فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞#کلیپ
🖤 الگوی گذشت فاطمه
(سلام الله علیها) هست...
🥀 #بانوی_آب
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚 #حکایت_زیبای_مهرمادر و #مهرخدا
در زمان حضرت موسی (ع) پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفته بود. عروس مخالف مادرشوهر خود بود. پسر به اصرار عروس، مجبور شد مادر پیر خود را بر کول گرفته بالای کوهی ببرد، تا مادر را گرگ بخورد. مادر پیر خود را بالای کوه رساند، چشم در چشم مادر کرد و اشک چشم مادر را دید و سریع برگشت.
به موسی ندا آمد برو در فلان کوه مهر مادر را نگاه کن.
مادر با چشمانی اشکبار و دستانی لرزان، دست به دعا برداشت. و میگفت: خدایا! ای خالق هستی! من عمر خود را کردهام و برای مرگ حاضرم، فرزندم جوان است و تازهداماد، تو را به بزرگیات قسم میدهم، پسرم را در مسیر برگشت به خانهاش، از شر گرگ در امان دار. که او تنهاست.
ندا آمد: ای موسی! مهر مادر را میبینی؟ با اینکه جفا دیده ولی وفا میکند.
بدان من نسبت به بندگانم از این پیرزن نسبت به پسرش مهربانترم.
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
هدایت شده از تبلیغات باراد در ایتا
🔻 صبرکن! تو ترب ارزون ترش هم هست !
قیمت هزاران فروشنده برای هر محصولی رو تو ترب مقایسه کن و از بهترین فروشنده بازار ، آنلاین خرید کن
لینک دانلود از گوگل پلی 👈
https://trc.metrix.ir/rqvlfa/
دانلود مستقیم اندروید👇
بهلول عاقل | داستان کوتاه
📚هفت پیکر هفت داستان از هفت پیکر نظامی به زبان نثر داستان پنجم روز چهارشنبه رنگ فیروزه ای يا حي چون
داستان پنجم روز چهارشنبه رنگ فیروزه ای 2
پس ماهان سوار مركب او شد و اندكي راه پيمود اما ناگهان زير پاي خود صحرايي ديد پر از ديوهاي هولناك چون زنگيان سياه.خرطومها دراز و شاخهايي هولناك. هر يك نعره ميزدند: "ماهان سوي ما بيا. سوي ما بيا" هاي و هويي از نعره شان بر آسمان رفته بود و خروشي كه هر زمان بلند تر و خوفناكتر ميشد. چون ماهان نيك نگريست سوار را ناپيدا ديد و خود را سوار بر اژدهايي غول آسا ديد. دهان پر ز آتش چهار پاي و دو پر و هفت سر. و اژدها به اين سو و آنسو ميرفت و سوار خود را به زمين ميكوبيد و ماهان از بيم جان خود او را محكم گرفته بود. چون سپيده دم از راه رسيد اژدها ماهان را بر زمين انداخت و ناپديد شد. چون ديو را رفته ديد از فرط خستگي خوابش در ربود و آنهنگام كه به هوش آمد خود را در بياباني ديد زير آفتاب سوزان بر ريگ رنگين داغ به دور از سايه و آب.
پس راه پيمودن پي گرفت تا شب از راه رسيد و اين هنگام ماهان چاهي بديد چون چاه يوسف. پس از بيم ديوان و ماران به ظلمت و خلوت چاه پناه برد. در چاه شد و اندكي بخفت. چون چشم گشود بالين خوابگاه را كه بن چاه بود ساختن و پرداختن اغازيد هنگاميكه با دست خاشاك كف چاه را مي كند ناگهان از روزني نوري پديدار شد. پس چاه را كند و كند و نور بيشتر و بيشتر شد و چون نظر كرد ديد كه نور روشنايي ماه بود. پس روزن را فراختر نمود و از چاه تاريك به روشنايي باغي زيبا درآمد. باغي پر ز بوي مشك و ميوه هاي تازه از پسته ي ترخنده تا شفتالوي سرخ و سيب شهدآميز و موز و رطب و عناب و انجير و بادام و انگور. پس ار ميوه ها چيد و خوردن اغازيد.
ناگه از گوشه اي فريادي برامد كه: " بگيريد دزد را"
سپس مردي با چوبه اي پديدار شد و ماهان را گفت: " سالهاست كه از شر دزد ايمنم تو كيستي كه ميوه ي باغ مرا ميخوري؟"
ماهان به دست و پاي مرد افتاد و راز غريبي و خستگي خود بگفت.
پير چون اين بديد عذر او را پذيرفت و چوبدستي كنار گذاشت و نوازش اغاز كرد. پير او را گفت: " خدا را سپاس گوي كه از آن فرومايگان رستي و به چنين گنج خانه اي پيوستي."
ماهان از راز آن بيابان پير را پرسيد و او پاسخ گفت: " اي ز بند غم رسته و در حريم امن پيوسته! آن بيابان ديولاخي است مخوف و بي علف پر از مردمان ديو صفت. هر كه را بينند بفريبند و شكستني هايش را بشكنند. خود را راست خوانند و كج بازند. دست گيرند و در چه اندازند و مهرشان راهنماي كين بود. اينچنين ديوان در جهان بسيارند. ابله خود هستند و ديگران را بد مي خوانند. دروغ را همچون زهر در انگبين ميكنند و به مردم ميدهند. نميدانند كه راستي بقاي آدميست. چون تو ساده دل هستي و اعتماد بر آنها كردي اين بلا بر سرت آمد كه اين بازيها را با ساده دلان ميكنند. اگر دقت ميكردي به اين بيابان نمي افتادي. اما حال كه از ان بيابان رستي خدا را شكر گوي و به او پناه ببر. من مردي هستم تنها كه اهل و فرزندي ندارم. اگر بخواهي مي تواني اينجا بماني و فرزند من شوي و شريك اين سرا و اين باغ."
قسمت اخر درپست بعد
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
💇🏼♂✂️حکایت مرد سلمانی
روزی مردی دست بچه ای را گرفته وارد سلمانی شدوبه سلمانی گفت:
چون من تعجيل دارم اول سرمرا بتراش وبعد موهای بچه را بزن.
سلمانی هم تقاضای اورا انجام داد.
آنن مردبعد از اصلاح رفت و گفت:
تاچند دقيقه ديگر برمی گردم!
سلمانی سر طفل را هم اصلاح کرد و خبری از آمدن آن مردنشد !
سلماني رو به طفل نمود وگفت:پدرت نيامد!
بچه گفت : اوپدرم نبود.
سلمانی گفت : پس که بود؟
بچه پاسخ داد:او مردي بود که در سر کوچه به من گفت عمو بيا برويم دونفری مجانی اصلاح کنيم!
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚 #داستان_زیبای_آموزنده
🔹 پادشاهى با نوكرش در كشتى نشست تا سفر كند، از آنجا كه آن نوكر نخستین بار بود كه دریا را مى دید و تا آن وقت رنجهاى دریانوردى را ندیده بود، از ترس به گریه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى كرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت ، ناآرامى او باعث شد كه آسایش شاه را بر هم زد، اطرافیان شاه در فكر چاره جویى بودند، تا اینكه حكیمى به شاه گفت : اگر فرمان دهى من او را به طریقى آرام و خاموش مى كنم .
شاه گفت : اگر چنین كنى نهایت لطف را به من نموده اى .
حكیم گفت : فرمان بده نوكر را به دریا بیندازند. شاه چنین فرمانى را صادر كرد. او را به دریا افكندند.
او پس از چندبار غوطه خوردن در دریا فریاد مى زد مرا كمك كنید! مرا نجات دهید! سرانجام مو سرش را گرفتند و به داخل كشتى كشیدند. او در گوشه اى از كشتى خاموش نشست و دیگر چیزى نگفت .
🔹 شاه از این دستور حكیم تعجب كرد و از او پرسید: حكمت این كار چه بود كه موجب آرامش غلام گردید؟
حكیم جواب داد: او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت كشتى را نمى دانست ،
👈 همچنین قدر عافیت را آن كس داند كه قبلا گرفتار مصیبت گردد.
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚 #حکایت_بهلول_عاقل
🔸 یک روز مردی از بازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد. از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد. تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد. هنگام رفتن، صاحب دکان گفت: «تو از بخار دیگ من استفاده کردی و باید پولش را بدهی!»
مردم جمع شده بودند. مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا میگذشت.
از بهلول تقاضای قضاوت کرد. بهلول به آشپز گفت: «آیا این مرد از غذای تو خورده است؟»
آشپز گفت: «نه، ولی از بوی آن استفاده کرده است.»
🔸 بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت و گفت: «ای آشپز، صدای پول را تحویل بگیر.»
آشپز با کمال تحیر گفت: «این چه قسم پول دادن است؟»
بهلول گفت: «مطابق عدالت است؛ کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند.»
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🕊🌹🕊
یاد بگیر کمتر توضیح بدی
یاد بگیر محکم صحبت کنی
یاد بگیر نه بگی.
موفقيت يعني:از مخروبه هاي شکست، کاخ
پيروزي ساختن
موفقيت يعني:خنديدن به آنچه ديگران مشکلش ميپندارند
موفقيت يعني:ازتجارب انسانهاي موفق درس گرفتن
موفقيت يعني:خسته نشدن از مبارزه با دشواريها
موفقيت يعني:هميشه جانب حق را نگاه داشتن
موفقيت يعني:اشتباه را پذيرفتن و تکرار نکردن آن
موفقيت يعني:باشرايط مختلف خود را وفق دادن
موفقيت يعني:حفظ خونسردي در شرايط دشوار
موفقيت يعني:از ناممکن ها،ممکن ساختن
موفقيت يعني:نا کامي ها را جدي نگرفتن
موفقيت يعني:تکيه گاه بودن براي ديگران
موفقيت يعني:توانايي دوست داشتن
موفقيت يعني:عاشق زندگي بودن
موفقيت يعني:با آرامش زيستن
موفقيت يعني:قدردان بودن
موفقيت يعني:صبور بودن
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚داستان
ناسپاس نباشیم!
گویند حاتم اصم از پارسایان قرن سوم هجری ، همسایه ای داشت به نام معاذ ؛معاذ یکی از عزیزانش را از دست داد و با بی صبری ، جمعی نوحه خوان را دعوت کرد و مجلس سوگ بر پا کرد؛ حاتم نیز به قصد عرض تسلیت به منزل معاذ رفت و چون اوضاع را چنین دید به یکی از شاگردانش گفت آنجا که رسیدیم معنای آیه " ان الإنسان لربه لکنود " را از من بپرس!
پس از احوالپرسی و آداب اجتماعی ، شاگرد سؤال فوق را مطرح کرد اما حاتم جواب داد فعلاً موقعیت مناسب نیست ، ان شاء الله بعداً!
حاضران گفتند خوب چه بهتر که توضیح بفرمایید تا ما نیز بهره ببریم!
حاتم پاسخ داد: بر اساس این آیه انسان ، بصورت غریزی و در حالت خامی و ناپختگی ، مصیبتها و دشواریها را می شمارد اما نعمتها را در نظر نمی گیرد! مانند معاذ همسایه ما که پنجاه سال است در رفاه و دارندگی زندگی میکند و هنوز ، مجلسی برای اعلام بخشندگی و لطف خدای متعال برگزار نکرده است ؛ اما با مبتلا شدن به یک مصیبت ، مجلسی برای شکایت از خدا ترتیب داده است.
اینبار
حاتم باشیم
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚 #داستان_زیبای_بهلول_عاقل
🔹 روزی هارون به بهلول گفت ؛ای بهلول دانا میتوانی از قیامت و سوال و جواب ان دنیا مرا با خبر کنی؟
بهلول گفت اری و به هارون گفت که به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و تابه بر آن نهند تا سرخ و خوب
داغ شود هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد .
🔹 آنگاه بهلول گفت :
ای هارون من با پای برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معرفی می نمایم و آنچه خورده ام و هرچه
پوشیده ام ذکر می نمایم و سپس تو هم باید پای خود را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و
آنچه خورده ای و پوشیده ای ذکر نمایی . هارون قبول نمود .
🔹 آنگاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت : بهلول و خرقه و نان جو و سرکه و فوری پایین آمد که
ابداً پایش نسوخت و چون نوبت به هارون رسید به محض اینکه خواست خود را معرفی نماید تاج و تخت و زمین و...نتوانست همه اموالش را معرفی کندو
پایش بسوخت و به پایین افتاد .
👈 سپس بهلول گفت :
ای هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است . آنها که از تجملات دنیایی
بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
بهلول عاقل | داستان کوتاه
داستان پنجم روز چهارشنبه رنگ فیروزه ای 2 پس ماهان سوار مركب او شد و اندكي راه پيمود اما ناگهان زير
داستان پنجم روز چهارشنبه رنگ فیروزه ای 3
ماهان چون مرد را نيك بديد دعوتش پذيرفت. پير او را گفت: " من بايد بروم براي تو خانه اي ساز كنم و اثاي برايت فراهم. پس بر روي اين درخت رو و تحت هيچ شرايطي فرود نيا و صبوري پيشه كن و با هيچ كس از بالاي درخت گفتگو مكن تا من بيايم. اگر از درخت فرود آيي هلاك ميشوي. پس آنجا بنشين و لب بردوز و صبر پيش گير تا من بيايم.امشب از مار دل بكن تا فردا به گنج رسي."
اين را بگفت و رفت و ماهان بالاي درخت آرام بنشست. لختي بعد از دور نوري پديد آمد و سپس صفي از حوريان بهشتي نمايان شدند. نوعروساني شمع گرفته به دست. هر يك به ارايشي و به شكلي. لب چون ياقوت سرخ و رخ چون چراغ ماه روشن. قامتي زيبا و حريري بر تن. رسيدند و بساط گستريدند و آواز بركشيدند و رقص و پايكوبي آغازيدند. ماهان را صبر و قرار نمانده بود و از درخت پايين شدن ميخواست اما سخن پير يادش آمد و آنجا بنشست.
حوريان سفره پهن كردند و خورشها و شرابهاي گوناگون گذاردند و خوردن آغاز كردند. در اين هنگام يكي از حوريان ديگري را گفت:" بر سر ان درخت آدميزادي هست. رو او را به بزم ما بخوان و بياورش."
حوري مهرو با صد ناز و كرشمه سوي ماهان شد و از آن لب شيرين چون بلبلي آواز در داد كه فرود اي و ميهمان ما باش.
ماهان را صبر به در شد و ياراي مقاومتش نبود. پس دست به دست حوري بداد و به سوي جمع آنان شد. لعبتي ديد شكفته چون گل نرم و نازك چرب و شيرين. رخ چو سيب دلپسند در ميان گلاب و قند. تن چو سيماب در مشك لطيف و خوشبو. پس خورشها و بره ها خوردن اغاز كرد و حوريان شرابي به پيمانه اش ريختند و او پياله پياله خورد و مستي پرده ي شرمشان دريد. پس حوري را در بر گرفت و لب بر آن ياقوت سرخ نهاد.
چون چشم باز كرد عفريتي ديد از دهان تا پاي غرق در خشمهاي خداي. گاوميشي گراز دندان چون اژدها. اهريمني گوژپشت چون خرچنگ بوي گندش رفته تا هزار فرسنگ. بيني چون تنور خشت پزان. دهان چون پاتيل رنگرزان. باز كرده دهان چو كام نهنگ و در گرفته ماهان را به بر تنگ. پس عفريت ماهان را گغت: " چنگ در من زدي تا مرا ببوسي. پس چرا نمي بوسي؟ لب همان لب است بوسه بخواه. رخ همان رخ است در من بنگر. باده از دست ساقيي مگير كه شراب جوشيده ي بدطعم دهد تو را و هلاكت كند. خانه در كوچه اي مگير كه در ان كوچه پاسبان دوست و يار دزد باشد.
ديو اين ميگفت و به سوي ماهان مي آمد و او را هلاك كردن و بلعيدن ميخواست. چون ماهان اين بديد نعره اي كشيد همچون فريادي كه طفل گاه زادن از مادر بر مياورد. اما سود نداشت و ديو بوسه هاي اتشين بر رخ ماهان ميزد تا هنگام صبح كه ناگاه ناپديد شد.
پس ماهان خود را بيرون باغ پير در سرزميني پر از تيغ و خاشاك يافت. شمشادها خار شده بودند و جويهاي روشن آب گنديده. با خود گفت:
" اگر پرده اندازند در مي يابيم كه اين ابلهان با چه عفريت و جني عشق مي بازند. اين همه نقشهاي رومي و چيني زيبا در ظاهر و زنگي سياه زشتي ذر زير پوست. اگر پوستشان بركشيم و باطن بينيم بوي گندي درايد هولناك. چه بسيار آنهايي كه مهره ي مار خريدند و به خانه رفتند و تازه دريافتند كه مار خريده اند. چه بسيار آنهايي كه گمان كردند صاحب مشك شده اند و به لجنزار رسيدند."
پس ماهان از دل پاك به خدا پناه برد و سجده كرئ و زاري و از خدا كمك خواست و بخشايش.
در اين هنگاه شخصي ديد درست به شكل و شمايل خويش كه او را گفت:
" من خضر تو ام اي مرد! آمده ام دستت رت بگيرم. من همان نيت خيري هستم كه تو در تمام راه حفظش كرديو من صورت نيت خير توام. امدهام دستت بگيرم و به حرم امن راهت دهم."
پس دستش گرفت و به در باغي رساند. ماهان در را گشود و خود را در همان باغ دوست آزاده اش ديد. همان باغي كه اول بار آنجا گول همال را خورده بود و به هوس سود لز پي او رفته بود.
پس بر دوستان شد و راست پوشيد و راست راند و خداي يگانه را شكر گفت.
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═