eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
111 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
✅در آمریکا به بازدید از یک کارخانه هلی‌کوپترسازی رفته بود. ✅یکی از ژنرال‌های ارتش آمریکا هلی‌کوپتری را نشان می‌دهد و می‌گوید این هلی‌کوپتر تمام تکنولوژی برتر دنیا را دارد و در واقعه طبس به کار گرفته شده است. ✅ادواردو می‌گوید: این هلی‌کوپترها که در طبس شکست خوردند! ✅ژنرال آمریکایی می‌گوید: خدای آن‌ها از هلی‌کوپترهای ما قوی‌تر بود... 🌹ومکروا و مکرالله والله خیرالماکرین🌹
شهید خدابخش خاوری در کنار شهید مصطفی صدرزاده https://eitaa.com/joinchat/2098397195Ce44ef032f0
شهید خدابخش خاوری یکی از فرماندهان یگان زرهی لشکر فاطمیون بود که در دفاع از حرم بارها مجروح شد، اما باز هم برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه می‌رفت. https://eitaa.com/joinchat/2098397195Ce44ef032f0
پدر شهید خدابخش خاوری معروف به علی شارژی از قوم هزاره بامیان افغانستان است. همان انسان‌هایی که با وجود تمکن مالی، شهر و دیارشان را به عشق امام رضا (ع) ترک و به ایران مهاجرت کردند. تمام دار و ندار این پیرمرد، پسر بزرگش بود تا اینکه خبر رسید تکفیری‌ها به سوریه یورش بردند و این خبر، سرآغازی شد تا پسر از این خانواده خداحافظی کند و به خاطر امنیت حرم حضرت زینب (س) راهی سوریه شود. https://eitaa.com/joinchat/2098397195Ce44ef032f0
خدابخش خاوری که قدی ۲ متری با موهای بور داشت، بارها در خط مقدم مجروح شد، اما خم به ابرو نیاورد و دوباره اعزام شد؛ هر بار خوشرو و خوش‌خنده‌تر از قبل. شاید به همین خاطر به «علی شارژی» معروف شد. اصلاً شهید خاوری در بحث جهاد و مقاومت سیری‌‌ناپذیر بود. او جزو گروه‌های اولی بود که در جبهه مقاومت سوریه حاضر شدند. https://eitaa.com/joinchat/2098397195Ce44ef032f0
🌹شهادت پاسدار لرستانی در شمال غرب کشور ♦️روابط‎عمومی سپاه حضرت ابوالفضل(علیه السلام) لرستان:پاسدار «رضا خانی چگنی» از تیپ ۵۷ سپاه حضرت ابوالفضل استان لرستان عصر امروز در شمال غرب کشور به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ♦️این شهید در حین انجام ماموریت در شمال غرب کشور به شهادت رسید.
🥀خونی که ریخته شد تا امنیت برقرار شود... 🌱نجات زنان گرفتار در شعله‌های اغتشاشات، توسط سلمان 💠 ارائه : خادم الشهدا یازینب 📆 یکشنبه ۱۴۰۱.۰۸.۰۱ ⏰ ساعت ۲۲:۰۰ گروه جامانده از شهدا👇🌹🍃 eitaa.com/joinchat/2098397195Ce44ef032f0 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ‏ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ 🥀همان‌هایی که با سر رفتند و بدون سر آمدند 🥀سلام برشهدا‌ همان‌هایی که با پای خود رفتند و بر دوش مردم برگشتند 🥀‌سلام بر شهدا‌ همان‌هایی که سالم رفتند و با چند تکه استخوان برگشتند 🥀سلام بر شهدا همان‌هایی که مونسی جزء نسیم صحرا و حضرت زهرا (س) ندارند 🥀سلام بر شهدا همان‌هایی که از همه چیزشان گذشتند و رفتند تا ما بمانیم <<هدیه به ارواح مطهرشون صلوات>> سلام صبح وعاقبتتون بخیر ونیکی بدعای شهدا
‌🔸️ابراهیم روزها بسیار انسان شوخ و بذله گویی بود. خیلی هم عوامانه صحبت می کرد. 🔹️اما شب ها معمولا قبل از سحر بیدار بود و مشغول نماز شب می شد. تلاش هم می کرد این کار مخفیانه صورت بگیرد. ابراهیم هر چه به این اواخر نزدیک می شد. بیداری سحرهایش طولانی تر بود. گویی می دانست در احادیث نشانه شیعه بودن را بیداری سحر و نماز شب معرفی کرده اند. [[شهید ابراهیم هادی ♥️]] 📚 سلام بر ابراهیم...
🌹همسر سردار : ☘️ تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، بلند می‏شد و به قامت می‏ایستاد. یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد. ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟ خندید و گفت:«نه شما بد عادت شده‏ اید؟ من همیشه جلوی تو بلند می‏شوم. امروز خسته‏ ام.به زانو ایستادم». می‏دانستم اگر سالم بود بلند می‏شد و می ‏ایستاد. اصرارکردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من گفت: چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمی‏توانم روی پاهایم بایستم. عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگیرفت. این اتفاق به من نشان داد که حاج عباس کریمی از بندگان خاص خداوند است.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ عطࢪ هدایتَت و شوق نگاھَت... عشق بہ شھادت را در ما می پروراند!
🥀خونی که ریخته شد تا امنیت برقرار شود... 🌱نجات زنان گرفتار در شعله‌های اغتشاشات، توسط سلمان 💠 ارائه : خادم الشهدا یازینب 📆 یکشنبه ۱۴۰۱.۰۸.۰۱ ⏰ ساعت ۲۲:۰۰ گروه جامانده از شهدا👇🌹🍃 eitaa.com/joinchat/2098397195Ce44ef032f0 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محمد صالح و عباس چشم انتظار هستند که پدر از سفر برگردد اما پدر خانواده با برادر شهیدش همسفر شده و فرزندان تصاویری از پدر که بر روی قاب عکس‌ها نقش بسته را به آغوش می‌گیرند تا شاید جای خالی پدر را کمتر احساس کنند.
یک زندگی آرام و بی‌حاشیه دارد، با تحصیلات عالیه و شغل کارمندی در بیمارستان؛ ۱۱ سال است زندگی مشترک تشکیل داده و دارای دو فرزند پسر ۷ ساله و ۱۶ ماهه است. محمدصالح پسر بزرگش، عاشق پدر است و هر شب چشم به راه بابا می‌ماند تا از سر کار برگردد و با او بازی کند و عباس که هنوز سخن نمی‌گوید تازه دارد تمرین بابا گفتن را از برادرش می‌آموزد.
سلمان مامور نیروی انتظامی نیست، او مامور نیروی امنیتی نیز نیست، شغل سلمان هیچ ارتباطی به امور نظامی ندارد و هیچ اجباری برای حضور در ماموریت‌های نظامی ندارد، اما او بسیجی است، بسیج به معنای واقعی کلمه، همان بسیجی که امام امت انتظارش را داشت، بسیجی‌ای که نمی‌تواند نسبت به سرنوشت کشورش و مردمان شهرش بی تفاوت باشد.
سلمان از همه تعلقاتش دل می‌کَند. مادر، همسر، فرزند، خواهر، برادر، زندگی، شغل، آینده، پیشرفت و خوشبختی، هیچکدام مانعش نمی‌شوند تا به فرمان امامش لبیک بگوید. وقتی صحبت از آرامش و امنیت ایران به میان می‌آید، آقاسلمان تنها به یک چیز فکر می‌کند، جان من فدای میهنم، جان من فدای رهبرم، جان من فدای مردمم.
«سلمان امیراحمدی» متولد ۱۲ مرداد ۶۶ عاشق شهادت بود و چه زیبا به آرزویش رسید. اما یازده شب است که محمدصالح منتظر است تا بابا به خانه بیاید و قطعا بزرگتر که شود می‌فهمد که بابا هرگز نخواهد آمد. چون بابا رفته است تا مردان و زنان سرزمینش در آرامش و امنیت زندگی کنند
دوران زندگی ما خیلی خوب اما کوتاه بود فاطمه اسلامی‌فر همسر شهید سلمان امیراحمدی، خاطرات زیادی از ۱۱ سال زندگی مشترک با آقاسلمان دارد اما در این ۱۱ روز، به اندازه همه آن سال‌ها دلتنگ شده اما به همسر غیورش می‌بالد و افتخار می‌کند. در ادامه گفت‌وگوی این بانوی صبور را می‌خوانیم.
آقاسلمان کارمند بیمارستان لبافی نژاد و مشغول به تحصیل در مقطع فوق لیسانس مدیریت بود، دوران زندگی ما خیلی خوب اما کوتاه بود و فکر نمی‌کردم اینقدر زود تمام شود. فقط می توانم بگویم همه چیز خیلی عالی بود، همسرم سنگ تمام در زندگی می گذاشت، مردم دار بود، احترام زیادی به پدر و مادرش می گذاشت و هر زمان که منزل مادرش می آمد دست و پای مادر را می بوسید.
همسرم به دست و دلبازی و کمک های جهادی و هیئتی بودن، مشهور بود. با بچه ها خیلی بازی می‌کرد و محمدصالح وابستگی زیادی به پدر داشت و بدون حضور پدر سر سفره، شام نمی‌خورد و در این مدتی که گذشته محمدصالح روزشماری می‌کند که چرا پدر به خانه برنگشته و این شب ها همچنان منتظر است تا پدر بیاید و دست بر سرش بکشد تا خوابش ببرد.