپ جمع شوند. سپس از آنها خواست در ۵ دقیقه به اتاق بادکنک‌ها رفته و بادکنک نام خود را بیاورند. من به همراه سایرین دیوانه‌وار به جستجو پرداختیم، یکدیگر را هل میدادیم و زمین می‌خوردیم و هرج و مرجی به راه افتاده بود. مهلت ۵ دقیقه‌ای با ۵ دقیقه اضافه هم به پایان رسید، اما هیچ‌کس نتوانست بادکنک خود را بیابد. این بار سخنران همه را به آرامش دعوت و پیشنهاد کرد که هر کس بادکنکی را بردارد و آن‌ را به صاحبش بدهد. بدین ترتیب کمتر از ۵ دقیقه همه به بادکنک خود رسیدند سخنران ادامه داد: این اتفاقی است که هر روز در زندگی ما می‌افتد، دیوانه‌وار در جستجوی سعادت خویش به این سو و آن سو چنگ می‌زنیم و نمی‌دانیم که "سعادت ما در گرو سعادت و خوشبختی دیگران است" با یک دست سعادت آنها را بدهید و با دست دیگر سعادت خود را از دیگری بگیرید ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔وصیتنامه حضرت علی علیه السلام ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان عجیب علی آزاد (بازیگر پیش از انقلاب که نقش‌های منفی بازی می‌کرد) که به اصرار خود در سریال امام علی (ع) نقش بازی کرد و در یک سکانس جان به جان آفرین تسلیم کرد. اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْرا ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴عبدالرّحمن بن ملجم مرادى(لعنت الله علیه) ترور اميرالمؤمنين ، امام على عليه السلام را در كوفه به عهده گرفته بود. روزى در يكى از كوچه هاى كوفه زنى را به نام قُطّام كه پدرش در جنگ نهروان كشته شده بود ملاقات كرد. چون قطّام زنى بسيار زيباروى و خوش اندام بود؛ و عبدالرّحمن نيز از قبل مذاكراتى با او براى خواستگارى كرده بود، پس شيفته جمال او گرديد و نسبت به آن اظهار عشق و علاقه نمود؛ و سپس پيشنهاد ازدواج به قطّام داد. قطّام در پاسخ گفت : در صورتى با پيشنهاد تو موافقت مى كنم كه سه هزار درهم و يك غلام مهريه ام قرار دهى ، مشروط بر آن كه علىّ ابن ابى طالب را نيز به قتل برسانى . گفت :من به كوفه نيامده ام ، مگر به همين منظور. چون آتش عشق و شهوت عبدالرّحمن شعله ور گشته و فزونى يافت ؛ و نيز زمان موعود با هم پيمانانش فرا رسيد، آن ملعون شمشيرى مسموم همراه خود برداشت ؛ و سحرگاه به مسجد كوفه وارد گشت . و هنگامى كه نماز صبح به امامت حضرت علىّ عليه السلام شروع شد، عبدالرحمن(لعنت الله علیه) پشت سر امام ايستاد؛ و هنگامى كه سر از سجده برمى داشت ناگهان فريادى كشيد و با شمشير بر فرق مقدّس آن امام مظلوم فرود آورد و گريخت ... در همين لحظه امام عليه السلام اظهار داشت : ((فُزْتُ وَرَبِّ الْكَعْبَةِ)) يعنى ؛ قَسَم به پروردگار كعبه ، رستگار و سعادتمند شدم .. بعد از آن ، حضرت را با فرق شكافته و بدن خونين به منزل آوردند؛ پزشكى بود به نام اثير بن عمرو سكونى ، كه بر بالين حضرت وارد شد و شروع به مداوا گرديد. اطرافيان و اعضاء خانواده حضرت ، اطراف بستر آن بزرگوار حلقه زده بودند و با حالتى نگران چشم به پزشك دوخته كه آيا چه مى گويد؛ و نتيجه چه خواهد شد. پس از آن كه پزشك نگاهى به جراحت آن حضرت كرد، گفت : گوسفندى را ذبح نمائيد و سفيدى جگر ريه آن را تا سرد نشده ، سريع بياوريد. وقتى آن را آوردند، پزشك رگ ميان سفيدى را بيرون آورد و ميان شكاف سر آن حضرت قرار داد؛ و لحظه اى درنگ نمود، در حالتى كه تمامى افراد در انتظار نتيجه ، لحظه شمارى مى كردند. سپس شكاف سر را باز كرد و رگ را خارج نمود. سپس نگاهی به حضرت كرد و عرضه داشت : اى اميرالمؤمنين ! اگر وصيّتى دارى بفرما، چون متاسّفانه زخم شمشير و زهر آن به مغز سر اصابت و سرايت كرده ؛ و راهى براى معالجه آن نيست...▪️ ⚫️آجرک الله یا صاحب الزمان.. 🔥اللهم العن قتلة امیرالمؤمنین علیه السلام..🔥 📓اعیان الشیعه،ج1،ص532 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 اولین سکه چارلی مقابل در ایستاده بود و بازوانش را محکم می‌مالید تا از باد شدیدی که می‌وزید، کمی در امان بماند. پیرزنی با سگش نزدیک می‌شد. شانه‌هایش را بالا انداخت و چون سابق، مصمم و استوار، پا پیش نهاد. زیر لب گفت: «این طوری آسان‌تره. راحت‌تر می‌تونم از یک پیرزن بخوام. این طوری خجالت نمی‌کشم.» پیرزن ایستاد و از پشت عینک پنسی‌اش، کفش‌های پاره، دستهای کثیف و ورم کرده و صورت اصلاح نشده چارلی را از نظر گذراند. سگ ماده که گویی در حال رقص بود، چرخی زد و به چارلی نزدیک شد. شلوارش را بویید. به زوزه افتاد. چارلی ناگهان اعتماد به نفسش را از دست داد. جملاتی را که کنار در تمرین کرده بود از یاد برد. شتابزده حرف می‌زد. اولین باری بود که گدایی می‌کرد پیرزن بایستی حرفهای او را باور می‌کرد. به خاطر خدا هم شده بایستی باور می‌کرد. او گدا نبود. تا چند ماه پیش شغل خوبی داشت؛ و این، اولین باری بود که مجبور می‌شد گدایی کند. دو روز تمام، غذایی نخورده بود. چارلی مردی با مناعت طبع بود، و پیرزن می‌بایست حرفهای او را باور می‌کرد. این، خیلی مهم بود. به خاطر خدا هم که شده بایستی باور می‌کرد. پیرزن کیفش را گشود. سکه‌ای ده سنتی کف دست چارلی گذاشته و لحظه‌ای بعد، چارلی در میدان واشنگتن، روی نیمکتی نشسته بود. سکه را در مشت می‌فشرد و با پاشنه پا، تکه‌های ترد برف را می‌سایید و سیاه می‌کرد. چارلی، پیش از آنکه بلند شود و برای سیر کردن معده گرسنه‌اش چیزی بخرد، می‌بایست دمی می‌نشست، تا بتواند بر شرمندگی‌اش غلبه کند. گونه‌اش را بر لبه‌ی یخ بسته‌ی نیمکت فلزی گذاشت. دوست نداشت کسی پی به شرمندگی‌اش ببرد. با خود اندیشید: «من توی این زندگی، تنها یک مناعت طبع داشتم که بسیار با ارزش بود. اما حالا، آن را مفت فروختم. خیلی راحت، به خودم خیانت کردم.» نویسنده: ویلیام مارچ نویسنده آمریکایی داستانهای روان شناختی و تفنگدار دریایی ایالات متحده بود . مارچ نویسنده‌ی شش رمان و چهار مجموعه داستان کوتاه ، مورد تحسین منتقدان قرار گرفت. و یکی از دوازده نفری بود که در ۸ ژوئن ۲۰۱۵ در تالار مشاهیر نویسندگان آلاباما حضور یافت.  داستان‌های کوتاه جهان...! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚حکایت زن نازا... و خداوند فرمود 👈🏻رحمت من بر سرنوشت او پیشی گرفت... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel