شما احتمالا دوران جنگ رو یادتون نمیاد؟
اونموقع خانوما خیلی راحت میتونستن عقب بشینن و بگن
خیلی دوست داریم کمک کنیما ولی خب نمیشه❗️
پس میشینیم خونه
و زانوی غم بغل میگیریم🙁
....
اما اینطور نبود، بانوان هم کم نگذاشتن، هم پشت جبهه، هم بعضی رفتن تو دل جنگ✌️
میجنگیدن ولی از نوع زهراییش
بعضیشون اونقدر قشنگ پای حرفشون با خدا موندن که خدا همونقدر زیبا خریدشون💔
🕊نمونه ش شهیده صدیقه رودباری
🥀٢٨مرداد سال ۵۹، روزی بود که او و دوستانش خسته از مداوای مجروحین و در حالی که پا به پای پاسداران دویده بودند، در اتاقی دور هم نشسته واستراحت می کردند که ناگهان دختری فریب خورده از منافقین کوردل با شلیک مستقیم گلوله به سینهٔ صدیقه شهیدش کرد😔
#شهیده_صدیقه_رودباری
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣
🌹🍃🌹🍃🌹
شهيد❣ خدمت رسانی به خانواده شهدا❣
بسيار تقيد داشت كه پدر و مادرش از او راضي باشند😁 همچنين خيلي به خواندن نماز اول وقت تقيد داشت. 🕋🌅☀️بسيار اهل مطالعه بود، 📚📚كم ميخوابيد و بيشتر به خودسازي ميپرداخت. مريم استثنايي نبود اما خيلي خودساخته بود، نفرت از غيبت،😔 محبت خالصانهاش به ديگران، 😍هيچ چيز را براي خود نخواستن از شاخصههاي اخلاقي او بود. شهيده مريم فرهانيان همواره ميگفت برخي سكوتها و حرفهاي نابهجا، گناهان كوچكي هستند كه تكرار ميكنيم و برايمان عادت ميشود، گناهان بزرگ را اگر انسان خيلي آلوده نشده باشد متوجه ميشود، اين گناهان كوچك هستند كه متوجه نميشويم.
شهيده مريم فرهانيان در بسياري از عمليات دوران دفاع مقدس از جمله شكست حصر آبادان و آزادسازي خرمشهر حضوري فعال و چشمگير داشت.
. ارادت عجیبی به حضرت زینب "سلام الله علیها" داشت و با شنیدن روضه اش حالش دگرگون می شد🥀. وقتی می رفت منزل شهدا می نشست ظرف می شست و کار منزل را انجام می داد👌 و اینجور نبود که مدد کاری با تشریفات باشد که بیاید گزارشی بگیرد و برود. مدد کار بود و در راه بر آوردن خواسته ی یک مادر شهید ، شهید شد.✨❣❣
🌷شهیده مریم فرهانیان ازشهدای جنگ تحمیلی متولد1342 آبادان بود که درسیزدهم مرداد 1363 بر اثراصابت ترکش خمپاره دشمن بعثی به فیض شهادت نائل آمد.🕊
#از_شهدا_بیاموزیم 🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
شهیده۱۴سالهکهشیرخوارهامام
حسین را نگه داری میکرد...😳
🌸#شهیده_زینب_کمایی
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
🌻🍃🌻
🌷 #با_شهدا 🌷
🌺جهاد را راحتی و تفریح خود می دانست،وخود را سرباز حاج قاسم معرفی میکرد...👆👆👆
❤️شهید #ابومهدی_مهندس ❤️
🌺اللهم عجّل لولیک الفرج🌺
🌼شهدا را با #صلواتی یاد کنید🌼
تولد : 1333
شهادت: 1398
💞اللهم صل علی مُحَمَّد وَ آل مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم💞
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
🔸 #شهید_شهریاری و #تفسیر_تسنیم
🔹 سرکار خانم قاسمی:
همسرم بسيار مراقبت میكرد تا حلال را حرام نكند.👌
شهيد شهرياري مطالعه تفسير قرآن را هرگز رها نمیكرد و تفسیر #آيتالله_جوادی_آملی را به صورت كتاب و نرمافزار هميشه همراه خود داشت. در خانه بخشهايی از تفسير قرآن را به من و فرزندان بيان میكرد. ارادت خاصی هم به حافظ داشت.😊
شهید مجید شهریاری🌹
#رزق_حلال
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#سیره_شهدا 💕
محسن روی حجاب خیلی تأکید داشت،
به حدی که خیلی ناراحت میشد اگر جایی
در بین دوستان میدید که حجاب رعایت نمیشود
و به صراحت اعلام میکرد که حجاب را رعایت کنید،
در حالت کلی میتوان گفت بسیار روی
مسئله حجاب حساس بود.محسن جوانی مؤمن و مقید بود، به هیچ عنوان پدر و مادر خود را آزار نمیداد؛
محسن همواره حرف و عملش یکی بود
و هرگز در کارهایش ریا وجود نداشت
و همه کارهای او قربتالله بود🌻🌿
یکی از بهترین خصوصیات محسن هم این بود که هرگز دروغ نمیگفت.🌝💐
#شهید_محسن_حججی ❄️🤍
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
فرازے از وصیت نامه شهید
خواهر عزیزم
هرگاه خواستی از حجاب خارج شوی☝️و لباس اجنبی♨️ را بپوشی به یاد آور که 👈
اشک امام زمانت را جاری میکنی،😔
به خونهای پاکی که ریخته شد برای حفظ این وصیت خیانت میکنی،😞
به یاد آور که غرب را در تهاجم فرهنگیاش یاری میکنی فساد را منتشر میکنی
و توجه جوانی که صبح و شب سعی کرده نگاهش را حفظ کند جلب میکنی،
به یاد آور حجابی که بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمی حفظ کند تغییر میدهی، تو هم شامل آبرویی،
⛔️بعد از همه اینها اگر توجه نکردی، هویت شیعه را از خودت بردار...
#شهیدعلاء_حسن_نجمه🌹
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#روایت_عشق
در تلفنم، نام همسرم را با عنوان شهید زنده ذخیره کرده بودم. یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد💞
به ایشان گفتم:
آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما میبینم و عشق شهادت داری که برای من شهید زنده ای قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد و گفت: شماره اش را بگیرم
وقتی این کار را کردم، دیدم شماره مرا با عنوان شریک جهادم و مسافر بهشت ذخیره کرده بود💞
گفت: از اول زندگی شریک هم بوده ایم
و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است؛اما من با ارزش ترین دارایی ام را به خدا میسپارم و میروم.
آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود
که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم.
شام غریبان امام حسین(ع) بود
که در خیمه محله مان شمع روشن کردیم ایشان به من گفت: دعا کنم تا بی بی زینب قبولش کند
من هم وقتی شمع روشن میکردم،
دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود،
من نیز به شهدا خدمت کنم و منزلم را بیت الشهدا قرار دهم.
راوی: همسر شهید
#شهیدجواد_جهانی
#یادعزیزش_با صلوات اللهم صل علی محمد آل محمد🌹
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
همسرم ؛
بدان که من نسرین
کسی که تو را دوست دارد،
شهادت را هم بسیار دوست میدارم،
چون خدای خود را در آن زمان پیدا میکنم
#شهیده_نسرین_افضل🌷
شهادت : ۱۰ تیرماه ۱۳۶۱ مهاباد
ترور توسط منافقین کوردل
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدزینبڪمایی 💔•.•🌿
او را نہ با اسلحہ و نہ با چاقو ...
او را با چادرش بہ شهادت رساندند.. 😔
#گاندو #محرم #فلسطین #صفر
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
💠رسول اکرم می فرمایند:
🔰اگر مردی راضی شود به اینکه زنش آرایش کرده از خانه خارج شود ، بی غیرت است .
🔰و اگر کسی این مرد را #بی_غیرت بنامد گناهی نکرده ،و زن هنگامی که آرایش کرده و معطر از خانه اش خارج شود و شوهرش به این عمل رضایت دهد ، باهر قدمی که زن بردارد برای شوهر او خانه ای در جهنم ساخته می شود .
🔰پس وصیت مرا در مورد زنان خود به خاطر بسپارید ، تا از شدت حسابرسی خدا نجات پیداکنید.
📚جامع الاخبار ص ۱۸۵
#از_شهدا_بیاموزیم ث❣❣❣❣❣
🌹#با_شهدا|شهید یوسف کلاهدوز
✍️ سهلانگاری
▫️مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود. یه باره از روی صندلی افتاد و سرش شکست. سریع بردمش بیمارستان و سرش رو پانسمان کردم. منتظر بودم یوسف بیاد و با ناراحتی بگه چرا سهلانگاری کردی؟ چرا حواست نبود؟ وقتی اومد مثل همیشه سراغ حامد رو گرفت. گفتم: خوابیده. بعد شروع کردم آروم آروم جریان رو براش توضیح دادن. فقط گوش داد. آروم آروم چشمهاش خیش شد و لبش رو گاز گرفت. بعد گفت تقصیر منه که این قدر تو رو با حامد تنها میذارم. منو ببخش. من که اصلاً تصورِ همچنین برخوردی رو نداشتم. از خجالت خیسِ عرق شدم.
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
🕊🌹🕊🌹🕊
معمولا با اتوبوس میرفتیم سمت قرارگاه از شهر لاذقیه که میگذشتیم وضع حجاب زنان در این شهرکامل نبود
محسن پرده اتوبوس رامیکشید تا چشمش به گناه نیفتد ...
❤️شهید محسن حججی❤️
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
🌸🍃
💌#شھیدانہ
شب عروسیمون باران شدید می بارید من مطمئن بودم ڪہ خداوند با بارش باران رحمتش بہ من یادآوری می ڪرد ڪہ همسرت گل سرسبد نعمت هایی است ڪہ من از روی رحمت بہ تو عطا ڪرده ام ؛ چرا ڪہ صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانہ روی گل ها بی صداست…
❣در راه آرایشگاه بہ تالار ، زندگیمان را با #شنیدن_ڪلام_وحی آغاز ڪردیم .
📿یادم میاد چون نزدیڪ اذان مغرب بود ، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می ڪرد ڪہ فیلمبردار بہ او تذڪر داد .
ولی آقا مرتضی گفت : #نمازاولوقت
مهم تره تا فیلمبرداری !
🌺و وقتی وارد تالار شدیم آقامرتضی به مهمانان گفت : برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید .
✍راوی : همسر شهید
🌹#شـهید_مرتضی_زارع
🦋#نماز_اول_وقت
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#خاطرات_شهید
●ايمان قوي و اخلاق خوب و حسنه داشت. در مدت زندگي هيچ وقت از من خرده و ايرادي نگرفت و بسيار با گذشت بود. هيچگاه مغرور نمي شد؛ رفتارش با كوچك تر هاي و بزرگ تر ها به نحو بود و به همه احترام مي گذاشت. با فرزندش خيلي صحبت مي كرد. به هنگام نماز و خواندن قرآن او را بر زانوي خود مي نشاند و مي گفت: ( تا گوشش شنيده باشد كه نماز و قرآن چيست و با آنها انس بگيرد.)
●داراي اخلاق منحصر به فردي بود. اگر براي دوستان و برادران ديني از نظر اقتصادي يا اجتماعي مشكلي پيش مي آمد سعي مي نمود كه آن را به هر طريقي مرتفع نمايد و نسبت به مشكلات ديگران حساس بود و رنج مي برد. در تمام فعاليتهاي سياسي و عبادي با شور انقلابي بسيار شركت مي جست.
●او خطاب به يكي از افرادي كه سر او را به هنگام شهادت در بغل گرفته بود اين جمله را به زبان آورد:
●خيلي دوست داشتم كه امام حسين(ع) و كربلا را زيارت كنم ولي اكنون كه به شهادت مي رسم قولي به من بده كه يكي از برادران پاسدارا به روستاي ما در قاسم آباد سفلي برود و دخترم را دوبار ببوسد.
📎فرماندهٔ گردانامامحسین لشگر قدس
سردار ذکریا رحیم زاده🌷
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#خاطرات_شهید
🔹کردستان بودیم برای خوابیدن به همه بچه ها پتو دادیم و خودم پتو نگرفتم و هوای منطقه هم خیلی سرد بود و برف هم می بارید. ما تقریباً چند کیلو متر راه رفتیم تا اینکه نیمه شب شود و تک را شروع کنیم .
🔹یک استراحت کوتاهی هم به بچه ها دادیم. آن شب آنقدر سرد بود که بچه ها با اینکه پتو داشتند از سرما داشتند یخ میزدند. خودم هم بدون پتو. یک نفر برای کشیک گذاشتم و خودم یک کمی خوابیدم.
🔹دیدم که یه مقدار روی تنم پتو است و بعد بیدار شدم دیدم که همه پتو دارند و گفتم: خدایا این پتو از کجا آمده است و متوجه شدم که بچه ها فهمیدند من پتو ندارم. پتوی خودشان را تکه تکه کردند و به من دادند.
🔹در یکی از عملیاتها شمیایی شده بود و چند تا ترکش کوچک توی سر و پیشانیش خورده بود. به روی خودش نمیآورد وقتی که بعد از تقریباً یک هفته از عملیات آمده بود. متوجه شدم که بالشتش خونی میشود من هم فکر میکردم ترکش فقط به پیشانیش خورده، نمیدانستم که سرش هم ترکش خورده است ولی بروز نمیداد. میگفتم این خونها چیست؟ میگفت: هیچی یه مقدار نقل و نبات صدام ریخت یه مقدارش هم به ما خورد اینها چیزی نیست. شمیایی شده بود و دارو مصرف می کرد. به من میگفت: شربت سرفه است. در صورتیکه تمام حنجره اش آسیب دیده بود و نمیگفت.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ تیپ مالکاشتر مریوان
#سردارشهید_سبزعلی_خداداد🌷
#
●ولادت : ۱۳۳۸/۱/۲ بابل ، مازندران
●شهادت : ۱۳۶۵/۹/۱۱ خرمشهر ، منطقهٔعملیاتی کربلای۴
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#
#خاطرات_شهید 🌷🌷
🔹ایشان روحانی شوخ طبعی بود و مثل همه، عزیزانش را دوست داشت. من و فرزندانم نمی خواستیم او را از دست بدهیم به همسرم می گفتم شما طلبه هستید و مجاهدت دینی می کنید و همیشه به ایشان روایتی از پیامبر(ص) را می گفتم که قلم علما افضل و برتر از خون شهداست اما ایشان می خندیدند و می گفتند ببینیم چه می شود.
🔸با توجه به خدمات و زحماتی که در جبهه برای بار اول داشت و رزمنده ها محب او شده بودند، سردار سلیمانی نامه زده بود که حیف است چنین روحانی زِبل و زیرک و با اخلاصی که از همه گیت ها برای اعزام رد شده را از دست بدهیم و با رفتن ایشان به طور رسمی موافقت میشود.
💠 مستاجربود..
برای تامین زندگی زیر بار خیلی از شغل ها که موجب گرفته شدن حریتش میشدنرفت!
وقتی هم دستش خالی بودبه میدان کارگران شهر میرفت و بعنوان کارگر بنایی سرکار میرفت!
گاهی لباس روحانیت به تن داشت و دستهایش اثر کچ کاری!
جمله سردار ذوالنور درمراسم وداع با پیکر شهید علی تمام زاده تعبیر زیبایی بود:
"گردی از دنیا بردامن این شهید ننشسته بود"
#شهید_علی_تمامزاده🌷
#سالروز_ولادت
●ولادت : ۱۳۵۵/۱/۲۴ تهران
●شهادت : ۱۳۹۴/۸/۱۵ حلب ،سوریه
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
💟#زندگی_به_سبک_شهدا
🔴شهید مدافعحرم #افشین_ذورقی
💜همسر شهید نقل میکند: آقاافشین، کارکردن در منزل را عار نمیدانست و حتی اگر خسته بود و یا تازه از محلّ کار برمیگشت، در کارهای خانه کمکم میکرد. همیشه طوری برنامهریزی داشتم که با آمدنش، کاری در منزل نباشد؛ اینجور مواقع وقتی میدید کاری نیست، جاروبرقی را میآورد و منزل را جارو میکرد.
❤️برای مثال اگر از مأموریتِ یکماهه برمیگشت، اولین استکان چای یا لیوان آب را خودش میشست؛ وقتی میگفتم شما خسته هستی، میگفت من فقط به مأموریت رفتم درحالیکه شما در این مدت کارهای زیادی انجام دادهای؛ از طرفی برای بچهها هم پدر بودی و هم مادر!
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسر شهید خدایی:
اسم حاج قاسم میومد اشک میریخت می گفت بعد حاج قاسم موندن برام خیلی سخت شده...
پدر همسر شهید خدایی:
یه خانمی در مصاحبه ای به من گفت شنیدم شهید 6 تا آپارتمان داره و یکی از ماشینهایش هم پورشه است...!
#از_شهدا_بیاموزیم
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
✍️یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمیگشت.
🔸یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میروند ، رسید به چراغ قرمز.
ترمز زد و ایستاد.
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد:
الله اکبر و الله اکــــبر...
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب.
اشهد ان لا اله الا الله...
➕هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید
چش شُدِه؟!
قاطی کرده چرا؟!
🔸خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید؟ چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که!
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت: مگه متوجه نشدید؟
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن.
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه؛ به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه، دیدم این بهترین کاره!
همین!
🌐برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣