📸خاطرات خود نگاشت همسر امام،: (۲۱)
◀️ سازگاری داشتن با شوهر!
🔹... من هیچگاه در طول زندگیم از آقا لباس نخواستم، هیچگاه درخواست #پول نکردم، چرا که خیلی سختم بود که خدای نکرده پاسخ او منفی باشد. بارها جورابم را #وصله میکردم و لباسهای کهنهام بسنده مینمودم تا کمتر برای خانه هزینه شود.
🔸البته حداقل سالی یک جفت کفش، یک چادر نماز، یکی دو پیراهن برای خود و فرزندانم تهیه میکردم. من از اینکه چیزی از آقا بخواهم که میلش نباشد و یا امکاناتش اجازه ندهد، پرهیز داشتم ...
🔹آقا آدم مقتصدی بود، من هم اینگونه شده بودم ولی چاره نبود، میبایست میگفتم که بچهها لباس لازم دارند و چون سؤال و درخواست برایم سخت بود تا لباسهایشان مندرس نشده بود نمیگفتم وقتی به آقا میگفتم بچهها لباس ندارند واقعاً نداشتند. (زندگینامه بانو #خدیجه_ثقفی (همسر امام) ص112)
#خاطرات_خودنگاشت_همسر_امام
🔹🔹🔹
Bonyadtarikhbook-ir
🔸🔸🔸
@Bonyadtarikh
بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی.
📸خاطرات خود نگاشت همسر امام : (۲۲)
◀️پنجاه و چهار سال زندگی با رودروایستی
🔸خیال میکنید همین طوری یک مرتبه میگفتم بچهها لباس ندارند؟ نه! واقعاً یک ماه فکر میکردم، سختم بود که هنوز هم سختم است، سعی میکردم به آرامی بگویم بچهها لباس ندارند و او هم به آرامی جواب میداد: پول ندارم. دیگر اصرار فایده نداشت. من هم اهل اصرار نبودم میرفتم از گوشه و کنار چیزی تهیه میکردم یا مثلاً گوشه قبای مندرس خودش را و یا پیراهن کهنه خودم و یا لباس کهنه بچههای بزرگتر را از هر کدام که امکان داشت لباس بچه کوچکتر میکردم و چون خیاطی بلد بودم دوخت و دوزش برایم سخت نبود...
🔹یادم هست یک هفته فکر کردم که بگویم کفش ندارم، باز نتوانستم. با خودم گفتم زن! نداشته باشی بهتر است یا اینکه بگویی در حالی که میدانی ندارد و جواب هم روشن است، دیدم نداشته باشم بهتر است و منصرف شدم. هنوز هم که پنجاه و چهار سال است از زندگی مشترکمان میگذرد و او امام است شخصیتم اجازه نمیدهد از او چیزی بخواهم. (زندگینامه بانو #خدیجه_ثقفی (همسر امام) ص (111-112
🔹🔹🔹
Bonyadtarikhbook-ir
🔸🔸🔸
@Bonyadtarikh
بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی.
✳️خاطرات خودنگاشت #همسر_امام(۲۶)
🔻تولد احمد
🔸 تولد #احمد سال 1324 شمسی بود و سال جنگ جهانی دوم که تورم غوغا میکرد. البته این را بگویم مخارج اصلی بهعهده خود او بود برنج، روغن، قند، شکرو چای همیشه این پنج قلم را آقا تهیه میکرد. ما و پنج فرزندمان و کارگرمان و با آمد و رفت میهمان به طور متوسط باید روزی ده نفر غذا میخوردند، با پنج تومان زندگی اداره نمیشد. ولی با همه این احوال از آنجا که ماهانه خرجی خانه به من واگذار شده بود و دیگر کسی کاری نداشت که چه کردم، فقط باید میرساندم، از این جهت برای من بهتر بود زیرا بالاخره پولی در دست داشتم اگر فرزندم پولی میخواست- مقصودم مصطفی است – دستم بازتر از گذشته بود ... البته ده سال اول را با فقر و فاقه و تنگدستی و نداری سپری کردیم ولی در ده سال دوم، بهخصوص اواخر آن، قدری وضع بهتر شد، در همین دهه هم بود که به اصطلاح باید رفته رفته دخترها و پسرها را به خانه بخت میفرستادیم و تمام زحمتها بهعهده شخص حقیر بود... (زندگینامه بانو #خدیجه_ثقفی (همسر امام) ص122)
🔹🔹🔹
Bonyadtarikhbook.ir
🔸🔸🔸
@Bonyadtarikh
بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی-قم.
🔰خاطرات خودنگاشت #همسر_امام (۲۷)
✳️ امام مرا دوست داشت
🔹... بعد از 6 ماه منزل «یخچال قاضی» پیدا شد، اینجا از نظر محل مرغوب نبود زیرا در حاشیه شهر بود که از یک طرف متصل به باغات اطراف شهر و از طرف دیگر وصل میشد به یخچالهایی که زمستانها برای یخگیری، آب [درآن] میانداختند و تابستان محل زباله و خاکروبه بود. یک طرف این منزل کوچه باغی بود که خانه مانرا به محله «جوی شور» متصل میکرد که آن هم محله فقرا بود ولی به هر حال خانهای خوب بود. به خصوص برای ما با آن وضعیت گذشتهمان، یکساله اجاره کردیم. ولی بحمدالله صاحبش زودتر از یک سال تصمیم گرفت که خانه را بفروشد. وقتی این خبر را آقا به من داد خیلی ناراحت شدم اول زمستان بود با ناراحتی گفتم من که از این خانه بیرون نمیروم، تا کی خانه بهدوشی؟
🔸گفتهام اورا تکان داد، آخر او مرا دوست داشت و هر گز نمیخواست ناراحت شوم. بعدها بارها به من گفت که وقتی یاد قیافه تو در موقع آن خبر یعنی بیرون رفتن از این خانه میافتادم ناراحت میشدم. (زندگینامه بانو #خدیجه_ثقفی (همسر امام) ص134)
🔹🔹🔹
Bonyadtarikhbook.ir
🔸🔸🔸
@Bonyadtarikh
بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی-قم.
🔰خاطرات خودنگاشت #همسر_امام (۲۸)
✳️ پایان خانه به دوشی
🔸..صاحب خانه مردی بود بهنام «طاهری» و اصرار داشت آقا این خانه را بخرد و میگفت به هر صورتی که آقا راضی باشد میفروشم. آقا به برادر بزرگش آقای پسندیده نامهای نوشت که خانه ارث پدریاش و همچنین سهمیهاش را از یک باغچه بفروشد تا بتواند خانه را خریداری کند. قیمت خانه را شانزده هزار تومان تقویم کردند. دوازده هزار تومان از خمین تهیه شد ولی در بقیهاش گیر بودیم که ناگهان شخصی آمد و با اصرار پنجهزار تومان به صورت امانت پیش آقا گذاشت. علیالظاهر عازم کربلا بود . این پول مازاد بر خرجش بود ... آقا از او اجازه تصرف گرفته بود تا بعد باز پس دهد.
🔹آقا, فردای آن روز معامله منزل را تمام کرد. آقای #پسندیده هم بنا بود پولی در دو سه ماه آینده برایش بفرستد ... [اما] راهیان کربلا کارشان در تهران به بنبست کشیده میشود و هنوز هفتهای سپری نشده بود که صاحب امانت باز میگردد و [به آقا] میگوید آمدهایم پولمان را بگیریم ... آقا گفتند بهقدری ناراحت شدم که حد نداشت به خود تشر زدم که سید! آنها تو را امین دانستهاند و با طیب خاطر [به تو] اجازه تصرف دادند اما تو چرا تصرف کردی ... به آنها گفته بود... فردا بیایید. آنها رفتند ساعتی نگذشت که در زدند، مردی با پاکتی از پول وارد شد گفت آقا پسندیده فرستادهاند. معامله باغچه... انجام گرفت... امام پولها را شمردند درست بهاندازه پولی بود که از راهیان کربلا گرفته بود ...زندگینامه بانو #خدیجه_ثقفی (همسر امام) ص134
🔹🔹🔹
Bonyadtarikhbook.ir
🔸🔸🔸
@Bonyadtarikh
بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی-قم.
📸خاطرات خودنگاشت همسر امام (۳۱)
♨️ سیل خروشان در قم(۱)
🔹... عصر هفتم ماه بود، خاور سلطان کارگرمان آمد و گفت مردم میگویند امشب #سیل میآید و همه در وحشت هستند. من که فردی خونسرد و محکم و بیاعتنا بهاینگونه حوادث بودم اهمیت ندادم ... از وقتی آقا [به حج] رفته بود، خاورسلطان در اتاق من میخوابید. #مصطفی سه ساله و علی سهماه و نیمه بود. نیمه شب بود که بچه بیدار شد و من هم برای شیر دادن او بلند شدم دیدم خاورسلطان نیست... صدای کلید درب منزل آمد، فهمیدم بیرون رفته... آمد گفت سیل آمده و تمامی اهل محل رفتهاند حرم حضرت معصومه ... سیل تا سر کوچه «نمد مالان» آمده است. که تا منزل ما کمتر از صد متر فاصله داشت ... صدای آب و « یاعلی یاعلی» بهگوش میرسید... با وجود این من خونسرد، خونسرد خونسرد بودم ... صدای آب نمیگذاشت خوابم ببرد و هیاهوی مردم هم مزید بر علت شده بود. سرم را زیر لحاف کردم و اتفاقاً درست عمل کردم، چون صبح از خواب بیدار شدم.
🔸پس از ادای نماز صبح دیدم صدای آب و جمعیت و فریاد یاعلی و یارسول بیش از انتظار است... دختر خاورسلطان را که منزلشان نزدیک منزلمان بود همراه خود کردم و برای تماشا روانه شهر شدم... تا آخر قم از طرف شرق گویی دریایی از آب بود، آبی که بسیاری از خانهها را با خود پر کرده بود و تمام اجناس چوبی منازل را بر دوش میکشید، حتی متکاهایی که هنوز آب را کاملاً جذب نکرده بود شناور بودند. (زندگینامه بانو #خدیجه_ثقفی (همسر امام)ص93)
🔹🔹🔹
Bonyadtarikhbook.ir
🔸🔸🔸
@Bonyadtarikh
بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی-قم.
🌀خاطرات خودنگاشت همسر امام(۳۲)
♨️ سیل خروشان در قم(۲)
🔸در مقابل چشم من آخرین دیوار اتاقی که سماور و چراغ در طاغچهاش بود خراب شد و همه در آب فروریخت، پیرمردی که خانهاش از سه روز قبل در مسیر سیل قرار داشت و جریان آب فرصت فرار را از او گرفته بود بالای درختی رفته و مشغول دعا بود. گفتند سه روز است که از توتها نارس درخت استفاده میکند...
🔹در بعضی نقاط آب به چند متر میرسید، کوچههای قم مسیل بود، گوشه پل سابق که رو به روی بازار است خراب شده بود و در نتیجه آب درون مسجد و جلوی بازار را پر کرده بود و خیابان حضرتی خود رودخانهای شده بود... در آن سال که به «سال سیلی» معروف و ماه جدید مردم قم و دهات اطراف آن شد، من بیست ساله بودم. دلم به شدت برای مردم سیلزده سوخت که همهچیزشان را از دست داده بودند ... غروب یکی از همسایگان دخترش رافرستاد که امشب هم سیل میآید... (زندگینامه بانو #خدیجه_ثقفی (همسر امام) ص94)
🔹🔹🔹
Bonyadtarikhbook.ir
🔸🔸🔸
@Bonyadtarikh
بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی-قم.