میگویند آقا محمد خان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک روباه با اسبش میتاخته تا جایی که روباه از فرط خستگی نقش زمین میشده. بعد آن بیچاره را میگرفته و دور گردنش، زنگولهای آویزان میکرده. در نهایت هم رهایش میکرده. تا اینجای داستان مشکلی نیست. درست است روباه مسافت، زیادی را دَویده، وحشت کرده، خسته هم شده، اما زنده و سالم است. هم جانش را دارد، هم دُمش را. پوستش هم سر جای خودش است. میماند فقط آن زنگوله!... از اینجای داستان، روباه هر جا که برود یک زنگوله توی گردنش صدا میکند. دیگر نمیتواند شکار کند، زیرا صدای آن زنگوله، شکار را فراری میدهد. بنابراین «گرسنه» میماند. صدای زنگوله، جفتش را هم فراری میدهد، پس «تنها» میماند. از همه بدتر، صدای زنگوله، خود روباه را هم «آشفته» میکند، «آرامش» اش را به هم میزند و در نهايت از گرسنگي و انزوا ميميرد.
دقیقا این همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش میآورد. دنبال خودش میکند، خودش را اسیر توهماتش میکند. زنگولهای از افکار منفی، دور گردنش قلاده میکند. بعد خودش را گول میزند و فکر میکند که آزاد است، ولی نیست. برده افکار منفی خودش شده و هر جا برود آنها را با خودش میبرد. آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای تکان دادن پشت سر هم یک زنگوله...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
❌ قرص خواب آور نخورید!
🔹تحقیقات نشان میدهد هر قرص خواب آور به اندازه یک پاکت سیگار برای بدن مضر است
🔹قرص خواب آور به میزان 35% بیشتر افراد را به سرطان مبتلا میکند
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴متنی فوق العاده زیبا👌
فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.
استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد .
استاد به او گفت: آیامیتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی ؟
شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند.
استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه ...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آغاز خیانت
دکتر_انوشه
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
در زمان یکی از شاهان، شایعه شد که شاه مرده.
شاه به عواملش دستور پیگیری داد که کسی که شایعه را درست کرده پیدا کنند.
پس از جستجو، به عامل شایعه پراکنی که یک پیرزن بود رسیدند.، و نزد پادشاه بردند.
پادشاه به پیرزن گفت، چرا شایعه مرگ من را درست کردی، در حالی که من زنده ام.
پیرزن گفت من از اوضاع مملکت به این نتیجه رسیدم که شما دارفانی را وداع گفته اید.
چون هرکسی هرکاری که بخواهد انجام میدهد، قاضی رشوه میگیرد و داروغه از همه باج خواهی میکند و به همه زور میگوید، کاسبها هم کم فروشی و گران فروشی میکنند،
هیچ دادخواهی هم پیدا نميشود،
هیچکس بفکر مردم نیست و مردم به حال خود رها شده اند، لاجرم فکر کردم شما در قید حیات نیستی!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 چای دارچین از آلزایمر پیشگیری میکند !
🔹دارچین فعالیت مغز را افزایش میدهد و موجب پیشگیری از دست دادن حافظه شده و با کاهش فشار عصبی باعث آرامش میشود
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسهی سکهی مردی غافل را می دزدد هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها کاغذیست که بر آن نوشته است: خدایا به برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما
اندکی اندیشه کرد سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند دوستانش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد. دزدکیسه در پاسخ گفت:
صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست می شد.ان گاه من دزد باورهای او هم بودم. واین دور از انصاف است...!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚عذاب شدید بردن آبروی دیگران!
مردی خدمت امام موسی کاظم (علیه السلام) آمد و عرضه داشت:
فدایت شوم، از یکی از برادران دینی کاری نقل کردند که ناپسند بود،
از خودش پرسیدم انکار کرد در حالی که جمعی از افراد موثق و قابل اعتماد این مطلب را از او نقل کردند!
حضرت فرمود: گوش و چشم خود را در مقابل برادر مسلمانت تکذیب کن ..
حتی اگر پنجاه نفر قسم خوردند که او کاری کرده و او بگوید نکرده ام از او قبول کن و از آنها نپذیر!
هرگز چیزی که مایه عیب و ننگ اوست و شخصیتش را از بین می برد در جامعه منتشر نکن که از آنها خواهی بود که خدا در موردشان فرموده:
"کسانی که دوست دارند زشتی ها در میان مؤمنان پخش شود عذاب دردناکی در دنیا و آخرت دارند"
حسن ختام این مطلب، حدیثی تکان دهنده از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که فرمودند:
هر کس گناه و کار زشتی را نشر و پخش کند، همانند کسی است که آن کار را انجام داده است...
📗کافی ج 8 ص 147. آیه مذكور در سوره نور آیه 19 قرار دارد.
📒به نقل از تفسیر راهنما.
📕بحارالأنوار، ج 72، ص 365، ح 77.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
ایا_می_دانستید 💡
گاهی اتفاق می افتد که شخصی موضوع ساده ای را تا نقطه انتها که ضرور و لازم به نظر نمی رسد دنبال می کند. در چنین موقع در باب تمثیل و کنایه می گویند:" می خواهد تا فیها خالدون برود."همچنین در مورد ناطق و سخنرانی که مطلب واضح و پیش پا افتاده ای را به تطویل و درازا بکشاند و به اطناب سخن بپردازد در مقام تعریض و کنایه می گویند :" عجب حوصله ای دارد، می خواهد تا فیها خالدون را بگوید."
عبارت فیها خالدون از آیات قرآن کریم است و آیة الکرسی به این جمله ختم می شود. اساس دعای آیة الکرسی و تلاوت آن به طریق ده وقف به منظور نیت و استجابت دعا تا عبارت:" وهو العی العظیم" است که اگر تلاوت ده مرتبه سوره الحمد را نیز به آن علاوه کنیم وقت زیادی را می گیرد بنابر این چنانچه کسی پس از انجام این برنامه مفصل بقیه آیة الکرسی تا آخر آیه یعنی:" هم فیها خالدون" ادامه دهد افراد کم حوصله به چنین شخصی البته از باب شوخی و مطایبه می گوید:" لزونی ندارد تا هم فیها خالدون بروی". البته مقصود متکلم این است که پس از نیت کردن و استجابت دعا به طریق ده وقف که به عبارت:" وهوالعی العظیم" منتهی می شود دیگر لزومی ندارد که تا فیها خالدون خوانده شود.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 شاید تکراری
یک استاد دانشگاه میگفت: "یک بار داشتم برگههای امتحان را تصحیح میکردم. به برگهای رسیدم که نام و نام خانوادگی نداشت. با خودم گفتم ایرادی ندارد. بعید است که بیش از یک برگه نام نداشته باشد. از تطابق برگهها با لیست دانشجویان، صاحبش را پیدا میکنم. تصحیح کردم و ۱۷ گرفت. احساس کردم زیاد است. کمتر پیش میآید کسی از من این نمره را بگیرد. دوباره تصحیح کردم ۱۵ گرفت.
برگهها تمام شد. با لیست دانشجویان تطابق دادم، اما هیچ دانشجویی نمانده بود. تازه فهمیدم کلید آزمون را که خودم نوشته بودم، تصحیح کرده ام."
اغلب ما نسبت به دیگران سخت گیرتر هستیم تا نسبت به خودمان، و بعضى وقتها اگر خودمان را تصحيح كنيم، میبينيم به آن خوبى ها هم كه فكر ميكنيم، نیستیم…
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💍ازدواج چیست؟
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند...
کفشهایش را گذاشت زیر سرش و خوابید.
طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند. یکی از آن دو نفر گفت: طلاها را بگذاریم پشت منبر... آن یکی گفت: نه !
گویا آن مرد نخوابیده و وقتی ما برویم طلاها را بر میدارد.
گفتند: امتحانش میکنیم کفشهایش را از زیر سرش برمیداریم اگر بیدار باشد معلوم میشود.
مرد که حرفای آنها را شنیده بود خودش را بخواب زد.
آن دو، کفشهایش را برداشتند و مرد هیچ واکنشی نشان نداد.
گفتند پس حتما خواب است طلاها را بگذاریم پشت منبر...
بعد از رفتن آن دو فرد، مرد خوش باور بلند شد و رفت
که جعبه طلای آن دو رو بردارد اما اثری از طلا نبود
و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده
که در عین بیداری کفشهایش را بدزدند...!
❌ پس هیچوقت خودتون رو به خواب نزنید
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بین درختان افرا، بلوط، بید و توسکا انتخاب شما کدام است؟
انتخاب هرکدام از این درختان نشانه یک ویژگی شخصیتی است، پاسخ این تست روانشناسی را در ویدیو ببینید.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
❤️ داستان زیبا
پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد او دستانش می لرزیدوچشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی رابرزمین انداخت وشکست.
پسروعروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند:باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قراردادند وپدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد .
بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد هروقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت وهیچ نمی گفت.
یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر روبه او کرد وگفت:پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت:دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید!
یادمان بماند که : زمین گرد است..."
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
دعا میڪنم دراین شب
زیر این سقف بلند،روےدامان زمین
هر ڪجا خسته و پرغصه شدے
دستی ازغیب به دادت برسد
وچه زیباست ڪـه آن
دستِ خدا باشد وبس
شبتون بخير❤️❤️❤️
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴واکنش عجیب #امام_زمان به حضور آیت الله خامنه ای در یک مجلس
ازآیتالله بهجت نقل کردند که ایشان در خواب دیدند که حضرت امام زمان(عج) در مجلسی حضور داشتند، علمای بزرگ اسلام هم در خدمت آقا امام زمان(عج) بودند، ناگهان آیتالله خامنهای وارد شدند در این لحظه امام زمان(عج) ...🔰
https://eitaa.com/joinchat/371195984Cc861b12aed
واکنش امام زمان به حضور رهبر👆
ســـلام🕊🍃
صبـح بـخیر
روزی بی نظیر
صبحـی دلنشین 🕊🍃
آرامشی عمیق
لطف همیشگی خـد
ا
لبخندی از سرخوشبختی🕊🍃
آرزوی همیشگی ام برای شما
صبحتون بخیر ونیکی🕊🍃
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 به بچه ها پیله نکنید !
دکتر_انوشه
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
هدایت شده از تبلیغات موقت👇
🛑والدین نقش بسیار بسیار مهمی در تربیت نوجوانان دارند‼️
✅اگر از آینده نوجوونت میترسی و دنبال راه حل میگردی وارد کانال شو هم دوره رایگان تربیت فرزند گذاشتم هم کلی نکات ناب دارم برات👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/170328381C10561f4bf4
🎁🎁تا آخر این هفته به مناسبت عید مشاوره رایگان میدم اگر میخوای همین الان وقت بگیر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/170328381C10561f4bf4
📚داستان کوتاه " سینما "
فیلم تمام شد و تیتراژ پایانی تازه داشت روی پردهی نقرهای سینما نقش میبست که تمام چراغها روشن شدن و همهی تماشاگران سریع از جا برخاستن و به سمت دربهای خروج با عجله به راه افتادن.
ازدحام عجیبی بود و همه سعی میکردن زودتر خود را به درب خروجی برسانند.
در همان حال تیتراژ همچنان روی پرده در حال پخش شدن بود.
اسامی عوامل فیلم برداری تا دستیاران کارگردان و سایر بازیگران و چهره پردازان و طراحان لباس و دستیارانشان، یکی یکی و بصورت عمومی به نمایش در میآمدند.
در آن شلوغی و همهمه، دختر نوجوانی در ردیف سوم و در گوشهای همچنان سرجایش نشسته بود و مشتاقانه به پرده چشم دوخته بود.
نامش که در ردیف دستیاران لباس بر پرده نقش بست، شوق عجیبی تمام وجودش را فرا گرفت.
دستهایش را مُشت کرد و لبخند، صورت زیبایش را زیباتر کرد.
دخترک با شوق عجیبی به عقب برگشت تا عکس العمل دیگران را ببیند.
اما در نهایت بُهت و تعجب دید که هیچکس در سالن نیست و او فقط تنها آنجا نشسته.
غمِ بزرگی در دلش نشست و به عمر کوتاه خوشحالیش پایان داد.
در همان حال کمی که دقت کرد، مَردی را دید که در انتهای سالن هنوز روی صندلیاش باقی مانده بود.
خوشحال و امیدوار شد و چند قدمی به آن سمت رفت اما ناباورانه دید، مرد در خواب عمیقی فرو رفته.
دختر بار دیگر به پردهی سینما نگاهی انداخت و سپس با سرِ پایین از درب سالن خارج شد.
پایان
#شاهین_بهرامی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
واقعا میدونستی
این يک «دیک دیک» (Dik Dik) نر در پارک ملی اِتوشا در ناميبیا است.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
آماده باش برای دوست داشتن و دوست داشته نشدن، برای مهربانی کردن و پاسخی دریافت نکردن، برای خوبی کردن و قدر دانسته نشدن.
آماده باش برای هرچیزی که از آن هراس داری اما فرایندی طبیعی در جهان هستیست. اینجوری کمتر اذیت میشوی. اینجوری کمتر خودخوری میکنی، کمتر غافلگیر میشوی و کمتر رنج میکشی. تصور کن جایی نشستهای که هر لحظه احتمال اینکه باران ببارد هست، چراکه ابرهای سیاه آسمانش را محاصره کردهاند. اگر دوست داری آنجا بمانی باید برای باران و خیس شدن هم آماده باشی و در نظر داشته باشی که هر لحظه ممکن است باران ببارد، چتری همراه خودت داشتهباشی تا کمتر خیس شوی، جایی را برای پناه گرفتن در نظر گرفتهباشی، لباسهای مناسب پوشیدهباشی؛ اما عاقلانه نیست که باران را سرزنش کنی، یا بخواهی هرگز باران نبارد! باران امری طبیعیست، بیمهری آدمها هم... آدمها پدیدههایی خارج از وجود و دخل و تصرف تو هستند و اگر برای بدترین ویژگیهای آنها آماده باشی، خوبترین ویژگیهاشان تو را عمیقا به وجد خواهد آورد، چرا که انتظارش را نداشتی.
انتظار نداشتهباش، متوقع نباش و فراموش نکن که آدمها آزادند در خلق کنشها و واکنشها، همانطور که تو...
اين را بیاموز و به فرزندت هم یاد بده؛ اینکه همه تو را دوست نخواهند داشت و همه با تو مهربان نخواهند بود و همه پاسخ خوبیهای تو را با خوبی نخواهند داد و همه از تو قدردانی نخواهند کرد و همیشه پیروز میدان نخواهی بود و همهی اینها طبیعیست و هیچ اشکالی ندارد!
که زندگی، هنرِ کنار آمدن با تناقضات و تعارضات و تفاوتهاست...
#نرگس_صرافیان_طوفان
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ زندگینامه حضرت مهدی(عج)
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚زاویه دید به زندگی
راننده تاکسی گفت: میدونی بهترین شغل دنیا چيه؟
گفتم: چیه؟ گفت: راننده تاكسی.
خنديدم. راننده گفت:جون تو. هر وقت بخوای ميای سركار، هر وقت نخوای نميای، هر مسيری خودت بخوای میری، هروقت دلت خواست يه گوشه میزنی بغل استراحت میكنی، مدام آدم جديد میبينی، آدمهای مختلف، حرفهای مختلف، داستانهای مختلف. موقع كار میتونی راديو گوش بدی، میتونی گوش ندی، میتونی روز بخوابی شب بری سر كار. هر كيو دوست داری میتونی سوار كنی، هر كيو دوست نداری سوار نمیكنی، آزادی و راحت.
ديدم راست میگه، گفتم: خوش به حالتون.
راننده گفت: حالا اگه گفتی بدترين شغل دنيا چيه؟
گفتم: چی؟ راننده گفت: راننده تاكسی و ادامه داد:
هر روز بايد بری سركار، دو روز كار نكنی ديگه هيچی تو دست و بالت نيست، از صبح هی كلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، كمردرد. با اين لوازم يدكی گرون، يه تصادفم بكنی كه ديگه واويلا میشه، هر مسيری مسافر بگه بايد همون رو بری، هرچی آدم عجيب و غريب هست سوار ماشينت میشه، همه هم ازت طلبكارن. حرف بزنی يه جور، حرف نزنی يه جور، راديو روشن كنی يه جور، راديو روشن نكنی يه جور. دعوا سر كرايه، دعوا سر مسير، دعوا سر پول خرد، تابستونها از گرما میپزی، زمستونها از سرما كبود میشی. هرچی میدويی آخرش هم لنگی.
به راننده نگاه كردم. راننده خنديد و گفت:
زندگی همه چيش همينجوره. هم میشه بهش خوب نگاه كرد، هم میشه بد نگاه کرد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 خاک پای پدر و مادر باشید
✍مواظب باشید عاق والدین نشوید و پدر و مادر نفرینتان نکنند و بگویند:"خدایا من از این فرزندم نمی گذرم" یک وقت خیره خیره به پدر و مادرتان نگاه نکنید. حالا پدرتان سر شما داد زده است، نباید کاری کنی.
پدر حاج شیخ عباس قمی مفاتیح الجنان، پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود. حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت.
پدر حاج شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود.
حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که "بیا و بنشین ببین حاج شیخ غلامرضا چه می گوید؟
بیا و بنشین و بفهم!" حاج شیخ عباس قمی به پدرش گفت:"پدر جان! دعا کن بفهمم" نگفت این کتاب را من خودم نوشتم،
نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت: "پدر جان! دعا کن بفهمم"
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel