eitaa logo
بوی ظهور، رسانه ظهور
158 دنبال‌کننده
27هزار عکس
1.5هزار ویدیو
96 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج ارسال نظرات شما https://harfeto.timefriend.net/16895204024549 داستانهای مهدوی @booye_zohooremahdi گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 سن تکلیف و بیداری اسلامی (احکام) @senne_taklif_va_bidari_islami
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌏موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 633) قسمت 7 🌼 *اسماعیل غافل* 🌼 🌿 ... مشهدی دنبال اسماعیل راه افتاد، اولش فکر می‌کرد که حالا آقا اسماعیل او را تا ترمینال همراهی خواهد کرد ولی وقتی دید که اسماعیل او را به کوچه و پس کوچه‌ها می‌برد، کمی نگران شد. می خواست چیزی بگوید که آقا اسماعیل در یک کوچه خلوت ایستاد رو به مشهدی قربان کرد و گفت: مشهدی! لطف کن هر چه می‌گویم خوب گوش کن. - چشم آقا اسماعیل، بفرمایید. آقا اسماعیل کمی خم شد و گفت: - لطف کن بیا پشت من سوار شو. مشهدی با تعجب گفت: - یعنی چه آقا، من همچین جسارتی نمی کنم، آخر برای چی؟ اسماعیل که هنوز کمرش خم بود، گفت: - مشهدی مگر نگفتم که حرفم را گوش کن؟ مشهدی با نگرانی گفت: - آخر حرف درستی نمی زنی. اسماعیل صدایش را کمی بالا برد و گفت: - یااللَّه سوار شو که کار داریم. مشهدی هم چاره ای جز سوار شدن ندید، با شرمندگی ساکش را به دست گرفت و سوار شد. دو سه قدم راه رفتند مثل این که زمین زیر پایشان می‌چرخید، بعد از همان دو سه قدم به جایی رسیدند. اسماعیل گفت: مشهدی نمی خواهی پیاده شوی؟! مشهدی، که هم گیج شده بود و هم شرمنده، پیاده شد و گفت: خیلی ببخشید دستور خودتان بود. آقا اسماعیل با خنده گفت: - حالا برو مقداری هیزم بیاور تا یک چای درست کنیم بخوریم. مشهدی همین که خواست به جمع آوری هیزم مشغول بشود با کمال تعجب دید در باغ خودش در شهریار کرج پا گذاشته است، داشت دیوانه می‌شد. سریع پیش اسماعیل رفت و بی مقدمه گفت: آقا اسماعیل من دو تا سؤال از شما دارم تو را به امام زمان علیه السلام قسم می‌دهم جوابم را بده، قول می‌دهم به هیچ کس نگویم. آقا اسماعیل با روی باز گفت: - هر چه می‌خواهی بپرس؟ ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: فریاد رس - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: حسن محمودی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان چهارم: اسماعیل غافل - صفحه ۵۱ الی ۵۳. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 ┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴️ *سـربـازان خورشـیـد* ✴️ ♦️ قسمت 33 ✳️ *استکبارستیزی* ✳️ ✳️ *بخش اول: پیوند‌های دفاع مقدس و فرهنگ مهدوی*✳️ *️⃣ *فصل اول: انسجام بخشی و سازمان دهی نیروها**️⃣ ⏪ *۱. پیروی از نایب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف* ...⏪ *۲. پیروی از فرماندهان* ➖ اطاعت پذیری رزمنده‌ها از فرماندهانشان در دوران جنگ، بدین جهت بود که آنان، فرمان فرماندهان خود را از سوی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می‌دانستند. آنان اعتقاد داشتند، فرمانده دسته از فرمانده گروهان، فرمانده گروهان از فرمانده گردان، فرمانده گردان از فرمانده تیپ و فرمانده تیپ از فرمانده لشکر باید تبعیت کند. آنان این سلسله مراتب را به امام خمینی رحمة الله، که او را نایب عام امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می‌دانستند، می‌رساندند. رزمنده‌ها چون این نگاه را به فرماندهانشان داشتند، وقتی فرمانی را از طرف فرماندهی دریافت می‌کردند، تا آن جا که در توان داشتند، تلاش می‌کردند آن را به نتیجه برسانند؛ از این رو، رابطه بین فرماندهان و رزمنده ها، رابطه سرباز و سرداری نبود، بلکه رابطه مرید و مرادی بود.❗ ➖ سردار علیجان میرشکار درباره سردار سرافراز اسلام «حاج حسین بصیر» و اعتقادش به پیروی از فرماندهان می‌گوید: ... (ادامه دارد) ... 〰️➖〰️➖〰️➖〰️➖〰️ 📚 سربازان خورشید - صفحه ۵۱ و ۵۲. مؤلف: امید درویشی ناشر: انتشارات بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف گروه🌷🌤️بـوی ظـهـور🌤️🌷 https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5 https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor @resane_zohoor
گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است دیدم شروع محشر کبرای دیگر است گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه تاریک تر ز عرصه تاریک محشر است ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
نذر شهادت پیامبرِ رحمت 🏴 لحظه های آخرش بود و به حیدر خیره شد اشک از چشمش چکید و کنج بستر خیره شد... تا که عزراییل وارد شد برای قبض روح بر علی(ع) و فاطمه(س) با حال مضطر خیره شد خوب میدانست بعدش فتنه بر پا می شود دود و آتش را تصوّر کرد و بر «در» خیره شد دست هایش را گرفت و سخت بر سینه فشرد آیه هایی خواند و بر بازوی کوثر خیره شد روضه از عمق نگاهش داشت جریان میگرفت پلک زد با ناتوانی؛ سمتِ دیگر خیره شد آن طرف سر را به زانو داشت غمگین؛ مجتبی(ع) بر غمش زل زد! به اندوهِ برادر خیره شد طاقتِ بیتابی و اشک حسینش(ع) را نداشت از نفس افتاد تا چشمش به حنجر خیره شد رفت تا جایی که زینب(س) بغض کرد از کربلا- تا سرِ بازارِ شهر شام؛ بر «سر» خیره شد دل ندارم! روضه کاش اینجا به پایان می رسید وای از وقتی که بر «سر» چشم دختر خیره شد! 🔸شاعر: ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
زهرا به خانه و ملک الموت پشت در از بهر قبض روح شریف پیامبر از هیچکس نکرده طلب اذن و ای‌عجب بی اذن فاطمه ننهد پای پیش تر ●➼‌┅═❧═┅┅───┄