eitaa logo
(🌼بوی باران🌼)
91 دنبال‌کننده
235 عکس
123 ویدیو
41 فایل
مذهبی،عقاید(پرسش و پاسخ)،احکام،داستانک،خانواده،انگیزشی. ارتباط با خادم کانال: @M_Ramazanghasem
مشاهده در ایتا
دانلود
36.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥گفتگوی‌صمیمی استادجوادحیدری با نوجوانان 🔘 با موضوع: پاسخ به شبهات انتخابات🗳 📢📣 شما نیز در صورت تمایل می‌توانید پرسشهای‌خود را به آیدی زیر ارسال فرمائید👇 @khameneieshQ کانال رسمی استاد جواد حیدری 👇 https://eitaa.com/joinchat/4071489550C59c970ae1b
📖 🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂 پنج شنبه ها روز لمس کردن خاطرات شیرین در دل مان است. پنج شنبه که میشود دوباره دلتنگی مان برای مسافران پیشگام سفر آخرت فزونی یافته و با وجود ناشادیِ دل سعی در شاد کردن دل عزیزانی داریم که در انتظار هدیه ای مادی یا معنوی از سمت و سوی ما هستند. پنج‌ شنبه است دیگر، روز خواندن سوره‌ ای از قرآن کریم مثل خواندن یک فاتحه و روز فرستان هديه ای برای روح عزیزان در خاک رمیده مان ... و آنها چیز زیادی از ما نمی‌ خواهند ، فقط هر پنج‌ شنبه لحظه به لحظه چشم انتظارند. و این پنج شنبه با پنج شنبه های دیگر تفاوتی بارز دارد و در دهه کرامت واقع شده ؛خدایا به حق مولودین کریم این ماه،عزیزان سفر کرده مان را بر سر سفره کریمانه ات بیش از پیش میهمان کن. آمین جهت شادی روح تمام شهدا ، امام شهدا،اموات مومنین و مومنات فاتحه و صلواتی هدیه کنیم...... مریم رمضان قاسم 🌾🍂🌾🍂🌾🍂 @booyebaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🔅🌷🔅🌷🔅🌷🔅 🌱السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی (سلام الله علیه)🌱 🍃مژده ای اهل رضا، روی رضا پیدا شد🍃 🍃جلوه حسن الهی به فضا پیدا شد🍃 🍃ضعفا روی به گلزار ولایت آرید🍃 🍃که گل روی معین الضعفا پیدا شد🍃 @booyebaran313
🌟💫🌟💫🌟💫 داستانک نام اولین فرزندش را به واسطه عشق و ارداتش به امام رئوف علیرضا گذاشت. علیرضا یکی دو سالش که شد؛مبتلای به سیاه سرفه سختی شد و پزشکان از درمانش قطع امید کردند ولی امید مادرش قطع نشده بود؛راهی مشهد شد بعد از اسکان در مشهد علیرضا را به مادرش سپرد و با سرعت به سمت حرم پر گشود؛ به حرم که رسید در حالی که گریه امانش را بریده بود از امامش در خواست کرد همچون زمانی که از او تقاضای پسری برای غلامی در آستان شان را داشت؛ دست رد بر سینه اش نزنند و خودشان غلام کوچک شان را شفا دهند نگران فرزندش بود با سرعت به خانه بازگشت؛ لبخند مادرش را که دید؛نفس راحتی کشید؛دریافت که آقا هوای غلام شان را داشته اند.... علیرضا در نوجوانی سقای هیئات در روزهای تاسوعا و عاشورا بود و تشنه لبان را سیراب می نمود و در عنفوان جوانی از شربت شهادت سیراب گردید و چون سایر غلامان حضرتش جان را در طبق اخلاص گذاشته و با شهادتش در انتظار مهر تأیید مولایش شد..... مریم رمضان قاسم @booyebaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مرضیه رمضان‌قاسم
3898393597.mp3
6.38M
🌸🕊 گفتی سه جا، ولی همه لحظه ها مرا لطفت نکرده است فراموش یارئوف پر زد دل من زمشهدت، سوی حسین🕊 من می شنوم ز مرقدت بوی حسین🌸 دانم که کلید کربلا دست شماست🔑 از لطف رضا مشرفم ، کوی حسین💫 شک ندارم که پس از مرگ ملائک‌ گویند از دل قبر خودت خیز که مهمان داری! ماسراسیمه بپرسیم که آن‌مهمان‌کیست؟ و بگویند که مهمان ز خراسان داری... 🌸🕊@ramezan_ghasem110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 نماهنگ پنجشنبه های حسینی ⁣ یه غمی تو گلومه کربلات آرزومه.... 🎙 با صدای حسین پویانفر 💌برای دقایقی با پای دل راهی کربلا شوید... @booyebaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌺🌺🌺🌺🌺 رهبر انقلاب پیش از ظهر امروز نوبت اول واکسن ایرانی کرونا را دریافت کردند 🔹رهبر انقلاب اعلام کرده بودند که دو شرط برای استفاده از واکسن کرونا دارند: نخست آنکه واکسیناسیون ایشان خارج از نوبت انجام نگیرد. دوم اینکه حتما واکسن ایرانی استفاده خواهند کرد. 🔸به همین دلیل زمانی که واکسیناسیون هموطنان در بازه‌ی سنی بالای ۸۰ سال آغاز شد، ایشان از دریافت واکسن خارجی خودداری کرده و منتظر واکسن ایرانی ماندند. @booyebaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌چه قدر این نامه آشناست! 📜طلبکارها روزگارش را سیاه کرده بودند. با این که خجالت می‏ کشید اما چاره‏ ای نبود جز این که از امام رضا علیه السلام کمک بگیرد. نمی‏ خواست طلب پول کند اما اگر امام نزد طلبکارانش وساطت می‏ کردند، آنها حتما مهلت بیشتری به او می‏ دادند. شرم و حیا دو دلش کرده بود اما به خوبی می‏ دانست یک لحظه دیدار امام، تمام بار غم را از دوشش بر می‏ دارد. پس به شوق دیدار به راه افتاد. در محضر امام هشتم، هم محو نگاه گرم و کلام دلنشین ایشان بود و هم شرم داشت از سوال! حاجتش را بازگو نکرد و تصمیم گرفت برخیزد. ناگاه امام علیه السلام اشاره کردند که زیر سجّاده‏ ای که در اتاق بود را نگاه کند. کیسه‏ ای پول بود و یک نامه: ما تو را از یاد نبرده‏ ایم، با این پول قرضت را بپرداز! باقی نیز خرج خانواده‏ ات ... 📚 بحار الانوار، ج 49 ✨چه قدر آن نامه برایم آشناست! خوب که می‏گردم انگار در میان صفحه‏ های دلم، دست‏خط ظریف و خوش نقش مولایم امام زمان علیه السلام را می‏ یابم که فرمودند: "انّا غَیرُ مُهمِلینَ لِمُراعاتِکُم وَ لا ناسینَ لِذِکرِکُم ..." ما در رسیدگی به امور شما کوتاهی نمی‏کنیم و یاد شما را فراموش نمی‏ کنیم. 📚 بخشی از توقیع امام زمان علیه السلام به شیخ مفید فدای دستتان که قلم را چنین به جوشش مهر آورده: "من" همیشه در یاد "شما" هستم• @booyebaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 نماز روزهای یکشنبه ماه ذیقعده 🔸روزهای یکشنبه ماه ذیقعده ایام توبه و انابه است و عملی دارد که مرحوم عارف بزرگوار حاج میرزا جواد آقای ملکی در المراقبات نقل میکند از رسول مکرم اسلام که خطاب به اصحاب خود فرمود: کدامِ از شماها مایلید توبه کنید⁉️ 🔹همه گفتند ما میخواهیم توبه کنیم. طبق این نقل و این روایت حضرت فرمودند که در روزهای یکشنبه این ماه این نماز را -یک نمازی با یک خصوصیتی در مراقبات ایشان ذکر میکنند- انجام بدهید. 💌 بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم ۹۴/۶/۱۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مزه شیرین کودکی در کوچه پس کوچه های خاطراتش نگاهش به کوچه دوران بچگیش افتاد به یاد دویدن هایش در کوچه های کودکی،خنده های بدون بهانه و.... به ناگاه صدای چرخهای گاری کوچک بستنی فروش دوره گرد در گوشش زنگ و صدای آقا عبدالله در گوشش پیچید ........ بستنی عبدالله بخور و بگو یا الله کامش شیرین شد گام‌هایش در کوچه کودکیش سست شدندانگار لنگ می زدند و دیگر تاب رفتن به زمان حال را نداشتند و التماس می کردنددر آن کوچه ها ماندگار شود. به یاد آورد همه کودکان منتظر محله را که با شنیدن صدای آقا عبدالله همچون مرغکانی که از قفس رهایی یافته اند دوان دوان با در دست داشتن پول‌های سکه ای که شب قبل با التماس و اصرار از پدران شان گرفته بودند به سمت یک هدف مشترک حرکت می کردند. صدای دخترش هستی که دفتر نقاشیش در دست مکرر پدرش را صدا میزد، آقا محسن را از کوچه پس کوچه های کودکی به دنیای بزرگسالی آورد..... چقدر دنیای کودکی مان مثل بستنی های آقا عبدالله شیرین بود ؛ آن روزها تنها دغدغه مان بزرگ شدن بود و بس؛دوست داشتیم بزرررگ شویم و سری در سرها در بیاوریم و خودمان برای خودمان کسی شویم و تصمیم بگیریم و..... بالاخره بزرررگ شدیم و حالا می بینیم بزرگترها هم آن قدر که ما فکر می کردیم بزرگ نبودند ما خیلی کوچک بودیم یعنی فاصله کودکی تا بزرگی چند صباحی بیش فاصله نداشته و ندارد و چه زود دوران کودکی مان مثل بستنی ها آب شدند و حااالا مائیم و حسرت کودکی های از دست رفته ای که در آرزوی بزرگ شدن مان گذشت..... ما انسانها به نان و آب که نه به امید زنده ایم و حال به آرزوی کودکی مان که بزرگ شدن بود؛رسیده ایم اما آرزوی بازگشت به دوران کودکی آرزویی است محال و غیر قابل دسترس. از این جهت است که برخی از ماها که به این نتیجه رسیده ایم با حلوا حلوا گفتن دهان مان شیرین نمی شود سعی کرده ایم کودک درون مان را حفظ نموده تا شاید ذره ای از حسرت بازگشت دوران کودکی را جبران نمائیم.... سلام بر کودک درون مان قول بده هیییییچ وقت بزرگ نشوووی. ✍️مریم رمضان قاسم همه انسان ها در درون خود کودکی داریم که نباید بزرگ بشود. کودکی که باعث می شود، سرحال باشیم. کودکی کنیم. شیطنت کنیم. ببخشیم و در اوج خیال باشیم. محافظه کاری. احتیاط بیش از حد. افسردگی. دنیا پرستی. امیال افراطی. واقع گرایی خارج از محدوده. کینه توزی. و... عوامل بزرگ شدن کودک درون است. اگر از پرواز یک شاپرک خوشحال می شویم. اگر با خوردن یک بستنی به وجد می آییم. اگر از خواندن یا شنیدن یک قصه سرشوق می آییم. اگر هنوز خدا را این هوا دوست داریم، کودک درون ما کوچک است. ✍️ استاد رحیمی @booyebaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🎈🌺🎈🌺🎈🌺🎈🌺🎈🌺🎈🌺 📚حکایت مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم دریافت میکرد. یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت:میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم و نیازی به چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم. مرد پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک هر روزه خویش را ترجیح داد و باور داشت که مزد واقعی کارش همین پنج درهم است. مرد ثروتمند درحالی که از کار او حیرت زده شده بود پنج درهم را به او داد و چوپان به خانه بازگشت و بعد از آن روز بی کار شده و دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نمی کرد ولی پنج درهم چوپانی اش را نگه داشته و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید. در روستای چوپان، مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند. هنگامی که وعده سفرش فرا رسیدچوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خریداری کند. لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد. تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت: با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟ چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن. تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند. اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت. تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد . هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند. صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش برگشت. در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد . تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟ مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند. و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند. آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن گربه طلا اعلام آمادگی کردند تاجر، با خواسته ی آنان موافقت کرد. و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟ چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود. تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت: خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی. در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد. این معنی روزی حلال است. الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده @booyebaran313 ‎‌ ‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌ ‎‌‌ ‌‌
یا امام رضا سلام.mp3
6.6M
یا امام رضا سلام سلام برهمراهان 23ذیقعده زیارت مخصوصه امام رضا علیه السلام @booyebaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا