eitaa logo
داستانهای مهدوی
163 دنبال‌کننده
738 عکس
35 ویدیو
6 فایل
داستانها، ملاقات و معجزات حضرت مهدی (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) ارتباط با ادمین @sh_gerami گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 کانال «بوی ظهور رسانه ظهور» @booye_zohoor_resane_zohoor
مشاهده در ایتا
دانلود
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🍀(داستان 686) قسمت ۳ 💐همسفر امام زمان علیه‌السلام در سفر حج💐 🌿 ... او رفت تا از دیده‌ام پنهان شد و عصر بازآمده و فرمود: برخیز برویم! برخاستم و با هم رفتیم و دوباره به برکه آبی رسیدیم، جهت قبله را مشخّص نمود و فرمود: شب را این جا بمان، صبح باز می‌گردم. یک هفته را به این نحو مسافرت کردیم و ایشان هر ظهر می‌رفت و عصر باز می‌گشت و شب می‌رفت و صبح گاه باز می‌گشت. پس از یک هفته به برکه آبی رسیدیم، فرمود: احرام ببند و مانند من تلبیه بگو! چنین کردم و مقداری از راه را رفتیم. سپس صدای هیاهویی شنیدم، گفتم: این صدا از کجاست؟ فرمود: از این کوه بالا برو، پشت آن شهری است، وارد آن شهر شو! این را فرمود و از من جدا شد. من از کوه بالا رفتم و وارد شهر شدم. از مردم شهر نام آن را پرسیدم، گفتند: این جا، مکّه معظّمه است. در آن هنگام متوجّه اینکه آن شخص امام مهدی علیه السلام است شدم و از غفلت خود پشیمان گشتم در حالی که پشیمانی سودی نداشت. پس باقیمانده ماه شوّال، ذی قعده و ذی حجّه را آن جا بودم. هنگامی که حجّاج رسیدند، عموزاده من نیز با ایشان بود. برای من کجاوه گرفت و از راه جبل به سمت نجف و از آن جا به تهران بازگشتیم. 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان نهم - همسفر امام زمان علیه‌السلام در سفر حج - ص ۳۱ و ۳۲. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 687) قسمت ۱ 🌸 یاور امام زمان علیه‌السلام🌸 🌻 شخصی به نام سید تقی از زبان یکی از اوتاد به نام شیخ حسن کاظمینی نقل کرده که فرمود: سال هزار و دویست و بیست و چهار قمری، در کاظمین عشق به ملاقات مولا و صاحب خود، حضرت ولی عصر علیه السلام در سینه من برافروخته شد، به نحوی که از درس بازماندم و مجبور شدم در کاظمین دکان عطّاری باز نمایم. روزهای جمعه که می‌شد بعد از غسل جمعه، لباس احرام می‌پوشیدم و شمشیر بسته، منتظر ظهور مولای خود نشسته و مشغول ذکر می‌شدم. این شمشیر همیشه بالای مغازه آویزان بود. روزهای جمعه خرید و فروش نمی کردم. در یکی از روزهای جمعه که مشغول ذکر بودم، سه نفر از سادات را دیدم که دو نفر از ایشان مردی کامل بودند و شخص دیگر، جوانی تقریباً بیست و چهار پنج ساله بود و چهره ایشان فوق العاده نورانی بود، به حدّی که توجّه مرا جلب نموده، از تسبیح غافل شدم و آرزو کردم که کاش به مغازه من تشریف بیاورند. ایشان با نهایت وقار آمدند تا به مغازه من رسیدند. سلام کردم و ایشان جواب دادند. سپس فرمودند: آقا شیخ حسن! فلان دارو را داری؟ آن دارو در انتهای مغازه بود و من در حالی که روزهای جمعه را خرید و فروش نمی کردم و به کسی جواب نمی دادم، بلافاصله عرض کردم: بله، دارم. فرمودند: بیاور! عرض کردم: چشم و برای آوردن آن دارو به انتهای مغازه رفتم و آن را آوردم. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان دهم - یاور امام زمان علیه‌السلام - ص ۳۳ و ۳۴. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 687) قسمت ۲ 🌸 یاور امام زمان علیه‌السلام🌸 🌻 ... فرمودند: بیاور! عرض کردم: چشم و برای آوردن آن دارو به انتهای مغازه رفتم و آن را آوردم. چون باز گشتم، کسی داخل مغازه نبود و عصایی روی پیشخوان گذاشته بودند. عصا را بوسیدم و در انتهای مغازه قرار دادم. سپس از مغازه خارج شده و از اطرافیان مغازه سؤال کردم که این ساداتی که در مغازه من بودند، کجا رفتند؟ ایشان گفتند: کسی در مغازه تو نبود. در آن لحظه همچون دیوانه‌ها به دکّان برگشتم و بسیار ناراحت بودم که بعد از آن همه اشتیاق بسیار، ملاقات صورت گرفت و من بی بهره ماندم و ایشان را نشناختم. در این اثنا، بیمار مجروحی را آوردند که از شدّت جراحت او را داخل پنبه گذارده بودند. من به ایشان گفتم: من بیمار شما را به لطف خدا درمان می‌کنم. او را بازگرداندند و داخل مغازه آوردند. او را روی تختی که انتهای مغازه بود، خواباندم و دو رکعت نماز حاجت گزاردم. با این که اطمینان داشتم آن آقایی که داخل مغازه تشریف آورده، مولای من حضرت صاحب الزمان علیه السلام بوده است، برای آرامش قلبم به خود گفتم، این عصا را روی بیمار می‌کشم، اگر بلافاصله مریض خوب شد و جراحات بدنش به کلّی برطرف گردید ایشان امام زمان علیه السلام است. بنابراین عصا را روی بدنش، از سر تا پا کشیدم. در همان لحظه شفا یافت و تمام زخم‌های بدنش برطرف شد و زیر عصا گوشت جدید رویید. بیمار برخاست و از شوق بسیار، یک لیره روی میز گذارد. من قبول نمی کردم، ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان دهم - یاور امام زمان علیه‌السلام - ص ۳۴ و ۳۵. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 687) قسمت ۳ 🌸 یاور امام زمان علیه‌السلام🌸 🌻 ... بنابراین عصا را روی بدنش، از سر تا پا کشیدم. در همان لحظه شفا یافت و تمام زخم‌های بدنش برطرف شد و زیر عصا گوشت جدید رویید. بیمار برخاست و از شوق بسیار، یک لیره روی میز گذارد. من قبول نمی کردم، او از دکان پایین رفت و از شوق می‌دوید و من به دنبال او می‌دویدم و می‌گفتم: پول نمی خواهم تا به او رسیدم، پول را به او بازگرداندم و به دکان برگشتم و از اینکه آن حضرت را دیدم و نشناختم اشک می‌ریختم. چون داخل دکان شدم دیگر عصا را نیافتم. از شدّت غمی که به من روی داده بود، فریاد زدم: ای مردم! هر کس مولای من، حضرت ولی عصر علیه السلام را دوست دارد، بیاید و برای صدقه سر آن حضرت، از دکان من هرچه می‌خواهد ببرد. اطرافیانم گفتند: دوباره عقلت زایل شده؟ گفتم: اگر چیزی نبرید، هرچه در این مغازه است را در بازار می‌ریزم. جمعاً بیست و چهار اشرفی جمع کرده بودم، آن را برداشته و دکان را رها کردم و به خانه رفته و همسر و فرزندانم را جمع کردم و به ایشان گفتم: من عازم مشهد مقدّس هستم، هر کدام از شما تمایل دارد، همراه من بیاید. همه خانواده به جز فرزند بزرگم با من آمدند. به بارگاه مقدّس حضرت رضا علیه السلام مشرّف شدم، مقداری از اشرفی‌ها را که باقی مانده بود، سرمایه کرده، روی سکّوی درب صحن مقدّس به فروش مهر و تسبیح مشغول شدم. هر سیدی که از آن جا عبور می‌کرد و چهره او بر دلم می‌نشست، او را به مغازه دعوت می‌کردم، با چای از او پذیرایی می‌کردم و او را به حضرت رضا علیه السلام قسم می‌دادم و عرض می‌کردم: آیا تو امام زمان علیه السلام نیستی؟ خجل می‌شدند و می‌فرمودند: من خاک پای ایشان هم نیستم. روزی به حرم مشرّف شده، سیدی را دیدم که در کنار ضریح بسیار می‌گرید. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان دهم - یاور امام زمان علیه‌السلام - ص ۳۵ و ۳۶. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 687) قسمت ۴ 🌸 یاور امام زمان علیه‌السلام🌸 🌻 ... روزی به حرم مشرّف شده، سیدی را دیدم که در کنار ضریح بسیار می‌گرید. دست روی شانه ایشان گذارده، عرض کردم: دلیل گریه شما چیست؟ فرمود: چگونه گریه نکنم، حال آن که حتّی یک درهم برای خرجی ندارم. گفتم: فعلاً این پنج قران را بگیر، زندگی ات را اداره کن و به این جا بازگرد، من قصد دارم با شما معامله کنم. سید اصرار کرد که چه معامله ای؟ من که سرمایه ندارم. من گفتم: من عقیده دارم که هر سیدی در بهشت یک خانه دارد، آیا شما خانه بهشتی خود را به من می‌فروشی؟ سید گفت: من خانه ای برای خود سراغ ندارم، امّا چون تو می‌خواهی آن را می‌فروشم. من که چهل و یک اشرفی برای خرید خانه برای خانواده‌ام جمع کرده بودم، خانه بهشتی سید را با همان وجه معامله کردیم و آن را چنین قولنامه کردیم: در حضور شاهد عادل، حضرت رضا علیه السلام، خانه ای را که این شخص عقیده دارد، من در بهشت دارم به مبلغ چهل و یک اشرفی از وجوهات دنیایی و مادّی به او فروختم و مبلغ را نقد گرفتم. به سید گفتم: بگو، بِعْتُ. فرمود، من نیز عرض کردم: اشْتَرَیتُ. وجه را پرداختم و به خانه دخترم رفتم. او گفت: پدرجان چه کردی؟ گفتم: خانه ای برای شما خریداری کردم که آب‌های جاری و درختان سبز و خرّم دارد و همه نوع میوه جات در باغ‌های آن پیدا می‌شود. آن‌ها بسیار خوشحال شدند و گفتند: ما را نیز همراه خود ببر تا آن جا را ببینیم. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان دهم - یاور امام زمان علیه‌السلام - ص ۳۶ و ۳۷. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖