eitaa logo
بوی ظهور، رسانه ظهور
165 دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
112 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج ارسال نظرات شما @sh_gerami داستانهای مهدوی @booye_zohooremahdi گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 سن تکلیف و بیداری اسلامی (احکام) @senne_taklif_va_bidari_islami
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور ✍ 💝 تقديم به: 🌼 حضرت‌ ام المؤمنين خديجه کبری سلام الله عليها و تمامی صاحبان حق مخصوصاً استادی که شوق و محبّت امام زمان (علیه‌السلام) را در قلب من احياء نمود. 🤲 « اللهم ارني الطلعة الرشيدة والغرّة الحميدة واکحل ناظري بنظرة مني إليه وعجّل فرجه » 🤲 ─┅─═इई•°¤°•ईइ═─┅─ 🌳(داستان 783)   💐 او را دیده‌ام 💐 ☘ محمّد بن اسماعیل بن موسی بن جعفر که از جمله مسن ترین فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه واله) در عراق بود می‌گوید: امام زمان (علیه‌السلام) را در حالی که جوان نورسی بود در میان دو مسجد [۱] - یعنی بین مکه و مدینه - مشاهده نمودم. 📚۱- الکافي، ج۲، ص۱۲۸، ح۲ 📚۲- الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۳۵۱ 📚۳- الغیبة للطوسي، ص۲۶۸ 📚۴- أعلام الوری بأعلام الهدی، ص۴۲۱ 📚۵- کشف الغمة في معرفة الأئمة، ج۲، ص۴۴۹ 📚۶- حلیة الأبرار في أحوال محمّد وآله الأطهار:، ج۴، ص۲۴۶ 📚۷- بحارالأنوار، ج۵۲، ص۱۳، ح۸ 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 ملاقات در میقات _ داستان‌هایی از ملاقات و کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: محمود صادقی 📖 ناشر: انتشارات اصفهان - کانون پژوهش 📝 داستان اول - او را دیده‌ام - ص ۲۷ 📚[۱] بین المسجدین یعنی بین مکه و مدینه و یا در هر دو مسجد یعنی مسجد النبی (صلی الله علیه واله) و مسجد الحرام یا بین مسجد کوفه و مسجد سهله و یا بین مسجد سهله و مسجد صعصعه. (مرآه العقول، ج۴، ص۸). گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖ داستانهای مهدوی: ▶️ @booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ▶️ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 ➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🍀(داستان 784) قسمت ۱   🌺 هفت روز در محضر امام زمان (علیه‌السلام) بودم 🌺 🌿 حاج سید عزیزالله تهرانی به فرزندش می‌گوید: ایامی که در نجف اشرف بودم، مشغول به جهاد اکبر و ریاضت‌های شرعی از قبیل روزه و نماز و ادعیه و... بودم. چند روزی برای زیارت مخصوصه امام حسین (علیه السلام) در عید فطر به کربلای معلّی مشرّف شدم و در مدرسه صدر در حجره بعضی از رفقا منزل نمودم. غالباً در کربلا در حرم مطهّر مشرف بودم و بعضی از اوقات برای استراحت به حجره می‌آمدم. روزی رفقا از من زمان برگشتم به نجف را سؤال نمودند. گفتم: من قصد مراجعت ندارم و امسال می‌خواهم پیاده به حجّ مشرف شوم و زیر گنبد مقدس سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) از خداوند متعال این مطلب را خواسته‌ام و امید اجابت آن را دارم. رفقا از روی تمسخر و استهزاء گفتند: از بس ریاضت کشیده ای مغزت عیب کرده است. چطور پیاده به حج رفتن برای تو بی زاد و توشه و مرکب و با وجود ضعف مزاج ممکن است! خلاصه آنقدر مرا مسخره کردند که سینه‌ام تنگ شد و با حزن و اندوه فراوانی از حجره خارج شدم و به حرم مطهر رفتم. زیارت مختصری کردم و متوجه سمت بالای سر مقدس شدم و با حزن تمام متوسّل به سیّدالشهداء (علیه السلام) شدم. به ناگاه دستی بر کتف من گذاشته شد. وقتی رو برگرداندم، دیدم مردی است که ظاهراً از اعراب بود. امّا ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 ملاقات در میقات _ داستان‌هایی از ملاقات و کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: محمود صادقی 📖 ناشر: انتشارات اصفهان - کانون پژوهش 📝 داستان دوم - هفت روز در محضر امام زمان (علیه‌السلام) بودم - ص ۲۸ و ۲۹ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖ داستانهای مهدوی: ▶️ @booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ▶️ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 ➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🍀(داستان 784) قسمت ۲   🌺 هفت روز در محضر امام زمان (علیه‌السلام) بودم 🌺 🌿 ... به ناگاه دستی بر کتف من گذاشته شد. وقتی رو برگرداندم، دیدم مردی است که ظاهراً از اعراب بود. امّا با من فارسی تکلّم نمود و مرا به اسم نام برد و فرمود: آیا می‌خواهی پیاده به حجّ مشرف شوی. گفتم: آری. فرمود: من هم اراده حج دارم آیا با من می‌آیی؟ گفتم: بلی. فرمود: پس مقداری نان خشک که یک هفته را کفایت کند، مهیّا کن و آفتابه آبی بیاور و احرامت را بردار و فلان روز در فلان ساعت به همین جا بیا و زیارت وداع را بخوان تا به حجّ برویم. گفتم: سمعاً و طاعةً. از حرم مطهر خارج شدم و مقدار کمی گندم گرفتم و به یکی از زن‌های فامیل دادم تا نان بپزد. رفقا هم همان روز به نجف اشرف مراجعت کردند. چون روز موعود شد، وسائل را برداشته و به حرم مطهّر مشرف شدم و زیارت وداع را خواندم. آن مرد در همان وقت مقرّر آمد و با هم از حرم مطهّر و صحن مقدس و از شهر کربلا بیرون رفتیم و تقریباً یک ساعت راه پیمودیم. در بین راه نه او با من صحبت می‌کرد و نه من به او چیزی می‌گفتم تا به برکه آبی رسیدیم. ایشان خطیّ کشید و فرمود: این خط، قبله است و این هم آب اینجا بمان، غذا بخور و نماز بخوان. همین که عصر شد، می‌آیم. بعد از من جدا شد و دیگر او را ندیدم. غذا خوردم و وضو گرفتم و نماز خواندم و آن جا بودم. ایشان عصر آمد و فرمود: برخیز برویم. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 ملاقات در میقات _ داستان‌هایی از ملاقات و کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: محمود صادقی 📖 ناشر: انتشارات اصفهان - کانون پژوهش 📝 داستان دوم - هفت روز در محضر امام زمان (علیه‌السلام) بودم - ص ۲۹ و ۳۰ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖ داستانهای مهدوی: ▶️ @booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ▶️ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 ➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🍀(داستان 784) قسمت ۳   🌺 هفت روز در محضر امام زمان (علیه‌السلام) بودم 🌺 🌿 ... غذا خوردم و وضو گرفتم و نماز خواندم و آن جا بودم. ایشان عصر آمد و فرمود: برخیز برویم. برخاستم و ساعتی با او رفتم باز به آب دیگری رسیدیم. دوباره خطیّ کشید و فرمود: این خط قبله است و این آب است شب را اینجا می‌مانی و من صبح نزد تو می‌آیم. او به من بعضی از اوراد را تعلیم داد و خود برگشت. شب را به آرامش در آنجا ماندم. صبح که شد و آفتاب طلوع کرد؛ آمد و فرمود: برخیز برویم. به مقدار روز اوّل رفتیم؛ باز به آب دیگری رسیدیم و باز خط قبله را کشید و فرمود: من عصر می‌آیم. عصر که شد مثل روز اوّل آمد و به همان شکل رفتیم و به همین ترتیب هر صبح و عصر می‌آمد و مسیر را طیّ می‌نمودیم امّا طوری بود که احساس خستگی از راه رفتن نمی کردیم چون خیلی راه نمی رفتیم تا خسته شویم. هفت روز به این شکل گذشت. صبح روز هفتم فرمود: اینجا برای احرام مثل من غسل کن و احرامت را بپوش و مثل من تلبیه بگو. من هم حسب الامر ایشان اعمال را به جا آوردم آنگاه کمی که رفتیم، ناگاه صدایی شنیدیم مثل صدایی که در بین کوه‌ها ایجاد می‌شود. سؤال کردم: این صدا چیست؟ فرمود: از این کوه که بالا رفتی، شهری را می‌بینی. داخل آن شهر شو. این را گفت و از نزد من رفت. من هم تنها بالای کوه رفتم و شهر عظیمی را دیدم. از کوه فرود آمده و داخل آن شهر شدم و از اهل آن پرسیدم: اینجا کجاست؟ گفتند: مکه معظّمه. آن وقت متوجه حال خود شده و از خواب غفلت بیدار شدم و دانستم که به خاطر نشناختن آن مرد، فیض عظیمی از من فوت شده است. لذا پشیمان شدم اما پشیمانی چه سود. دهه دوم و سوم شوال و تمام ماه ذی القعده و ایامی از ذی الحجه را در مکه بودم تا اینکه حجاج رسیدند. همراه آنان عموزاده‌ام حاج سیّد خلیل پسر حاج سیّد اسدالله تهرانی بود که با عده ای از حجاج تهران از راه شام آمده بودند و ایشان از آمدن من اطلاعی نداشت. همین که یکدیگر را ملاقات کردیم مرا نزد خود نگه داشت و مخارجم را برعهده گرفت و در راه مراجعت کجاوه ای برای من گرفت و بعد از حجّ مرا از راه جبل تا نجف اشرف و از نجف اشرف تا تهران همراهی نمود. 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 ملاقات در میقات _ داستان‌هایی از ملاقات و کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: محمود صادقی 📖 ناشر: انتشارات اصفهان - کانون پژوهش 📝 داستان دوم - هفت روز در محضر امام زمان (علیه‌السلام) بودم - ص ۳۰ و ۳۱ 📚۱- العبقري الحسان، ج۲، ص۵۱۷ - برکات حضرت ولی عصر (علیه‌السلام)، ص۲۰۷ - ملاقات با امام زمان (علیه‌السلام)، ج۲، ص۱۸۴ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖ داستانهای مهدوی: ▶️ @booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ▶️ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 ➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 785) 🌸 يا اباصالح راه را نشانم بده 🌸 🍃 علّامه مجلسی اوّل; نقل می‌کند که: مرد شریف و نیکوکاری به نام امیراسحاق استرآبادی در زمان ما بود که چهل بار با پای پیاده به زیارت بیت الله الحرام رفته و در میان مردم مشهور بود که طی الأرض دارد. نامبرده سالی به اصفهان آمده بود، من نزد او رفتم و از آنچه درباره اش شهرت داشت سؤال کردم. ایشان در پاسخ عرضه داشت: در یکی از سفرهای حج به محلی رسیدیم که تا مکه هفت منزل یا نه منزل راه بود به عللی از کاروان بازماندم و راه را گم کردم. سرگردان به این طرف و آن طرف می‌رفتم تا آنکه تشنگی بر من غلبه کرد و از زندگی مأیوس و ناامید گردیدم. شروع کردم مولایم را صدا زدن: یا صالح یا ابا صالح راه را نشانم بده خدا تو را رحمت کند. در اندک مدتی جوانی خوش سیما و گندمگون و پاکیزه که به هیئت مردمان شریف، سوار بر شتر بود، نمایان شد. بر وی سلام کردم و او هم به زیبایی پاسخ داد و پرسید: تشنه هستی؟ گفتم: آری. مشک آبی به من داد و من نوشیدم. فرمود: آیا می‌خواهی به کاروان برسی؟ گفتم: آری. او مرا پشت سر خود سوار بر شتر کرد و به طرف مکه رهسپار شدیم. عادت داشتم که هر روز حرز یمانی را بخوانم. شروع به خواندن کردم. در بعضی از فرازها می‌فرمود: اینطور بخوان. چیزی نگذشت که به من فرمود: اینجا را می‌شناسی؟ دقت کردم خود را در سرزمین ابطح دیدم. فرمود: پیاده شو و از نظر ناپدید شد. تازه متوجه شدم که ایشان امام زمان (علیه السلام) بود. به خاطر نشناختن و مفارقت ایشان بسیار متأثر شدم. کاروان ما بعد از هفت روز به مکه رسید و چون مرا در مکه دیدند شگفت زده شده و شهرت به طی الأرض پیدا کردم. علّامه مجلسی اوّل می‌گوید: من هم حرز یمانی را نزد وی خواندم و آن را تصحیح نمودم و برای قرائت آن از وی اجازه گرفتم و الحمد لله.[۱] 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 ملاقات در میقات _ داستان‌هایی از ملاقات و کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: محمود صادقی 📖 ناشر: انتشارات اصفهان - کانون پژوهش 📝 داستان سوم - یا اباصالح راه را نشانم بده - ص ۳۲ و ۳۳ 📚۱- بحارالأنوار، ج۵۲، ص۱۷۵ - اثبات الهداة بالنصوص والمعجزات، ج۵، ص۳۳۶ - ریاض الأبرار في مناقب الأئمة الأطهار، ج۳، ص۱۵۲ - مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ص۹۳۶ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖ داستانهای مهدوی: ▶️ @booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ▶️ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 ➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 👑موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 786) 🌷 آب گوارا 🌷 ☘ سیّد علیخان مشعشعی در کتاب خیر المقال می‌گوید: مردی از اهل ایمان به نام شیخ قاسم خیلی به حج می‌رفت. او می‌گفت: در یکی از سفرها از راه رفتن خسته شدم. زیر درختی خوابیدم و خوابم طول کشید. حجاج هم از من گذشته و بسیار دور شدند. وقتی بیدار شدم، متوجه شدم که خیلی خوابیده‌ام و حجاج از من دور شده اند. از طرفی نمی دانستم به کدام سمت متوجه شوم لذا به طرفی متوجه شده و با صدای بلند فریاد می‌زدم: یا اباصالح و با این جمله حضرت صاحب الأمر (علیه السلام) را قصد می‌کردم. همان طوری که سیّد بن طاووس در کتاب اَمان فرموده است که در وقت گم کردن راه این جمله گفته شود. در حال فریاد زدن بودم که ناگاه شخصی را دیدم که بر شتری سوار است ایشان در زیّ و شمایل عرب‌های بدوی بود. وقتی مرا دید فرمود: از حجاج دور افتاده ای؟ عرض کردم: آری. فرمود: پشت سرم سوار شو تا تو را به آنها برسانم. من هم پشت سر ایشان سوار شدم. ساعتی نکشید که به قافله رسیدیم و در نزدیکی آنها مرا پیاده کرد و فرمود: پی کار خود برو. عرض کردم: عطش و تشنگی مرا اذیت کرده است. در اینجا از زیر شتر خود مشک آبی درآورد و مرا از آن سیراب نمود. به خدا قسم از آن آب گواراتر نخورده بودم. پس از نوشیدن آب رفتم تا به حجاج رسیدم. بعد متوجه او شدم اما کسی را ندیدم.[۱] 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 ملاقات در میقات _ داستان‌هایی از ملاقات و کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: محمود صادقی 📖 ناشر: انتشارات اصفهان - کانون پژوهش 📝 داستان چهارم - آب گوارا - ص ۳۴ و ۳۵ 📚۱- العبقري الحسان، ج۶، ص۷۶۲ - برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، ص۲۴۵ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖ داستانهای مهدوی: ▶️ @booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ▶️ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 ➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 787) 🛣 من حجت خدا بر بندگانش می‌باشم 🛣 🌾 مردی صالح از شیعیان اهل بیت: نقل می‌کند: سالی به مقصد تشرف حج بیت الله الحرام به راه افتادم. در آن سال گرما بسیار شدید بود و بادهای سَموم خیلی می‌وزید. به دلایلی از قافله عقب ماندم و راه را گم کردم. از شدت تشنگی و عطش از پای درآمده و بر زمین ا فتادم و مشرف به مرگ شدم. ناگهان شیهه اسبی به گوشم رسید. وقتی چشم گشودم، جوانی خوشرو و خوشبو را دیدم که بر اسبی خاکستری رنگ سوار است. آبی به من داد. آن را آشامیدم، دیدم از برف خنک تر و از عسل شیرین تر است. آن آب مرا از هلاکت نجات داد. گفتم: مولای من، تو کیستی که این لطف را نسبت به من نمودی؟ فرمود: منم حجت خدا بر بندگانش و بقیّة الله در زمین. منم آن کسی که زمین را از عدل و داد پر می‌کند همان طوری که از ظلم و ستم پر شده است. منم فرزند حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب. بعد فرمود: چشمانت را ببند. چشم هایم را بستم. فرمود: بگشا، گشودم. ناگاه خود را در پیش روی قافله دیدم و آن حضرت از نظرم غایب شدند. [۱] 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 ملاقات در میقات _ داستان‌هایی از ملاقات و کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: محمود صادقی 📖 ناشر: انتشارات اصفهان - کانون پژوهش 📝 داستان پنجم - من حجت خدا بر بندگانش می‌باشم - ص ۳۶ و ۳۷ 📚۱- العبقري الحسان، ج ۵، ص ۲۴۸ - کتاب برکات حضرت ولی عصر (علیه‌السلام)، ص ۷۷ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖ داستانهای مهدوی: ▶️ @booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ▶️ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 ➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌏موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 788) 🌼 بيابان روشن شد 🌼 🌱 عابد زاهد حاج ملّا عباسعلی جورتانی؛ می‌گوید: در سفر به مکه معظّمه با اهل قافله بر قطار شتران سوار بودیم. شتر من در آخر قرار داشت ناگاه از تشنگی و ضعف خوابید. با توقّف حیوان، بند قطار گسیخته شد و مقداری از قافله عقب ماندم. ناگاه خنجری بر سر و پیشانیم خورد و به زمین افتادم. احساس کردم کسی بر پشت من آمده است تا سرم را از تن جدا کند. در این لحظه چون زبان نداشتم، در دل متوسل به حضرت بقیةالله ارواحنا فداه شده و گفتم: یا حجةالله ادرکني. فوراً دیدم بیابان روشن شد و پشتم سبک گردید و آن ظالم هم دفع شد. بعد از این قضیه بیهوش شدم و همانجا افتاده بودم، تا روز بعد، قبل از ظهر که همراهان به سراغم آمده و مرا بردند و چون زخم عمیقی برداشته بودم، طبیب به آنها گفت: تلف خواهد شد. وقتی به مدینه طیّبه رسیدم با کمال ضعف به حرم مقدس رفتم و به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه واله) پناهنده شدم. پس از این توسل آن زخم با آنکه احتیاج به بخیّه داشت درمان شد. [۱] 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 ملاقات در میقات _ داستان‌هایی از ملاقات و کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: محمود صادقی 📖 ناشر: انتشارات اصفهان - کانون پژوهش 📝 داستان ششم - بيابان روشن شد - ص ۳۸ 📚۱- برکات حضرت ولی عصر (علیه‌السلام)، ص ۳۳۱ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖ داستانهای مهدوی: ▶️ @booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ▶️ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 ➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌅موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🕋(داستان 789) قسمت ۱ 💐 ما تو را در کشتی می‌نشانيم 💐 🍀 حاج ملّا هاشم صلواتی سدهی؛ می‌گوید: در بوشهر برای گرفتن جواز به دفتر صاحب کشتی رفتم. وقت تنگ و مسافر زیاد بود. در آن موقع همین یک کشتی برای حمل حجّاج حاضر بود و عدّه مسافرین تکمیل و بلکه اضافه بر ظرفیت آن بود. لذا جوازها تمام شد و اصرار هم اثری نمی بخشید. با رفقا به حالت ناامیدی در قایق نشسته و به طرف کشتی حرکت کردیم. نردبان‌های کشتی نصب شد و حجاج به نوبت بالا رفتند. من هم بالا رفتم تا در کشتی بنشینم ولی چون گذرنامه نداشتم، نگهبان و بازرس به زور مرا از سر نردبان پایین فرستاد. با دل شکسته و حال پریشان گفتم: اگر نگذارید سوار کشتی شوم، خود را در آب می‌اندازم، اما بازرس‌ها اعتنایی نکردند. من دیوانه وار گفتم: خدایا به امید تو می‌آیم و خود را در آب انداختم و دیگر نفهمیدم چه مقدار آب از سرم گذشت و از خود بی خود شدم. یک وقت به هوش آمدم، دیدم بر روی شن‌های ساحل افتاده‌ام و لباس هایم خیس است. سیّدی جوان در شمایل اعراب، فصیح و ملیح و معطر و خوشبو، با کمال ملاطفت بازوهایم را ماساژ می‌داد. ایشان جریان افتادن در آب را سؤال فرمود و من همه قضایا را خدمت ایشان عرض کردم. فرمود: ناامید مباش که ما تو را به کشتی می‌نشانیم و به مقصد می‌رسانیم و ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 ملاقات در میقات _ داستان‌هایی از ملاقات و کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: محمود صادقی 📖 ناشر: انتشارات اصفهان - کانون پژوهش 📝 داستان هفتم - ما تو را در کشتی می‌نشانيم - ص ۳۹ و ۴۰ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖ داستانهای مهدوی: ▶️ @booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ▶️ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 ➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌅موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🕋(داستان 789) قسمت ۲ 💐 ما تو را در کشتی می‌نشانيم 💐 🍀 ... فرمود: ناامید مباش که ما تو را به کشتی می‌نشانیم و به مقصد می‌رسانیم و برایت مهماندار معیّن می‌کنیم. چون ما در این کشتی سهمی داریم. برخیز و این طناب را بگیر و بالا برو. دیدم پهلوی دیوار کشتی هستم و طنابی از آن آویزان است. طناب را گرفتم و آن سیّد هم زیر بازوهایم را گرفت و کمکم کرد تا بالا رفتم و دیدم هنوز کسی از مسافرین در کشتی ننشسته است. مقداری در آنجا گشتم و عرشه را پسندیدم. بعد هم نشستم و خوابم برد. وقتی بیدار شدم دیدم به قدری جمعیّت در کشتی نشسته بود که نمی شود حرکت کرد. شاهزاده ای اهل شیراز کنارم بود، پرسید: از کجا به کشتی آمدید؟ شما همان کسی نیستید که در آب افتادید و هرچه ملّاحان گشتند شما را نیافتند؟ گفتم: چرا و قضیه نجات خود را برای او گفتم. خیلی گریه کرد و بر حالم غبطه خورد و گفت: تا وقتی با هم هستیم شما مهمان من می‌باشید. پاسبانی که معروف به عبدالله کافر بود برای بازرسی گذرنامه‌ها آمد و یک یک آنها را بررسی می‌کرد. شاهزاده گفت: برخیزید و در صندوق من که خالی است مخفی شوید تا بگذرد چون جواز ندارید. گفتم: یقیناً جواز من از شما قوی تر است و هرگز مخفی نمی شوم. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 ملاقات در میقات _ داستان‌هایی از ملاقات و کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: محمود صادقی 📖 ناشر: انتشارات اصفهان - کانون پژوهش 📝 داستان هفتم - ما تو را در کشتی می‌نشانيم - ص ۴۰ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖ داستانهای مهدوی: ▶️ @booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ▶️ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 ➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌅موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🕋(داستان 789) قسمت ۳ 💐 ما تو را در کشتی می‌نشانيم 💐 🍀 ... شاهزاده گفت: برخیزید و در صندوق من که خالی است مخفی شوید تا بگذرد چون جواز ندارید. گفتم: یقیناً جواز من از شما قوی تر است و هرگز مخفی نمی شوم. مأمورین به ما رسیدند و گذرنامه خواستند. دست خالی‌ام را باز کردم یعنی صاحب کشتی به من چیزی نداد. خواستند به اجبار مرا از عرشه جدا کنند که به آنها پرخاش کردم و گفتم: شما اوّل جلوی مرا گرفتید امّا شریک کشتی از بیراهه مرا به اینجا رسانید. هیاهو زیاد شد. مردم از اطراف به صدا آمدند که این همان بیچاره ای است که او را از نردبان ردّ کردید و خودش را در آب انداخت و ملّاحان او را نیافتند. وقتی عبدالله قضیه را فهمید از ما گذشت. امّا طولی نکشید که صاحب کشتی و کاپیتان‌ها نزد ما آمدند و عذرخواهی کردند. خواستند از من پذیرایی کنند مخصوصاً یکی از صاحبان کشتی که مسلمان بود به عنوان اینکه حضرت بقیةالله (علیه‌السلام) در این کشتی سهم دارند و این حکایت شاهد صدق دارد ولی آن شاهزاده مانع شد و می‌گفت: هادی نجات دهنده، دستور ضیافت را قبلاً به من فرموده است. انصافاً شرط پذیرایی را کاملاً به جا آورد و در هیچ جا کوتاهی نکرد تا به شیراز برگشتیم یعنی محبّت را از حدّ گذرانید. خدا به او جزای خیر بدهد. [۱] 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 ملاقات در میقات _ داستان‌هایی از ملاقات و کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: محمود صادقی 📖 ناشر: انتشارات اصفهان - کانون پژوهش 📝 داستان هفتم - ما تو را در کشتی می‌نشانيم - ص ۴۰ و ۴۱ 📚۱- برکات حضرت ولی عصر (علیه‌السلام)، ص ۱۲۹ - العبقري الحسان، ج ۵، ص ۴۱۱ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖ داستانهای مهدوی: ▶️ @booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ▶️ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 ➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌍موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 790) قسمت ۱ 🌺 دردهايم را فراموش کردم 🌺 🌱 حاج ملّا هاشم صلواتی سدهی می‌گوید: در یکی از سفرهایی که به حج مشرّف می‌شدم، شبی از قافله عقب ماندم به طوری که نتوانستم خود را به ایشان برسانم و در بیابان گم شدم. اگرچه صدای قافله را می‌شنیدم ولی قدرت رساندن خود به قافله را نداشتم. خلاصه در آن شب گرفتار خارهای مغیلان هم شدم. لباس‌ها و کفش هایم پاره و دست و پایم مجروح شد به طوری که قدرت حرکت نداشتم. با هزار زحمت کنار بوته خاری، دست از حیات شستم و بر زمین نشستم. از بس خون از پاهایم آمده بود، خسته شده بودم و پاهایم حالت خشکیدگی پیدا کرده بودند. از طرفی به خاطر عادت داشتن به اوراد و اذکار مشغول خواندن دعای غریق و سایر ادعیه تا نزدیکی اذان صبح شدم. در آن حال بودم که صدای سمّ اسبی به گوشم خورد و گمان کردم یکی از عرب‌های بدوی است که به قصد قتل و اسارت و سرقت اموال بازماندگان از قافله آمده است. از ترس سکوت کرده و در زیر آن بوته خار خود را از سوار مخفی کردم. امّا آن سوار بالای سرم آمد و فرمود: حاجی قُمْ. (حاجی بلند شو). از ترس جواب نمی دادم. سر نیزه را به کف پایم گذاشت و به زبان فارسی فرمود: هاشم برخیز. سرم را بلند کردم و سلام کردم. ایشان جواب سلام مرا دادند و فرمودند: چرا خوابیده ای؟ چه ذکری می‌گفتی؟ ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 ملاقات در میقات _ داستان‌هایی از ملاقات و کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: محمود صادقی 📖 ناشر: انتشارات اصفهان - کانون پژوهش 📝 داستان هشتم - دردهايم را فراموش کردم - ص ۴۲ و ۴۳ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖ داستانهای مهدوی: ▶️ @booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ▶️ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 ➖➖➖➖➖➖