eitaa logo
کتاب طلائیه
518 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
99 ویدیو
4 فایل
بزرگترین فروشگاه دائمی کتاب و محصولات فرهنگی کتاب طلائیه 📫نشانی: اراک، ابتدای خیابان محسنی، سمت راست، جنب پل خیبر 📞09189637930_08632228593 اینستاگرام📱 instagram.com/booktalaeieh خرید🛍️ @Vahidjalaeie بخش انتشارات (چاپ و نشر)📙 @Khademshohadiran
مشاهده در ایتا
دانلود
📚معرفی کتاب📚 عسکری برخلاف تصور خواننده از همان ابتدا داستانش را به نحوی خاص و جدید شروع می کند، چنان که خواننده انتظار دارد داستان از ورود نویسنده به حجاز آغاز شود اما عسکری با خاطرات دوران کودکی اش و تصوراتش از خدا شروع به نوشتن می کند و ابتدا نویسنده را با ذهنیات و تصورات خودش آشنا می کند. عسکری در حادثه ی دلخراش زلزله ی بم بسیاری از نزدیکان خود را از دست داده و پس از آن برای ادامه تحصیل به تهران رفت و شاید به همین دلیل باشد که خانواده و به خصوص مادر در داستانش نقش پر رنگی دارند همچنین که می توان نشانه های زیادی را در این کتاب پیدا کرد که حاکی از تعلق خاطر نویسنده به شهر مادری اش یعنی بم است. ...: ...: فروش تلفنی و اینترنتی 08632228593 تلگرام ،ایتا و بله https://ble.ir/booktalaeieh https://eitaa.com/booktalaeieh https://t.me/booktalaeieh پیج اینستاگرام https://instagram.com/booktalaeieh?igshid=16087irxx68ho
📚 🔸... این کلمه، این مفهوم، بود و از سی‌وهفت سال پیش تا همین لحظۀ اکنون، مغزم دست گذاشته روی علامت سؤال صفحه‌کلید مغزم و هنوزاهنوز برنداشته. این مفهوم، این نیرو، این نور، این قدرت، این هر چی که هست، کیست؟ از کجا آمده؟ قرار است برای من چه‌کار کند و قرار است برایش چه‌کار کنم؟ 🔸خدا را توی همان چند سال اول کودکی از چند تا مختلف دیدم. عینک اول بود. خدای معلم‌های دینی مدرسه مثل خودشان بود؛ خدایی با عینکی کائوچویی که یک سری مقررات دقیق و منظم وضع کرده بود سخت‌تر از مقررات مدرسه و هر کس دست از پا خطا می‌کرد، حسابش با آتش جهنم بود و سُرب داغ و میل گداخته به چشم؛ یک خدای اخمو و بی‌اعصاب که انگار همیشه از دندان‌درد رنج می‌برد و همین روی رفتارهایش تأثیر منفی گذاشته بود. از این خدا خیلی می‌ترسیدم. عینک بعدی بود. مثل خودش بود این خدا؛ مثل مادرم؛ مهربان و صمیمی و یک بُغضی همیشه توی صدا و چشم‌هایش بود. این خدا را خیلی دوست داشتم. اگر کار بدی می‌کردم، سگ‌محلم می‌کرد؛ ولی با یک ببخشیدگفتنِ من، با یک «دوستت دارم به خدا»، با یک «مگه چند تا پسر داری که باهام حرف نمی‌زنی»، یخش می‌شکست و دوباره بغلم می‌کرد و می‌گفت: «پسر خوبی باش! من خیلی ناراحت می‌شم که سرت داد می‌زنم. دلم ریش می‌شه تا برگردی و بگی ببخش.» برشی از کتاب https://eitaa.com/booktalaeieh
💠 معرفی کتاب خال سیاه عربی 🔸 بعضی کتاب‌ها را باید در وقتش خواند، در مناسبتش! به خلاف بعضی دیگر که نه محدود به زمان است، نه مکان. یک لیوان چای باشد و چند ساعتی فراغت بال که بنشینی و یک نفس بخوانی و روح را پرواز بدهی و رها کنی. توفیر می‌کند، رمان و فلسفه با هم. سفرنامه که باشد بهتر! ترجیحا نویسنده‌اش شاعر باشد، ممنون. 🔸«خال سیاه عربی» را «حامد عسکری» نوشته است، همانی که «پریدخت»ش «محمود دولت آبادی» را وسوسه کرد تا تماسی بگیرد و پیگیر اصل و اصالت نامه‌های عاشقانه‌اش باشد. همانی‌که نثرهای قاجاری در صفحۀ شخصی‌اش، مخاطب را وادار می‌کرد یک ‌نفس کپشن طولانی بخواند. ستون نوشت‌های روزنامه هم که دیگر گفتن ندارد. اما خال سیاه عربی، تک خال آثار اوست. https://eitaa.com/booktalaeieh
🔸گشت و گذار در مکان‌های تاریخی مدینه با عربی دست و پا شکسته و چند عکس با گوشی و چند روایت ضبطی برای پخش، با سرعت تمام می‌شود. هنوز کامل مزه شهر پیامبر را نچشیده‌ایم که طنین دل‌انگیز مکه به گوش می‌رسد. اصلا آمده است حج تا حاجی شود، مقصد آنجاست، کعبه آنجاست. 🔸توصیف‌های جان‌دار نویسنده مثل دوربین واقعیت مجازی عمل می‌کند و وادارت می‌کند پس از بستن احرام، در ورودی مسجدالحرام به سجده بیفتی و زمین و زمان را از یاد ببری و روضه و مرثیه و مناجات را مخلوط کنی. احرام بسته‌ای، دست پایت هم بسته است. حواس جمع می‌خواهد، شش دانگ... 🔸انگار نویسنده در این کتاب دارد با خودش حرف می‌زند، دارد بلند بلند فکر می‌کند. حتی مخاطب فرضی هم در نظر نمی‌گیرد و یک‌ریز از حال و هوای خودش می‌گوید و می‌نویسد. ساده و بی غل و غش است. ادا در نمی‌آورد. جایی خودش گفته بود: «در این کتاب جانماز آب نکشیده‌ام.» راست می‌گوید. https://eitaa.com/booktalaeieh