eitaa logo
داستانهای مهدوی
161 دنبال‌کننده
735 عکس
35 ویدیو
6 فایل
داستانها، ملاقات و معجزات حضرت مهدی (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) ارتباط با ادمین @sh_gerami گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 کانال «بوی ظهور رسانه ظهور» @booye_zohoor_resane_zohoor
مشاهده در ایتا
دانلود
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌱(داستان 653) قسمت ۱ 🌼 طبیب واقعی 🌼 🌿 - آخ... آخ!! آن چنان ضربه ای به سر تو وارد شده است که نمی توانی روی پای خودت بایستی. بر روی زمین ولو می‌شوی. چند نفر می‌رسند و تو را از روی زمین بلند کرده و روی صندلی ماشین می‌نشانند. ماشین به راه می‌افتد و صدای بوق‌های ممتد آن در خیابان می‌پیچد. بالاخره به بیمارستان می‌رسید. کارکنان اورژانس برانکاد آورده و به ماشین می‌چسبانند. دو سه نفری تو را بلند کرده و با برانکاد داخل بیمارستان می‌برند. پرستار مشغول ثبت علائم حیاتی می‌شود. کاملاً بیهوش شده ای و نیاز به اکسیژن داری. کپسول اکسیژن را به بالای تختت آورده و ماسک آن را بر روی صورتت می‌گذارند. تو را به بخش رادیولوژی می‌برند. از زوایای مختلف سرت عکس می‌گیرند. معلوم می‌شود که ضربه سختی به جمجمه ات خورده که تو را از پای در آورده است. پدرت پروانه وار به دور تو می‌چرخد. قطرات اشک، مادرت را که تاب دیدن تو بر روی تخت بیمارستان را ندارد مجال نمی دهد. هربار که به ملاقاتت می‌آید به یاد و خاطرات تو در منزل می‌افتد و وقتی هم زمان ملاقات تمام می‌شود نای و توان برگشتن را ندارد و پاهایش نیز او را یاری نمی کنند. اگر برایش امکان داشت شب و روز پیش تو می‌ماند و پرستاری ات را می‌کرد. چرا که جای خالی تو را در منزل نمی تواند ببیند. ۲۴ ساعت بود که در بخش مراقبت‌های ویژه «آی سی یو» (ICU ) هستی. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: محمود ترحمی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان ششم - طبیب واقعی - صفحه ۸۵ و ۸۶. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌱(داستان 653) قسمت ۲ 🌼 طبیب واقعی 🌼 🌿 ... ۲۴ ساعت بود که در بخش مراقبت‌های ویژه «آی سی یو» (ICU ) هستی. تک تک فامیل هایت انتظار به هوش آمدن تو را می‌کشند و به نوبت در سالن انتظار می‌مانند و هر بار که پرستار از اتاق بیرون می‌آید چشم به او دوخته و انتظار شنیدن خبر تازه ای را دارند. سر و کله دکتر هم که پیدا می‌شود رهایش نمی کنند: -آقای دکتر! علی حالش چطور است؟ - چند درصد ممکن است زنده بماند؟ - علائم حیاتی دارد؟ - و.... دومین روز را هم به بیهوشی می‌گذرانی. روز سوم، پرستار به طرف مادر غمگین و پراضطراب تو می‌رود و به او می‌گوید: - علی دارد به هوش می‌آید! مادرت هم از شوق به گریه می‌افتد و می‌گوید: - امام زمان ممنونت هستم که پسرم را به من برگرداندی. مادرت سراسیمه خودش را به منزل می‌رساند و خبر به هوش آمدنت را به پدر و خواهر و برادر و... می‌دهد. آن‌ها هم یک راست به سراغ تو می‌آیند و تو هم چشم باز می‌کنی و به دور تا دور تخت که از فامیل و آشنایان پر شده نظر می‌اندازی. هر کدام به شکلی اظهار محبّت می‌کنند. با چهره ای شاد و خندان حالت را می‌پرسند. از محل درد و ناراحتی تو سؤال می‌کنند. تو هم می‌خواهی جوابشان را بدهی: - اِ... اِ... اِ.... هر کاری که می‌کنی نمی توانی کلمه ای بگویی. فقط صدایی نامفهوم از دهان تو خارج می‌شود که برای خودت هم مفهوم نیست. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: محمود ترحمی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان ششم - طبیب واقعی - صفحه ۸۶ و ۸۷. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌱(داستان 653) قسمت ۳ 🌼 طبیب واقعی 🌼 🌿 ... - هر کاری که می‌کنی نمی توانی کلمه ای بگویی. فقط صدایی نامفهوم از دهان تو خارج می‌شود که برای خودت هم مفهوم نیست. صورت‌هایی که تا الآن باز و خندان بود به یک باره از آن حالت می‌افتد. ماهیچه‌های صورتشان منقبض شده و چشم‌ها از برق افتاده و سرها همه پایین می‌آید. مادرت به بالای سر تو آمده و می‌گوید: - مادرجان! این‌ها را می‌شناسی؟! مادرت که سکوتت را می‌بیند، متعجب به تو نگاه می‌کند و سگرمه هایش به هم می‌آید. رو به حضار می‌کند و می‌گوید: - بچه‌ام تازه به هوش آمده، معلوم است که نمی تواند الآن حرف بزند. بگذارید از بیمارستان مرخص بشود آن وقت می‌بینید که مثل بلبل با شما صحبت می‌کند. سپس رو به تو می‌کند و می‌گوید: - پسرجان! هر موقع که روی دو پای خودت راه افتادی و به منزل آمدی به احوال پرسی عمو و دایی و... می‌روی. سَرت را برای تأیید حرف مادرت پایین می‌آوری. فقط گوش هایت می‌شنوند. هرچه که زبانت را داخل دهان می‌چرخانی نمی توانی کلمه ای را اَدا کنی. دوباره همان صدای گنگ و نامفهومی است که از تو به گوش می‌رسد. اِ... اِ... اِ.... معلوم است که قوه تکلم خود را از دست داده ای. لام تا کام نمی توانی صحبت کنی و کاملاً لال شده ای. تک تک فامیل‌ها از تو خداحافظی می‌کنند و می‌روند. پدر و مادرت هستند که به نوبت پیش تو می‌مانند. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: محمود ترحمی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان ششم - طبیب واقعی - صفحه ۸۷ و ۸۸. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌱(داستان 653) قسمت ۴ 🌼 طبیب واقعی 🌼 🌿 ... معلوم است که قوه تکلم خود را از دست داده ای. لام تا کام نمی توانی صحبت کنی و کاملاً لال شده ای. تک تک فامیل‌ها از تو خداحافظی می‌کنند و می‌روند. پدر و مادرت هستند که به نوبت پیش تو می‌مانند. لحظه ای مادرت دست از دعا و نذر و نیاز برنمی دارد. تکه پارچه سبزی هم از ضریح امامزاده شهرتان آورده و به دست تو بسته است. آن را تبرک دانسته و تو را دخیل آن امامزاده می‌داند. نگاهی به سرُمت می‌اندازی. قطرات آن که از بالا می‌چکد و با شلنگ به رگ‌های تو می‌رسد لحظه ای قطع نمی شود. چند روز که می‌گذرد، کم کم برایت غذا می‌آورند. نم نمک می‌نشینی و در اتاق قدم می‌زنی. پدرت لحظه ای از تو جدا نمی شود. دست تو را می‌گیرد و مواظب است تا روی زمین نیفتی. هنوز سرگیجه داری و موقع راه رفتن، تلوتلو می‌خوری. امروز پرستار، سرت را پانسمان نمی کند و جای بخیه‌ها را ضدّ عفونی کرده و به تجویز پزشک آن را باز می‌گذارد. به طرف آینه دستشویی اتاق خودت می‌روی و نگاهی به سرت می‌اندازی. جای زخم‌ها کاملاً پیداست. کبودی و تورم جمجمه هم هنوز روی سرت مشخص است. دکترت هم برای آخرین بار تو را ویزیت می‌کند و اجازه ترخیص می‌دهد. پدر و مادرت با چهره ای خندان به سراغ تو می‌آیند. با صدایی که زنگ غمی ناپیدا دارند تو را صدا کرده و به آغوش می‌کشند. لباست را عوض کرده و تو را به منزل می‌برند. چند روزی را در منزل می‌گذرانی. هر فامیل و همسایه ای که به ملاقاتت می‌آید، با خوشحالی تو را ملاقات می‌کند و زمان برگشت با ناراحتی تو را ترک می‌کند. گاهی وقت‌ها هم پیش تو چیزهای در گوشی می‌گویند. تصور می‌کنند تو شنوایی ات را هم مثل قوای گویایی ات از دست داده ای: - حیف این بچه که به این روز افتاد. - معلوم نیست دیگر خوب شود. - باید به مدرسه کر ولال‌ها برود. - و.... امّا پدر و مادرت، امیدوار و بانشاط هستند. از هفته آینده قرار است تو را پیش دکتر متخصص گوش و حلق و بینی ببرند تا مداوایت کنند. یک هفته ای می‌گذرد. هر روز عصر به مطب یک دکتر متخصص در شاهرود مراجعه می‌کنید، امّا ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: محمود ترحمی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان ششم - طبیب واقعی - صفحه ۸۸ و ۸۹. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌱(داستان 653) قسمت ۵ 🌼 طبیب واقعی 🌼 🌿 ... یک هفته ای می‌گذرد. هر روز عصر به مطب یک دکتر متخصص در شاهرود مراجعه می‌کنید، امّا پاسخ و نتیجه مثبتی از معالجه آن‌ها نمی گیرید. به داروهای گیاهی و محلی روی می‌آورید باز بی نتیجه است. بعضی هم از فرصت به دست آمده استفاده می‌کنند و به پدر و مادرت زخم زبان می‌زنند. پدر و مادرت همه را می‌شنوند و غم نهفته در دلشان را از دیگران پنهان می‌کنند. دست از معالجه تو برنمی دارند. به بیشتر شهرهای استان سمنان مراجعه می‌کنید و هر دکتری که مناسب می‌بینید به پیش او می‌روید امّا بی فایده است. زبان تو باز نمی شود و هم چنان لال هستی و قدرت تکلّم نداری. چند تن از فامیل‌های شما در تهران زندگی می‌کنند. پدرت با آن‌ها تماس می‌گیرد، به وسیله آن‌ها برایت نوبت دکتر می‌گیرند. امروز راهی تهران می‌شوید. شب را با هزار امید، به صبح می‌رسانید. با دلهره و اضطراب به طرف مطب دکتر می‌روید. چند ساعتی منتظر می‌مانید تا نوبت شما بشود. بالاخره پدرت دستت را می‌گیرد و به داخل مطب می‌برد و با دکتر شروع به صحبت می‌کند. سابقه درمان و عکس‌ها را نشانش می‌دهد. دکتر هم آن‌ها را مطالعه کرده و رو به تو می‌کند و می‌گوید: - اسم تو چیه؟ - اِ... اِ... اِ.... دکتر به طرف پدر می‌چرخد و با صراحت و قاطعیت تمام می‌گوید: - او خوب شدنی نیست! به چهره پدرت که نگاه می‌کنی از خدا آرزوی مرگ می‌کنی. ای کاش می‌مردی و پدر و مادرت را این همه به زحمت نمی انداختی. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: محمود ترحمی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان ششم - طبیب واقعی - صفحه ۸۹ و ۹۰. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌱(داستان 653) قسمت ۶ 🌼 طبیب واقعی 🌼 🌿 ... به چهره پدرت که نگاه می‌کنی از خدا آرزوی مرگ می‌کنی. ای کاش می‌مردی و پدر و مادرت را این همه به زحمت نمی انداختی. گویا عالم را بر سر پدرت خراب کرده اند. چشم هایش گرد می‌شود و به دکتر می‌گوید: - پس دیگر دنبال معالجه نروم؟ - بروی هم فایده ای ندارد! پدرت مدارک پزشکی را از روی میز بر می‌دارد. با هم از مطبش بیرون می‌آیید. دیگر به منزل فامیل‌ها هم برنمی گردید. یک راست به ترمینال مسافربری جنوب آمده و بلیط شاهرود می‌گیرید. سوار اتوبوس شده و راننده هم جاده خراسان را در پیش می‌گیرد. بین راه تابلوهایی نصب است که با خواندن آن‌ها سلام به بارگاه آقا می‌فرستید: - السلام علیک یا امام علی بن موسی الرضا. دیگر از معالجه توسط پزشکان ناامید شده اید، دست و دل از اسباب دنیایی شسته اید. ولی از مسبب الاسباب ناامید نشده اید. به شاهرود می‌رسید. روزهای تابستان را پشت سرمی گذارید. پدر و مادرت دیگر به توصیه و تجویزهای دیگران گوش نمی دهند، فقط دل به خدا سپرده اند و بس. امروز یک نفر جلوی پدرت را می‌گیرد و می‌گوید: - پسرت را نزد طبیب مسجد مقدّس جمکران برده ای؟ - برای چی؟ - برای معالجه علی. - منظورت کجا است؟ - منظورم صاحب مسجد جمکران، امام زمان علیه السلام می‌باشد. او طبیب واقعی همه دردهاست! این حرف جرقه ای در دل پدرت می‌اندازد.... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: محمود ترحمی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان ششم - طبیب واقعی - صفحه ۹۰ الی ۹۲. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌱(داستان 653) قسمت ۷ 🌼 طبیب واقعی 🌼 🌿 ... - منظورت کجا است؟ - منظورم صاحب مسجد جمکران، امام زمان علیه السلام می‌باشد. او طبیب واقعی همه دردهاست! این حرف جرقه ای در دل پدرت می‌اندازد. آتش عشقی در وجودتان روشن می‌شود که شما را به سوی آن وادی هدایت می‌کند. تو از ادامه تحصیل و کار دست کشیده و امیدی به بهبودی نداری. دوای دردت را یک جای دیگر می‌جویی. نوجوان هستی و هزاران آرزو و برنامه برای آینده ات داری. همه درها را زدی اِلّا در او را. پس یک بار هم شده امتحان می‌کنی، نه با لفظ؛ بلکه با عمل خودت. با او عهد می‌کنی که غیر از آنچه هستی بشوی و در راه و مسیر او قدم برداری و اگر تا حالا به وظایف خودت درست عمل نکرده ای از این به بعد جبران کنی. می‌گویند هر جا باشی و او را صدا بزنی جوابت را می‌دهد. حال برو در خانه اش و صدایش بزن و ببین جواب می‌گیری؟ چند روز بیشتر از تابستان ۱۳۶۸ باقی نمانده است. بچه‌ها دنبال کیف و کفش و لباس هستند تا سال جدید تحصیلی را شروع کنند. تو هم فکر و ذهنت به جمکران است. پدرت بلیط تهیه می‌کند و راهی تهران می‌شوید و از آنجا نیز به سوی قم حرکت می‌کنید. بین راه تمام فکر و ذهنت به سال‌هایی است که پشت سر گذاشته ای. به قصور و تقصیرهایی است که از تو سر زده است. با خودت عهد می‌بندی که گذشته را جبران کنی. سه شنبه ۲۸ شهریورماه راهی جمکران می‌شوید. از آن لحظه ای که پایت را داخل حیاط مسجد مقدّس می‌گذاری دلت می‌شکند و اشک هایت جاری می‌شود. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: محمود ترحمی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان ششم - طبیب واقعی - صفحه ۹۱ و ۹۲. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌱(داستان 653) قسمت ۸ 🌼 طبیب واقعی 🌼 🌿 ... سه شنبه ۲۸ شهریورماه راهی جمکران می‌شوید. از آن لحظه ای که پایت را داخل حیاط مسجد مقدّس می‌گذاری دلت می‌شکند و اشک هایت جاری می‌شود. داخل مسجد هم که صفا و معنویت خودش را دارد. هرکس مشغول نماز و راز و نیاز است. تو هم مشغول راز و نیاز می‌شوی. امّا نه مثل دیگران بلکه با ایما و اشاره، چون قادر به حرف زدن نیستی. تا پاسی از شب را بیدار هستی و با صاحب مسجد و خدایش راز و نیاز می‌کنی. به هم سن و سال‌های خودت نگاه می‌کنی که چطور به راحتی حرف می‌زنند و به خوبی نماز می‌خوانند. در ذهن خود مرور می‌کنی که سال گذشته تو هم مثل آن‌ها بودی امّا امسال، یک ضربه مغزی، قوه تکلّمت را از تو گرفت. اگر از کودکی لال بودی این قدر برای تو دردآور نبود، آخر چندین سال حرف زدی و با دیگران مراوده داشتی و به راحتی مقصد و مقصود خودت را می‌فهماندی؛ امّا حالا کوچک ترین کلمه ای از زبانت جاری نمی شود. کم کم خوابت می‌برد. خوابی عمیق ولی کوتاه، باامید به عنایت امام زمان علیه السلام زنده هستی. او را طبیب همه دردهایت می‌دانی، آخرین دری است که می‌کوبی. با اذان صبح از خواب بیدار می‌شوی، وضو می‌گیری و شروع به نماز خواندن می‌کنی: - اللَّه اکبر.... بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم -... ایاک نعبد و.... تعجب می‌کنی باورت نمی شود. آیا این صدای آشنا، صدای خودت است ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: محمود ترحمی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان ششم - طبیب واقعی - صفحه ۹۲ و ۹۳. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌱(داستان 653) قسمت ۹ 🌼 طبیب واقعی 🌼 🌿 ... شروع به نماز خواندن می‌کنی: - اللَّه اکبر.... بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم -... ایاک نعبد و.... تعجب می‌کنی باورت نمی شود. آیا این صدای آشنا، صدای خودت است تو که قبل از خواب نمازت را در دل می‌خواندی؛ حالا صدایی به گوش تو می‌رسد صدایی آشنا که قبلاً همیشه با تو بود. - ایاک نعبد وایاک نستعین.... صدای آشنایی است، کلمات هم به همان شکل قبلی ادا می‌شود. نماز را ادامه می‌دهی و به پایان می‌رسانی. - السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته. به طرف پدرت می‌روی و جلوی او می‌ایستی و سلام می‌کنی. - سلام بابا! پدرت که تا الآن فقط به تو نگاه می‌کرد و در دلش کوهی از غم و غصّه بود از جا می‌پرد و به سر و صورتت بوسه می‌زند. رو به قبله می‌ایستد و گوید: - یا اباصالح المهدی! ممنونم، ممنونم، ممنون. تو هم سر بر سجده می‌گذاری و با خدا راز و نیاز می‌کنی. از محبّت و الطافش تشکر می‌کنی. نماز تحیت و نماز آقا امام زمان علیه السلام را می‌خوانی امّا این بار تمام کلمات را به خوبی ادا می‌کنی. سر بر سجده می‌گذاری و صد صلوات هم می‌فرستی. سرت را بلند می‌کنی و پدرت را در حالی که اشک می‌ریزد در بالای سر خود می‌بینی با پدرت از جمکران راهی قم و تهران می‌شوید. تا شاهرود در فکر عهد خود هستی که با امام زمان علیه السلام بسته ای. مبادا آن عهد فراموش شود. 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 (پایان) ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: محمود ترحمی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان ششم - طبیب واقعی - صفحه ۹۳ و ۹۴. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor