شــهرِکـتـʙᴏᴏᴋ ᴄɪᴛʏــاب
+مسابقمون ۲ مرحله داره اولین مرحله از همین ساعت تا ۷ عید ساعت ۸ فرصت داره .. چجوری؟ اینجوری که شما
+فقط ۳ روز دیگه فرصت ارسال محتوا دارید بدووییید که جا نمونید😍✨
شــهرِکـتـʙᴏᴏᴋ ᴄɪᴛʏــاب
+خیلی پرسیدین جایزه چیه؟ جایزه نقدی هست ..😍💰
+درگوشی(ممکنه کتابم هدیه بدیم😍📚)
بسته به تلاش شما .. ببینیم که چی میشه...
+شهروندان کتـٰاب باز فرصت ارسال محتواتون برای مسابقه تمدید شد شما تا ۱۳ فروردین ساعت ۸ وقت دارید که هر دو مرحله رو انجام بدید 😍🙈
یه قـ🍉ـاچ کتـٰاب؛
سر بلند میکند و به عمران مینگرد:
میخواهی برایت بگویم که چرا در بهت و حیرتی؟
عمران کنجکاو نگاهش میکند:
بگو!
- خیال و تصور تو همچون خیال و تصور آن طفلی است که بر قدرت و توان پدر خویش مردد مانده است. طفل خردسالی را تصور کن که نمیتواند باور کند پدرش تخته سنگی را با دو دست بلند میکند و آن را به دورترها پرتاب می.کند این ناباوری طفل ناشی از عقل خُرد و حقیر کودکانه اوست او قدرت پدرش را با قدرت خودش مقایسه میکند دیگر آنکه شناخت حقیقی و درستی از توانایی پدرش .ندارد زمانی که طفل بتواند پدرش را و قدرت او را بشناسد، دیگر آن پرتاب تخته سنگ برایش عادی و باورکردنی است و باعث بهت و حیرت او نمیشود و به قدرت پدر شک نمی.کند
لبخندی از مهر میزند و عمران را نگاه میکند:
جوان تو نیز چون به معرفت امام آگاه نیستی و علی بن موسی الرضا را آن گونه که باید نمیشناسی تا قیام قیامت از این مشک و آبی که درونش میجوشد مبهوت خواهی ماند.
عِمران مشک را از دست پینه دوز میگیرد و به دهان میبرد جرعه ای مینوشد و میگوید این از حدود عقل خارج .است آخر چگونه آب مشکی تمام نمیشود؟!
کتآبــ: اقیانوس مشرق
#یه_قاچ_کتاب