eitaa logo
داستانهای مهدوی
163 دنبال‌کننده
738 عکس
35 ویدیو
6 فایل
داستانها، ملاقات و معجزات حضرت مهدی (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) ارتباط با ادمین @sh_gerami گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 کانال «بوی ظهور رسانه ظهور» @booye_zohoor_resane_zohoor
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 687) قسمت ۱ 🌸 یاور امام زمان علیه‌السلام🌸 🌻 شخصی به نام سید تقی از زبان یکی از اوتاد به نام شیخ حسن کاظمینی نقل کرده که فرمود: سال هزار و دویست و بیست و چهار قمری، در کاظمین عشق به ملاقات مولا و صاحب خود، حضرت ولی عصر علیه السلام در سینه من برافروخته شد، به نحوی که از درس بازماندم و مجبور شدم در کاظمین دکان عطّاری باز نمایم. روزهای جمعه که می‌شد بعد از غسل جمعه، لباس احرام می‌پوشیدم و شمشیر بسته، منتظر ظهور مولای خود نشسته و مشغول ذکر می‌شدم. این شمشیر همیشه بالای مغازه آویزان بود. روزهای جمعه خرید و فروش نمی کردم. در یکی از روزهای جمعه که مشغول ذکر بودم، سه نفر از سادات را دیدم که دو نفر از ایشان مردی کامل بودند و شخص دیگر، جوانی تقریباً بیست و چهار پنج ساله بود و چهره ایشان فوق العاده نورانی بود، به حدّی که توجّه مرا جلب نموده، از تسبیح غافل شدم و آرزو کردم که کاش به مغازه من تشریف بیاورند. ایشان با نهایت وقار آمدند تا به مغازه من رسیدند. سلام کردم و ایشان جواب دادند. سپس فرمودند: آقا شیخ حسن! فلان دارو را داری؟ آن دارو در انتهای مغازه بود و من در حالی که روزهای جمعه را خرید و فروش نمی کردم و به کسی جواب نمی دادم، بلافاصله عرض کردم: بله، دارم. فرمودند: بیاور! عرض کردم: چشم و برای آوردن آن دارو به انتهای مغازه رفتم و آن را آوردم. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان دهم - یاور امام زمان علیه‌السلام - ص ۳۳ و ۳۴. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 687) قسمت ۲ 🌸 یاور امام زمان علیه‌السلام🌸 🌻 ... فرمودند: بیاور! عرض کردم: چشم و برای آوردن آن دارو به انتهای مغازه رفتم و آن را آوردم. چون باز گشتم، کسی داخل مغازه نبود و عصایی روی پیشخوان گذاشته بودند. عصا را بوسیدم و در انتهای مغازه قرار دادم. سپس از مغازه خارج شده و از اطرافیان مغازه سؤال کردم که این ساداتی که در مغازه من بودند، کجا رفتند؟ ایشان گفتند: کسی در مغازه تو نبود. در آن لحظه همچون دیوانه‌ها به دکّان برگشتم و بسیار ناراحت بودم که بعد از آن همه اشتیاق بسیار، ملاقات صورت گرفت و من بی بهره ماندم و ایشان را نشناختم. در این اثنا، بیمار مجروحی را آوردند که از شدّت جراحت او را داخل پنبه گذارده بودند. من به ایشان گفتم: من بیمار شما را به لطف خدا درمان می‌کنم. او را بازگرداندند و داخل مغازه آوردند. او را روی تختی که انتهای مغازه بود، خواباندم و دو رکعت نماز حاجت گزاردم. با این که اطمینان داشتم آن آقایی که داخل مغازه تشریف آورده، مولای من حضرت صاحب الزمان علیه السلام بوده است، برای آرامش قلبم به خود گفتم، این عصا را روی بیمار می‌کشم، اگر بلافاصله مریض خوب شد و جراحات بدنش به کلّی برطرف گردید ایشان امام زمان علیه السلام است. بنابراین عصا را روی بدنش، از سر تا پا کشیدم. در همان لحظه شفا یافت و تمام زخم‌های بدنش برطرف شد و زیر عصا گوشت جدید رویید. بیمار برخاست و از شوق بسیار، یک لیره روی میز گذارد. من قبول نمی کردم، ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان دهم - یاور امام زمان علیه‌السلام - ص ۳۴ و ۳۵. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 687) قسمت ۳ 🌸 یاور امام زمان علیه‌السلام🌸 🌻 ... بنابراین عصا را روی بدنش، از سر تا پا کشیدم. در همان لحظه شفا یافت و تمام زخم‌های بدنش برطرف شد و زیر عصا گوشت جدید رویید. بیمار برخاست و از شوق بسیار، یک لیره روی میز گذارد. من قبول نمی کردم، او از دکان پایین رفت و از شوق می‌دوید و من به دنبال او می‌دویدم و می‌گفتم: پول نمی خواهم تا به او رسیدم، پول را به او بازگرداندم و به دکان برگشتم و از اینکه آن حضرت را دیدم و نشناختم اشک می‌ریختم. چون داخل دکان شدم دیگر عصا را نیافتم. از شدّت غمی که به من روی داده بود، فریاد زدم: ای مردم! هر کس مولای من، حضرت ولی عصر علیه السلام را دوست دارد، بیاید و برای صدقه سر آن حضرت، از دکان من هرچه می‌خواهد ببرد. اطرافیانم گفتند: دوباره عقلت زایل شده؟ گفتم: اگر چیزی نبرید، هرچه در این مغازه است را در بازار می‌ریزم. جمعاً بیست و چهار اشرفی جمع کرده بودم، آن را برداشته و دکان را رها کردم و به خانه رفته و همسر و فرزندانم را جمع کردم و به ایشان گفتم: من عازم مشهد مقدّس هستم، هر کدام از شما تمایل دارد، همراه من بیاید. همه خانواده به جز فرزند بزرگم با من آمدند. به بارگاه مقدّس حضرت رضا علیه السلام مشرّف شدم، مقداری از اشرفی‌ها را که باقی مانده بود، سرمایه کرده، روی سکّوی درب صحن مقدّس به فروش مهر و تسبیح مشغول شدم. هر سیدی که از آن جا عبور می‌کرد و چهره او بر دلم می‌نشست، او را به مغازه دعوت می‌کردم، با چای از او پذیرایی می‌کردم و او را به حضرت رضا علیه السلام قسم می‌دادم و عرض می‌کردم: آیا تو امام زمان علیه السلام نیستی؟ خجل می‌شدند و می‌فرمودند: من خاک پای ایشان هم نیستم. روزی به حرم مشرّف شده، سیدی را دیدم که در کنار ضریح بسیار می‌گرید. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان دهم - یاور امام زمان علیه‌السلام - ص ۳۵ و ۳۶. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 687) قسمت ۴ 🌸 یاور امام زمان علیه‌السلام🌸 🌻 ... روزی به حرم مشرّف شده، سیدی را دیدم که در کنار ضریح بسیار می‌گرید. دست روی شانه ایشان گذارده، عرض کردم: دلیل گریه شما چیست؟ فرمود: چگونه گریه نکنم، حال آن که حتّی یک درهم برای خرجی ندارم. گفتم: فعلاً این پنج قران را بگیر، زندگی ات را اداره کن و به این جا بازگرد، من قصد دارم با شما معامله کنم. سید اصرار کرد که چه معامله ای؟ من که سرمایه ندارم. من گفتم: من عقیده دارم که هر سیدی در بهشت یک خانه دارد، آیا شما خانه بهشتی خود را به من می‌فروشی؟ سید گفت: من خانه ای برای خود سراغ ندارم، امّا چون تو می‌خواهی آن را می‌فروشم. من که چهل و یک اشرفی برای خرید خانه برای خانواده‌ام جمع کرده بودم، خانه بهشتی سید را با همان وجه معامله کردیم و آن را چنین قولنامه کردیم: در حضور شاهد عادل، حضرت رضا علیه السلام، خانه ای را که این شخص عقیده دارد، من در بهشت دارم به مبلغ چهل و یک اشرفی از وجوهات دنیایی و مادّی به او فروختم و مبلغ را نقد گرفتم. به سید گفتم: بگو، بِعْتُ. فرمود، من نیز عرض کردم: اشْتَرَیتُ. وجه را پرداختم و به خانه دخترم رفتم. او گفت: پدرجان چه کردی؟ گفتم: خانه ای برای شما خریداری کردم که آب‌های جاری و درختان سبز و خرّم دارد و همه نوع میوه جات در باغ‌های آن پیدا می‌شود. آن‌ها بسیار خوشحال شدند و گفتند: ما را نیز همراه خود ببر تا آن جا را ببینیم. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان دهم - یاور امام زمان علیه‌السلام - ص ۳۶ و ۳۷. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 687) قسمت ۵ 🌸 یاور امام زمان علیه‌السلام🌸 🌻 ... گفتم: خانه ای برای شما خریداری کردم که آب‌های جاری و درختان سبز و خرّم دارد و همه نوع میوه جات در باغ‌های آن پیدا می‌شود. آن‌ها بسیار خوشحال شدند و گفتند: ما را نیز همراه خود ببر تا آن جا را ببینیم. گفتم: شما نیز خواهید آمد. یک دیوار آن خانه به خانه حضرت خاتم النبیین صلی الله علیه وآله، یک دیوار آن به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام، دیوار دیگر آن به خانه امام حسن علیه السلام و دیوار دیگر نیز به خانه امام حسین علیه السلام متصّل است. آن هنگام متوجّه عمل من شدند و گفتند: آقا، چه کرده ای؟ گفتم: خانه ای برای شما خریدم که هرگز خرابی ندارد. مدّتی از این ماجرا گذشت تا این که روزی نشسته بودم که شخص متینی تشریف آوردند و سلام کرد و من هم جواب دادم. من را به اسم خطاب کرده، گفتند: شیخ حسن! مولای تو امام زمان علیه السلام می‌فرمایند: چرا فرزند پیغمبر را آزار می‌دهی و ایشان را خجل می‌کنی؟ من به دامن ایشان آویختم و عرض کردم: جانم فدای شما، آیا شما امام زمان علیه السلام هستید؟ فرمود: خیر، من فرستاده ایشان هستم و می‌خواهم خواسته تو را از ایشان بدانم. آن گاه دست من را گرفته به حرم برد و در گوشه ای از صحن مطهّر نشستیم و برای اطمینان چند علامت که کسی از آن‌ها خبر نداشت را بیان فرمود. از جمله فرمود: آیا تو نبودی که در قایق نشسته بودی و قایق در دجله غرق شد، تو به چه کسی متوسّل شدی و چه کسی تو را نجات داد. سپس فرمود: این علاماتی است که مولای من، برای من بیان فرموده و سپس فرمودند: آیا تو در کاظمین دکان عطّاری نداشتی و داستان عصا را بیان فرمودند ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان دهم - یاور امام زمان علیه‌السلام - ص ۳۷ و ۳۸. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 687) قسمت ۶ 🌸 یاور امام زمان علیه‌السلام🌸 🌻 ... سپس فرمود: این علاماتی است که مولای من، برای من بیان فرموده و سپس فرمودند: آیا تو در کاظمین دکان عطّاری نداشتی و داستان عصا را بیان فرمودند و گفتند که آورنده و برنده عصا حضرت امام زمان علیه السلام بود. سپس فرمودند: حال، حاجات خود را بیان کن! عرض کردم: اوّلین حاجت من این است که می‌خواهم بدانم با ایمان از دنیا خواهم رفت یا خیر؟ دوّم این که آیا از یاوران امام عصر علیه السلام هستم یا نه و هم چنین این که معامله ای که با سید انجام داده‌ام صحیح است یا خیر؟ و دیگر این که چه زمانی از دنیا خواهم رفت؟ در این حال ایشان خداحافظی کرد و رفت. به اندازه یک قدم که برداشت، از نظرم غایب شد و ایشان را ندیدم. چند روز از این ماجرا گذشت و من منتظر خبر بودم. پس از چند روز چشمم به جمال ایشان روشن شد، دوباره دست من را گرفته، به گوشه صحن و مکان آرامی از حرم مطهر بردند و فرمودند: سلام تو را به مولایت رساندم. ایشان به تو سلام رساند و فرمود: آسوده خاطر باش که با ایمان از دنیا خواهی رفت و از یاوران ما هستی و نام تو در فهرست یاوران ما قرار دارد. معامله ای که با سید انجام داده ای در نهایت صحّت است و زمان فوت تو علائمی دارد: یکی از آن علائم این است که بین هفته در خواب خواهی دید که دو ورقه از عالم بالا به سوی تو پایین خواهد آمد، در یکی از آن‌ها نوشته شده: لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه و در دیگری نوشته است: علی ولی اللَّه حقّاً؛ طلوع فجر جمعه آن هفته به رحمت خدا خواهی رفت. و ایشان بلافاصله بعد از گفتن جمله آخر، از دیدگانم غایب شدند و من همچنان منتظر روز موعود هستم. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان دهم - یاور امام زمان علیه‌السلام - ص ۳۸ و ۳۹. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 687) قسمت ۷ 🌸 یاور امام زمان علیه‌السلام🌸 🌻 ... و ایشان بلافاصله بعد از گفتن جمله آخر، از دیدگانم غایب شدند و من همچنان منتظر روز موعود هستم. سید تقی، راوی خبر مذکور نقل کرده: یک روز شیخ حسن را در نهایت خوشحالی دیدم که از حرم حضرت رضا علیه السلام به سمت منزل می‌رفت. از او پرسیدم: شیخ حسن! چرا امروز این قدر خوشحالی؟ ایشان گفت: من یک هفته میهمان شما هستم، به هر شکل که می‌توانید مهمان نوازی کنید. آن هفته، شب‌ها را نمی خوابید، فقط در روزها خواب قیلوله می‌کرد و با اضطراب بیدار می‌شد. همواره در حرم حضرت رضا علیه السلام یا در منزل، مشغول خواندن دعا بود و همواره روزه بود. روز پنج شنبه همان هفته حنا گرفت، محاسن و دست و پای خود را با حنا خضاب کرده و خیلی دیر از حمام بیرون آمد. حدود دو ساعت و نیم از شب گذشته بود که از حرم خارج شد و به سمت منزل روانه گردید. به من گفت: همه اهل بیت و بچه‌ها را جمع کن! همه آن‌ها جمع شدند، با آن‌ها صحبت کرده، مزاح نموده و فرمود: من را حلال کنید! سخن من همین است و من را دیگر نخواهید دید و هم اکنون با شما خداحافظی می‌کنم. سپس به بچه‌ها و خانواده اجازه رفتن داد و گفت: همه شما را به خدا می‌سپارم و همه ایشان از اتاق خارج شدند. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان دهم - یاور امام زمان علیه‌السلام - ص ۳۹ و ۴۰. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖