eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
37.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
6.9هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
📚حکایت کوتاه 👈 انوشیروان و پیرمرد معروف است که انوشیروان ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺟﻤﻠﻪ ﺣﮑﯿﻤﺎنه ﺍﯼ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﺪﻫﻨﺪ. روزی ﺩﺭ ﺣﺎلی که اﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪﺍﯼ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻧﻮﺩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺷﺘﻦ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺍﺳﺖ. شاه ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ، ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﻃﻮﻝ میکشد ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭ ﺛﻤﺮ ﺩﻫﺪ، ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﯼ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻣﺎﻣﯽ ﮐﺎﺭﯾﻢ ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ... سلطان ﺍﺯ ﺟﻮﺍﺏ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺧﻮﺷﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﻮﺍﺑﺖ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﺧﻨﺪﯾﺪ...شاه ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﺛﻤﺮﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻻﻥ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ! باز ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺧﻨﺪﯾﺪ، اﻧﻮﺷﯿﺮﻭﺍﻥ ﮔﻔﺖ: ﺍین باﺭ ﭼﺮﺍ ﺧﻨﺪﯾﺪﯼ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺳﺎﻟﯽ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ! مجددا ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ. پرسیدند چرا با عجله میروید؟ گفت: نود سال زندگیِ پربار و هدفمند، از او مردی ساخته که تمام سخنانش سنجیده و حکیمانه است، پس لایق پاداش است. اگر می ماندم خزانه ام را خالی میکرد...! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 چقدر ساده میشه دل کسی رو شکست!؟ ✍️مراسم تشیع جنازه یکی از آشنایان در یک روز سرد پاییزی در گورستان بودم. نوه متوفی اصلا گریه نمی‌کرد و محزون هم نبود. سال‌ها این موضوع برای من جای سوال بود با این‌که او سنگ‌دل هم نبود. بعدها از او علت را جویا شدم، گفت: پدر بزرگ من هر چند انسان بدی نبود ولی روزی یاد دارم، عید نوروز بود و به نوه‌های خود عیدی می‌داد و ما کودک بودیم، ما نوه دختری او بودیم و او به نوه های پسری‌اش 1000 تومنی عیدی داد ولی به ما 200 تومنی داد و در پیش آن‌ها گفت: پدربزرگ اصلی شما فلانی است و بروید و از او شما 1000 تومنی عیدی بگیرید. این حرکت او برای همیشه یاد من ماند و من تا زنده‌ام او را پدربزرگ و خودم را نوه او هرگز نمی‌دانم. برای نفوذ در دل‌ها شاید صد کار نیک کم باشد ولی برای ایجاد نفرت ابدی، یک حرکت احمقانه کافی است. و بدانیم کودکان هرچند در مقابل محبت ما توان تشکر ندارند و خجالت می‌کشند و در برابر تندی و بی‌احترامی ما، از ترس ما توان عکس‌العمل ندارند و سکوت می‌کنند، ولی آن‌ها تمام رفتار ما را می‌فهمند و محبت‌ها و بدی‌های ما را می‌بینند و می‌دانند و برای همیشه در ذهن خود حفظ می‌کنند و زمانی که بزرگ شدند، تلافی می‌کنند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ دلنوشته مذهبی درباره کینه و نفرت سخنران استاد انصاریان ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند. عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: "بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن." شاهزاده با تمسخر گفت: " من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! " عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد. سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومین عروسک را امتحان نمود. تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد. استاد بلافاصله گفت : " جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته " شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: " پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود. " عارف پاسخ داد : " نه " و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: " این دوستی است که باید بدنبالش بگردی " شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود. با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت : " استاد اینکه نشد ! " عارف پیر پاسخ داد: " حال مجددا امتحان کن " برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند ‌ استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: " شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند ". ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 بردباری در برابر بی ادبان روزی عایشه، همسر رسول اکرم (ص) در حضور او نشسته بود که مردی یهودی وارد شد. هنگام ورود به جای «سلام علیکم» گفت: «السام علیکم»؛ یعنی «مرگ بر شما». طولی نکشید که یکی دیگر وارد شد. او هم به جای سلام گفت: «السام علیکم». معلوم بود که آنها می خواستند با زبان، رسول اکرم (ص) را آزار دهند. عایشه سخت خشمناک شد و فریاد بر آورد که: «مرگ بر خود شما و...». آن حضرت فرمود: ای عایشه! ناسزا مگو، اگر ناسزا مجسّم گردد، بدترین و زشت ترین صورت ها را دارد، اما نرمی، ملایمت و بردباری روی هر چه گذاشته شود، آن را زیبا می کند و زینت می دهد و از روی هر چیزی برداشته شود، از قشنگی و زیبایی آن می کاهد. چرا عصبی و خشمگین شدی؟ عایشه گفت: مگر نمی بینی که با کمال وقاحت و بی شرمی به جای سلام چه می گویند؟ رسول اکرم (ص) فرمود: من هم در جواب گفتم: «علیکم» (بر خود شما)، همین قدر کافی بود. به نقل از: داستان راستان، نوشته استاد مرتضی مطهری ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
بهلول عاقل | داستان کوتاه
❤️ خاطره ای از شهید آیت الله دستغیب(ره)  ما هستیم که باید ظهور کنیم نه امام زمان. و ظهور ما وقتی اس
آقای دستغیب گرم خندید و ادامه داد: آشیخ هم حسابی خورد. ملکه را آوردند. ملک و ملکه به حجله رفتند. مدتی نگذشته بود که در زدند. تق تق تق. گفت کیه: گفتند آقا امام زمان ظهور کرده و فرموده به شما بگوییم که بیایید. آشیخ قدری سرش را خاراند و با خود فکر کرد: امام زمان هم وقت پیدا کرده؟بگویید بگذارد صبح شود. دوباره در زدند که بیا. گفت: نمی آیم. از خواب بیدار شد. در گوشه مسجد مچاله شده بود و وضعش خوب نبود. آفتاب زده بود. دو دستی زد توی سرش. خاک بر سرم. وای بر من... اما روایت: یکی از دوستداران حضرت امام صادق(ع) از خراسان به زیارت امام آمد.. . امام از وضعیت شیعیان در خراسان پرسید شیعه خراسانی بسیار تعریف کرد و بعد پرسید: با این همه یاران، شما چرا قیام نمی کنید؟ در گوشه خانه برای پختن نان تنو را آتش کرده بودند. تنور زبانه می کشید. هارون مکی آمد. امام فرمود: هارون برو داخل تنور. هارون پابرهنه دوید بسوی آتش و در آتش نشست. رنگ از رخسار شیعه خراسانی پرید. جزع کرد که چرا چنین کرد. بعد از مدتی امام به هارون گفت: بیرون بیا. هارون خاکستر جامه اش را تکاند و بیرون آمد. امام پرسید: چند نفر مثل هارون در خراسان هست؟گفت: هیچ کس. ما هستیم که باید ظهور کنیم نه امام زمان. و ظهور ما وقتی است که تزکیه بشویم و جانمان را از آلایش ها پاک کنیم.[1] پی نوشت ها: [1] به نقل از کتاب یادنامه شهید راه نماز صفحۀ 79 از انتشارات حزب جمهوری اسلامی. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 اگر خدا بخواهد... اگر خدا بخواهد اشرف مخلوقات، پیامبر(صلی‌الله علیه وآله وسلم) را در غار با سست‌ترین خانه «أوهن البیوت» که همان تار عنکبوت است، حفظ می‌کند! 🔸اگر خدا بخواهد فرعون صاحب قدرت را؛ «وَفِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتَادِ»، به وسیله آب که به آن می‌نازید؛ «وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی»، غرق می‌کند. 🔹اگر خدا بخواهد درخت خشک، میوه‌دار می‌شود؛ «وَهُزِّی إِلَیْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْكِ رُطَبًا جَنِیًّا». 🔸اگر خدا بخواهد برادران یوسف او را به ته چاه می‌اندازند، «اقْتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا» اما او عزیز و حاکم مصر می‌شود. 🔹اگر خدا بخواهد ابراهیم را از آتش سخت نمرود نجات می‌دهد، «قُلْنا يا نارُ کُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلي‏ إِبْراهيمَ» ما خطاب كرديم كه ای آتش سرد و سالم برای ابراهيم باش. فقط باید کاری کنید تا خدا بخواهد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
❤️پیرمردی که‌ شغلش ‌دامداری‌ بود‌، نقل‌ میکرد: گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوائل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون ‌آسیبی ‌به‌ گوسفندان‌ نمیرساند‌ وبخاطر ترحم‌ به‌ این ‌حیوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و‌ بچه‌هایش‌، او را بیرون ‌نکردیم‌، ولی ‌کاملا ا‌و را زیر نظر‌ داشتم‌. این‌ ماده‌ گرگ ‌به ‌شکار میرفت‌ و هر بار مرغی‌، خرگوشی ‌، بره‌ای شکار میکرد و برای ‌مصرف ‌خود و بچه‌هایش ‌می آورد‌. اما با اینکه ‌رفت ‌آمد ‌او از آغل‌ گوسفندان ‌بود، هرگز متعرض‌ گوسفندان ‌ما نمیشد‌. ما دقیقا آمار گوسفندان ‌و‌بره های‌ آنها ‌را داشتیم‌ وکاملا" مواظب‌ بودیم‌، بچه‌ها تقریبا‌ بزرگ ‌شده‌‌‌‌ بودند. یک‌بار و در غیاب ‌ماده ‌گرگ ‌که ‌برای ‌شکار رفته‌ بود، بچه‌های ‌او‌‌ یکی ‌از ‌بره‌ها را کشتند! ما صبرکردیم، ببینیم ‌چه ‌اتفاقی‌ خواهد افتاد‌؛ وقتی ‌ماده ‌گرگ ‌برگشت ‌و این ‌منظره ‌را دید، به ‌بچه‌هایش ‌حمله‌ور شد؛ آنها ‌را گاز می گرفت و میزد ‌و بچه‌ها ‌سر و صدا و جیغ ‌میکشیدند ‌و پس ‌از آن ‌نیز ‌همان‌ روز ‌آنها را برداشت‌‌ و از ‌آغل ‌ما رفت‌. روز بعد، با کمال ‌تعجب ‌دیدیم، گرگ، یک ‌بره‌ ای شکار کرده و آن‌ را نکشته ‌و زنده ‌آن‌ را از دیوار‌ آغل ‌گوسفندان ‌انداخت ‌رفت‌.» این ‌یک ‌گرگ ‌است‌ و با سه‌ خصلت‌: درندگی وحشی‌بودن‌ و حیوانیت ‌شناخته‌میشود‌ اما میفهمد، هرگاه ‌داخل ‌زندگی ‌کسی‌ شد و کسی ‌به ‌او ‌پناه‌ داد و احسان‌کرد به‌ او خیانت ‌نکند ‌و اگر‌ ضرری‌ به ‌او زد ‌جبران نماید هر ذاتی رو میشه درست کرد،جز ذات خراب....!! ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سخنان پندآموز، آیت الله محمد تقی بهجت با تمام وجود گناه کردیم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
بگذارید همه چیز در دنیا ناعادلانه تقسیم شود.. بگذارید داشته ها و نداشته هایمان روی ترازو برود.. هیچ کدام از این ها مهم نیست مهم این است در یک مورد بین تمام انسان ها عدالت باشد هر انسانی چه در روستایی دور افتاده باشد چه در بزرگترین شهر جهان ، باید یک نفر را داشته باشد  یک‌نفر به نام رفیق نه از آن رفیق هایی که فصلی باشند یک روز باشند و یک عمر نه نه از آن رفیق هایی که وقتی زندگی ات بهار هست کنارت باشند و‌ وقتی زندگی ات زمستان شد و داشتی می لرزیدی ، بروند زیر کرسی بخوابند  نه از آن رفیق هایی که هر‌وقت لامپ زندگیشان می سوزد و زندگیشان تاریک می شود می آیند به سراغت و وقتی هوا روشن است شما را یادشان نمی آید نه از آن رفیق هایی که دشمنند  نه منظورم این ها نیستند دارم درباره ی رفیق هایی می‌گویم که اگر از آسمان سنگ هم ببارد چتر هستند رفیق هایی که می توانی کنارشان بلند بخندی می‌توانی بدون هیچ حرف و توضیحی در آغوششان اشک‌بریزی آن هایی که بودنشان همیشگی ست حتی اگر تو بعضی از روزها همان آدم همیشگی نباشی رفیق هایی که تو را بلدند  آن هایی که کنارشان خودت هستی با تمام خوبی ها و بدی هایت رفیق هایی که‌گوش‌هستند برای حرف هایت ... برای درد هایت بگذارید همه چیز در دنیا نا عادلانه تقسیم شود. اما هر آدمی باید یک نفر را داشته باشد یک رفیق. . .  ✍ حسین حائریان ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 سبک شمردن دیگران هرگز! امام صادق (ع) به همراه بعضی از اصحاب و دوستان خود، برای انجام مناسک حجّ خانه خدا، به سوی مکه معظّمه حرکت کردند. در مسیر راه، جهت استراحت در محلّی فرود آمدند، آن گاه حضرت به بعضی از افراد حاضر فرمود: چرا شما ما را سبک و بی ارزش می کنید؟ یکی از افراد از جا برخاست و گفت: یاابن رسول اللّه! به خداوند پناه می بریم از این که خواسته باشیم به شما بی اعتنائی و توهینی کرده و یا دستورات شما را عمل نکرده باشیم. حضرت صادق (ع) فرمود: چرا، تو خودت یکی از آن اشخاص هستی آن شخص گفت: پناه به خدا، من هیچ جسارت و توهینی نکرده ام. حضرت فرمود: وای بر حالت، در بین راه که می آمدی در نزدیکی جُحفه، تو با آن شخصی که می گفت: مرا سوار کنید و با خود ببرید، چه کردی؟ و سپس حضرت افزود: سوگند به خدا، تو برای خود کسر شأن دانستی، و حتّی سر خود را بالا نکردی؛ و او را سبک شمردی و با حالت بی اعتنائی از کنار او رد شدی! و سپس حضرت در ادامه فرمایش خود افزود: هرکس به یک فرد مؤ من بی اعتنائی و بی حرمتی کند، در حقیقت نسبت به ما بی اعتنائی کرده است؛ و حرمت و حقّ خدا را ضایع کرده است. ( کافی: ج 8، ص 88، وسائل الشّیعة: ج 12، ص 272) ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ 📚روانِ آدم‌ها را اعدام نکنیم! با طناب مقایسه و کنایه و بدگویی، گلوی آرامش آدم‌ها را فشار ندهیم، که در محکمه‌ی بی‌‌قاضیِ قضاوت و بدگویی، بی‌گناه‌ها هم بالای دار می‌روند. مگر چقدر زنده‌ایم که اینهمه با هم بد باشیم؟ که تابِ دیدنِ خوشبختی و حالِ خوبِ هم را نداشته‌باشیم؟! که مدام حالِ هم را بگیریم و روانِ همدیگر را زخمی و بیمار کنیم؟! برنده‌ی این بازی کسانی‌اند که آرامشِ خود را یافته‌اند و سعی می‌کنند در حد توانشان به دیگران هم آرامش و حالِ خوب تزریق کنند. آنان که دنیا را بیش از یک سفر کوتاه، جدی نگرفته‌اند، که محبت‌آمیز و با ثبات رفتار می‌کنند و حضورشان، حالِ دیگران را خوب‌تر می‌کند. شاید لازم است میان خودمان با خودمان و خودمان با آدم‌ها؛ یک آتش بسِ روانی اعلام کنیم و دست برداریم از زد و خوردهای کلامی و رفتاری. از کدورت‌های بیات شده و توقعات و مقایسه‌های نابه‌جا. دست برداریم از آزار خودمان و آزار آدم‌ها. با هم خوب باشیم، این سیاره‌، با جاذبه‌ی بی‌حدش به قدر کافی ما را فرسوده و بیمار خواهد‌کرد، لااقل خودمان دست برداریم! همین الآن تمام کدورت‌های مزمن و تفکرات آزاردهنده را از ذهن و قلب و روانت بریز بیرون. خالی شو، سبُک، رها، آرام و انعطاف‌پذیر... و در صلح باش با خودت، با جهان و با آدم‌ها. یقین داشته‌باش که وقتی با خودت خوب رفتار کنی، دیگران هم نهایت خوش‌رفتاری را با تو خواهند داشت. با خودمان و با دیگران خوب باشیم. برای هم خوب بخواهیم، و سرچشمه‌ی تمام رفتارهای خوشایندی باشیم که دوست داریم انعکاس آن‌ها را در دیگران ببینیم. بالآخره نور باید از جایی تابیده‌شود! تا یکی ماه شود برای انتشار، یکی آینه شود برای انعکاس، و دیگری ستاره‌ای شود برای شب‌هایی که ماه نیست و چشمان آدم‌ها به تاریکی، عادت کرده‌است... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel