🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌳(داستان 649) قسمت ۱۴
🌷 فرق خونین 🌷
☘ ... چند ساعتی از شب میگذرد. تو هم چنان مشغول خدمت هستی و به زور این جسم مجروح و خسته خودت را به این طرف و آن طرف میکشانی.
بالاخره خواب به چشم هایت هجوم میآورد. داخل یکی از اتاقهای خادمین کفشداری میشوی. دستی بر زخمهای پر درد تنت میکشی. روی پتو دراز میکشی و سرت را به دیوار اتاق میچسبانی. خنکی دیوار مقداری از درد سرت را تسکین میدهد. به پهلو میچرخی و چشمانت را میبندی.
بلافاصله به خواب میروی.
در حال نظافت حیاط مسجد هستی. سید جلیل القدری پیش تو میآید و میگوید:
- حالت چطور است، سید!؟
- الحمد للَّه!
- بیا برویم داخل مسجد تا با هم صحبت کنیم.
- چشم آقا!
بی اختیار با او داخل مسجد میشوی. به طرف چهار بزرگوار که نور سر تا پایشان را پوشانده و کناری نشسته و گویا انتظار شما را میکشند میروید. باورت نمی شود که همه آنها را میشناسی؛ پیامبر اکرم، حضرت علی با فرق خونین، حضرت فاطمه، حضرت معصومه علیهم السلام. خدمت آنها رفته و مینشینی. در پوست خودت نمی گنجی. همان آقایی که الآن او را میشناسی و میدانی که یوسف زهراست، رو به تو می کند و میفرماید:
- آقا سید! کسالتی داری؟
- بله آقا، در جبهه مجروح شدهام و....
آقا دست مبارک خودشان را روی سرت میکشد و میفرماید:
- ان شاء اللَّه خوب میشوی. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: محمود ترحمی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان دوم - فرق خونین - صفحه ۳۸ و ۳۹.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آخرین_پناه
#بازآفرینی_کرامتهای_مستند_در_مسجد_مقدس_جمکران
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#محمود_ترحمی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#فرق_خونین
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌳(داستان 649) قسمت ۱۵
🌷 فرق خونین 🌷
☘ ... آقا دست مبارک خودشان را روی سرت میکشد و میفرماید:
- ان شاء اللَّه خوب میشوی.
سپس دستی به کمر و پاهایت میکشد و با این کار تمام دردها از بدنت بیرون آمده و از جسم و جانت دور میشود.
تو که در این چند سال، لحظه ای از درد و رنج زخمها به دور نبودی و آسایش و آرامش برای تو معنا نداشته، حالا احساس راحتی میکنی و دوباره مزه سلامتی را میچشی.
دوباره مجذوب امام زمان علیه السلام میشوی. امام دست مبارکش را به طرف تو آورده و یک دانه خرما و مقداری آب به تو میدهد و میفرماید:
- بخور که فردا میخواهی روزه بگیری.
تو هم با اشتیاق فراوان آن را میگیری و میگویی:
- ممنونم آقا! ممنونم!
ناگهان از آن حالت خوش خارج شده و پتو را از روی خودت کنار میزنی. خودت را در اتاق کفشداری میبینی که خوابیده بودی. فقط نور کم سوی چراغ خواب است که دارد با سیاهی، دست و پنجه نرم میکند. تاریکی گلوی لامپ کم نور را میفشارد، ولی هم چنان نور کم سوی چراغ خواب مقاومت میکند.
با پشت دست چشمانت را میمالی و میخواهی بلند شوی. با تعجب به پاهایت نگاه میکنی. این بار بدون کمک دیوار و تکیه به آن، به راحتی سرپا میایستی. به طرف کلید لامپ میروی. دستت به راحتی آن را فشار میدهد و روشن میکند. تمام صورتت را عرق گرفته است. با دستمال، عرق را پاک میکنی. قطرات اشک از چشمانت میبارد و روی گونه هایت لیز میخورد و با محاسنت انس میگیرد. یکی از خادمین مسجد به طرفت میآید. رو به تو میکند و میگوید:
- سید عبداللَّه، این موقع شب کجا میروی؟
- من... من... دنبال آقا میروم. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: محمود ترحمی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان دوم - فرق خونین - صفحه ۳۹ و ۴۰.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آخرین_پناه
#بازآفرینی_کرامتهای_مستند_در_مسجد_مقدس_جمکران
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#محمود_ترحمی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#فرق_خونین
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌳(داستان 649) قسمت ۱۶
🌷 فرق خونین 🌷
☘ ... - سید عبداللَّه، این موقع شب کجا میروی؟
- من... من... دنبال آقا میروم.
او که زود متوجّه حالت میشود، میپرسد: آقا را کجا دیدی؟
- داخل همین مسجد!
او هم با چشمانی پر از اشک به تو نگاه میکند و به طرف مسجد میدود. خودت را به سرعت به داخل مسجد میرسانی. به آن قسمتی که آقا و دیگر بزرگواران نشسته بودند نظر میاندازی. آن چنان به آن جا خیره میشوی که اگر ترنم اشکهایت نبود، چشمانت خشک میشد.
بلندگوهای مسجد نیز هم زمان، مناجات امیرالمؤمنین علیه السلام را پخش میکنند:
اللّهمّ إنّی أسئلک الأمان یوم لا ینفع مال ولا بنون، إلّا من أتی اللَّه بقلب سلیم.... [۱]
به یاد مسجد کوفه میافتی. در ذهن خود مولا را میبینی که در مسجد کوفه در حال راز و نیاز است. ناگهان منادی از عرش ندا سر میدهد: قد قتل علی المرتضی [۲] . مردم کوفه از خواب برمی خیزند و سراسیمه به طرف مسجد کوفه میدوند. امّا صد افسوس که در خواب سنگین فرو رفته بودند و دیر از خواب بیدار شدند.
بعد از خواندن نماز شب و خوردن سحری به حیاط مسجد میآیی و به آسمان چشم میدوزی. سپیدی صبح را میجویی. هاله ای کمرنگ را میبینی که بنای خودنمایی دارد. آماده نماز صبح میشوی و در نماز، شکر الهی را به جا میآوری.
برای اطمینان دوباره، خودت را به پاهایت میسپاری. آری این پاهای تو هستند که هر جا بخواهند تو را میبرند. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: محمود ترحمی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان دوم - فرق خونین - صفحه ۳۹ و ۴۰.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آخرین_پناه
#بازآفرینی_کرامتهای_مستند_در_مسجد_مقدس_جمکران
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#محمود_ترحمی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#فرق_خونین
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌳(داستان 649) قسمت ۱۷
🌷 فرق خونین 🌷
☘ ... برای اطمینان دوباره، خودت را به پاهایت میسپاری. آری این پاهای تو هستند که هر جا بخواهند تو را میبرند. تک تک سلولهای تو هم به شور و شوق آمده اند و خوشحالند که دست محبت طبیب واقعی بر سرشان کشیده شده است. طبیبی که واقعاً طبیب است.
خودت را در بیرون مسجد، بالای سکو میبینی. چشمانت به طرف مشرق خیره شده اند. نبرد بین سیاهی و سفیدی را مشاهده میکنی. هر چقدر سیاهی زور میزند تا سپیدی را پنهان کند، نمی تواند. اصلاً سپیدی بنای تسلیم شدن را ندارد. سپیدی مانده است تا نظاره گر خورشید باشد، خورشیدی که از مکّه طلوع میکند.
سیاهی آخرین زورهایش را میزند، امّا تنها رسوایی خودش را نظاره گر است و در نهایت، فرار را بر قرار ترجیح میدهد. آسمان مشرق به آهستگی طلایی رنگ میشود. گنبد و گلدستههای آبی مسجد را مینگری که با پرتو نور طلایی آفتاب، فیروزه ای شده اند.
مسؤولین و خدمت گزاران مسجد، خبر شفا یافتن تو را شنیده اند. دسته دسته به سراغت میآیند و تو را به آغوش میکشند. بر شانه هایشان بوسه میزنی و با اشک شیرین خوشحالی، خدا را شکر میکنی.
چند روز دیگر میمانی. میخواهی علفهای هرزی که در باغستان روح و روانت ریشه دوانده اند را هَرَس کنی و از بین ببری.
تو هزاران و بلکه میلیونها امید و آرزوی دیگر در دل داری. درست است که تقرّبی پیدا کرده ای و عنایت و کرامتی را دیده ای، ولی هنوز هزاران هزار راه مانده در پیش رو داری که باید بپیمایی. هنوز راه باز است و باید جهت کمال و رشد و تعالی تا رسیدن به نقطه مطلوب، تلاش و جهاد کنی.
وسایلت را جمع و جور کرده و در ساک میگذاری. از دوستانت خداحافظی میکنی. راه بازگشت به شهر خودتان - مشهد - را در پیش میگیری. ناخوداگاه، این شعر به ذهن و خاطر تو میرسد:
🌦خوشا دردی که درمانش تو باشی
🌦خوشا هجری که پایانش تو باشی
💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: محمود ترحمی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان دوم - فرق خونین - صفحه ۴۱ و ۴۲.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آخرین_پناه
#بازآفرینی_کرامتهای_مستند_در_مسجد_مقدس_جمکران
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#محمود_ترحمی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#فرق_خونین
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 650) قسمت ۱
🌸 فاطمه زنده است 🌸
🌱 - السلام علیک، یا اخی!
- علیک السلام و رحمة اللَّه و برکاته
- ما اسمک؟
- أنا ولید بن عباس
- من أین؟
- من الحجاز!
- یا فارس الحجاز! ادرکنا! [۱]
در یکی از شهرهای عربستان سعودی هستی. اقوامت نیز، مانند خودت سنّی مذهب هستند. امّا تو ارادت خاصّی به پیامبر و خاندانش علیهم السلام داری. در درون خودت حقایقی را درک میکنی که کمتر میشود بر زبان آورد. خداوند به تازگی اولین فرزند را به شما عنایت کرده است. میخواهی نامی برای او بگذاری. با همسرت مشورت میکنی. او خیلی علاقه مند است که نام دختر پیامبر صلی الله علیه وآله را که نام مادرش نیز هست را روی دخترتان بگذارید. مادر و دختر یک اسم داشته باشند.
فامیلها با شنیدن خبر به دنیا آمدن نوزاد، جهت تبریک به منزل شما میآیند. عدّه ای هم که امروز آمده اند حسابی به اسم دخترت گیر داده اند. یکی از آنها میپرسد:
- اسم دخترت را چه گذاشته ای؟
- فاطمه
- چی؟ فاطمه!
- مگر چه اشکالی دارد؟
- حتماً او را دوست نداری و میخواهی زودتر بمیرد و از دستش راحت بشوی!
یک خطِّ اخم ضعیف و کوچکی بین دو ابروهایت پیدا میشود. به نوزاد خودتان خیره میشوی و چند لحظه چشم هایت حرکت نمی کند. رو به این فامیل سُنّی خودت میکنی و با بی حوصلگی میگویی:
- این چه حرفی است که میزنی؟ منظورت چیست؟
- منظورم آن اسمی است که انتخاب کرده ای. دلتان خوش است که اسم انتخاب کرده اید؟
- اسمش خیلی هم خوب است، مگر چه عیبی دارد؟
- مگر نمی دانی که اسم فاطمه و زینب برای بچّه خوش یمن و مبارک نیست.
- برای چی؟
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: محمود ترحمی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان سوم - فاطمه زنده است - صفحه ۴۳ الی ۴۵.
📚[۱]: سلام بر تو ای برادر! - بر تو هم سلام و رحمت و برکت خداوند باد! - اسم تو چیه؟ - من ولید بن عباس هستم. - از کجایید؟ - از سرزمین حجاز (عربستان). - ای اسب سوار سرزمین حجاز! ما را دریاب!
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آخرین_پناه
#بازآفرینی_کرامتهای_مستند_در_مسجد_مقدس_جمکران
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#محمود_ترحمی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#فاطمه_زنده_است
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 650) قسمت ۲
🌸 فاطمه زنده است 🌸
🌱 ... - مگر نمی دانی که اسم فاطمه و زینب برای بچّه خوش یمن و مبارک نیست.
- برای چی؟
- چون روی هر بچّه ای که این اسمها را بگذارند به زودی مریض میشود و میمیرد و....
ناگهان قلبت فرو میریزد و تصوّر مرگ اوّلین بچّه ات ذهنت را مشغول میکند. با خود کلنجار میروی که آیا اسم مناسبی است یا نه؟ هر چه فکر میکنی اسمی بهتر از فاطمه برای فرزندت پیدا نمی کنی.
یکی از اقوامت پشت چشم نازک میکند. پلکهای سنگین خودش را میگشاید و با گوشه چشم به تو نگاهی میاندازد. لبخند متکبّرانه و اهانت آمیزی بر دهان او نقش میبندد و میگوید:
- بیا و اسم درست و حسابی بر روی دخترت بگذار!
- چه اسمی بهتر از فاطمه؟
- این همه اسم.
فوراً جوابش را میدهی:
- فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه وآله بوده است.
- یعنی نمی خواهی حرف ما بزرگ ترها را گوش کنی؟
- احترام بزرگی شما سر جای خودش، ولی....
او حرف تو را قطع میکند و میگوید:
- ولی ندارد. بهتر است اسم دخترت را عوض کنی.
با ناراحتی میگویی:
- من پدرش هستم و اسمش فاطمه است، فاطمه!
همه فامیل از اصرار تو برای انتخاب نام فاطمه تعجب میکنند. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: محمود ترحمی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان سوم - فاطمه زنده است - صفحه ۴۵ و ۴۶.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آخرین_پناه
#بازآفرینی_کرامتهای_مستند_در_مسجد_مقدس_جمکران
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#محمود_ترحمی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#فاطمه_زنده_است
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 650) قسمت ۳
🌸 فاطمه زنده است 🌸
🌱 ... همه فامیل از اصرار تو برای انتخاب نام فاطمه تعجب میکنند. تا مدّتی سکوت بر فضای منزل حکمفرما میشود و همه خشکشان میزند. بلند میشوی تا از آنها پذیرایی کنی که همهمه میان آنها شروع میشود. دَرِ گوشی با هم صحبت میکنند و با حرکت انگشتان دست به یکدیگر علامت میدهند. یک ساعتی میگذرد که مهمانها میخواهند خداحافظی کنند و بروند. سر پا که میایستند یکی از آنها به تو نزدیک میشود. همه نگاهها به او دوخته شده است و گویا منتظر حرف دل خودشان هستند تا به تو بگویند. او هم با کلمات شمرده و گویا، لب به سخن میگشاید:
- جناب ولید بن عباس!
- جانم! بفرمایید!
- ما که اینجا جمع هستیم همه از اقوام تو حساب میشویم، آیا جُز خیر و مصلحت تو، چیز دیگری میخواهیم؟
- شکی نیست. ولی خیر و مصلحت به دست خدا هست و بس!
- ما میخواهیم بچه ات زنده بماند.
- آن هم به دست خداست، تا او چه مقدّر فرماید.
او که میبیند زیر بار این حرفها نمی روی رو به یکی از ریش سفیدهای حاضر در جلسه میکند و میگوید:
- ای بابا! شما یک چیزی به او بگویید!
آن پیرمرد هم که تازه از خوردن قهوه و شیرینی دست کشیده، مَلَچ و مُلُوچی به دهانش میاندازد و به دندانهای مصنوعی که در دهانش بند نمی شوند یک زبانی میکشد. نفس عمیقی کشیده و در حالی که دستش را بر شکمش میکشد میگوید:
- آقا ولید!
- بفرمایید!
- همه مان که اینجا هستیم یک اسمی را برای دخترت انتخاب کرده ایم که بهتر است آن را روی دخترت بگذاری.
- اسمی بهتر از فاطمه؟
- آره!
- مثلاً چه اسمی؟
- «حَفْصِه»! تو هم میشوی «ابا حفصه»![۱] ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: محمود ترحمی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان سوم - فاطمه زنده است - صفحه ۴۶ و ۴۷.
📚[۱]: پدر حفصه.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آخرین_پناه
#بازآفرینی_کرامتهای_مستند_در_مسجد_مقدس_جمکران
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#محمود_ترحمی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#فاطمه_زنده_است
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 650) قسمت ۴
🌸 فاطمه زنده است 🌸
🌱 ... - همه مان که اینجا هستیم یک اسمی را برای دخترت انتخاب کرده ایم که بهتر است آن را روی دخترت بگذاری.
- اسمی بهتر از فاطمه؟
- آره!
- مثلاً چه اسمی؟
- «حَفْصِه»! تو هم میشوی «ابا حفصه»![۱] ...
از این که میبینی هیچ کسی برای نظر تو و همسرت ارزش قائل نیست بسیار ناراحت و عصبانی میشوی. از ناراحتی لب هایت تند تند به هم میخورد. رو به جمعی که منتظر پاسخت هستند میکنی و میگویی:
- اسم اولین فرزندم «فاطمه» است و من هم «ابا فاطمه»! [۲]
- یعنی به حرف بزرگ ترها گوش نمی کنی؟
- بزرگ ما خدا و پیامبر صلی الله علیه وآله است.
او هم ناراحت شده و به نفس نفس میافتد و با دلخوری میگوید:
- من او را حفصه صدا میزنم!
- من هم فاطمه صدایش میکنم!
روزها و سالها میگذرد. فاطمه هم روز به روز بزرگ تر میشود. از دو سالگی به راحتی راه میرود و صحبت میکند. شیرین زبانی او باعث میشود تا شمع محفل خانواده شما بشود.
اکنون فاطمه وارد سومین سال زندگی اش شده است. هم چنان شاد است و به بازیهای بچه گانه خودش مشغول است. تو و مادرش هم سخت از او مواظبت میکنید. به یاد پیامبر صلی الله علیه وآله میافتی که برای بچههایی که نام فاطمه دارند، حقّ و حقوق خاصّی قائل بود. تو هم سعی میکنی تا به آن روایات عمل کنی و احترام فاطمه را نگه داری.
چند روزی است فاطمه مریض به نظر میرسد. آنچه از دارو و درمانهای محلی که به ذهنتان میرسد به کار میبندید. امّا ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: محمود ترحمی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان سوم - فاطمه زنده است - صفحه ۴۷ و ۴۸.
📚[۱]: پدر حفصه.
📚[۲]: پدر فاطمه.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آخرین_پناه
#بازآفرینی_کرامتهای_مستند_در_مسجد_مقدس_جمکران
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#محمود_ترحمی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#فاطمه_زنده_است
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 650) قسمت ۵
🌸 فاطمه زنده است 🌸
🌱 ... چند روزی است فاطمه مریض به نظر میرسد. آنچه از دارو و درمانهای محلی که به ذهنتان میرسد به کار میبندید. امّا حال او بهتر که نشد، هیچ، بلکه وخیم تر هم شد. او را به دکتر میبرید. دکتر هم نسخه ای نوشته و دستورات لازم را به کار میبندد. امید زیادی به بهبودی او دارید. امّا هر روز که میگذرد حال و روز فاطمه بدتر میشود. باز او را به دکتر میبرید و دارو میگیرید. ولی هیچ فایده ای ندارد. دکترها هم قطع امید کرده اند!
در دل شب دل تو میشکند. به حیاط منزلتان میآیی و شروع به قدم زدن میکنی. نگاهی به آسمان تیره و ابری میاندازی و به داخل اتاق برمی گردی. همسرت را میبینی که فاطمه را در بغل گرفته و او را تکان میدهد. نگاهش را به چشمان او دوخته و منتظر تکان خوردن پلکهای دخترش است.
به همسرت، فقط نگاه میکنی. فضای خانه ای که تا چند روز قبل پر از نشاط و سرزندگی بود اکنون آن را غم و اندوه گرفته است، مثل این که با هم مجلس ختم ملال انگیزی گرفته اید!
چاره ای جز توسل نمی بینی. صبح که میشود بچه را بغل میکنی و به مسجد النبی میآیی. تا چشمت به قبر پیامبر صلی الله علیه وآله میافتد بغضی گلوی تو را میگیرد و راه نفس کشیدن را هم میبندد، به طوری که حرارت بدنت را هم میتوانی حسّ کنی. بغضی که مانند سدّی جلوی اشکهای تو را گرفته بود ناگهان کنار میرود و سیل اشک جاری میشود. با قلبی شکسته رو به قبر حضرت میکنی و میگویی:
- یا رسول اللَّه! فاطمهام مریض شده است، تو خودت شفایش بده! یا نبیّ اللَّه! به عزّت دخترت فاطمه علیها السلام، من را پیش فامیل هایم خجل نکن!
می خواهی دست به ضریح بکشی و تبرکاً به روی دخترت فاطمه بمالی، امّا مأموران وهّابی مسلک که آن را شرک میدانند مانع میشوند و به زور تو را از آنجا دور میکنند. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: محمود ترحمی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان سوم - فاطمه زنده است - صفحه ۴۸ و ۴۹.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آخرین_پناه
#بازآفرینی_کرامتهای_مستند_در_مسجد_مقدس_جمکران
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#محمود_ترحمی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#فاطمه_زنده_است