eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
111 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
قبل از عمليات والفجر مقدماتى به جبهه‏ هاى جنگ اعزام شد و تا زمان شهادت دو هزار و دويست روز در جبهه بود و در عملياتهاى بسيارى شركت داشت. او در خاطراتش مى ‏نويسد: و اكنون كه اين كاغذ را مى ‏نويسم در جبهه هستم و عهد و پيمان با خون شهدا و خدايم بستم كه تا زنده هستم در جبهه بمانم و از اهداف انقلاب اسلامى و خون شهدا و ناموس و شرفم و بنا به تكليفى كه بر گردنم هست دينم را ادا نمايم تا در روز قيامت در مقابل خدا و پيامبران و ائمه شرمنده و روسياه نباشم. اميدوارم كه خداوند به درگاهش اين عمل خير را قبول نمايد. در عملياتهايى كه شركت كرده ‏ام عبارتند از: تنگه چزابه، رمضان، والفجرهاى 1، 4، 6، بدر، قدس 1 و والفجر 8، در چند مرحله كربلاى 1، 5، نصر 4 و در چندين پاتك و خطوط پدافندى شركت داشتم. ان شاء اللَّه كه خداوند به درگاهش قبول نمايد.
در عمليات والفجر 8 مأموريت گردان امام حسين(ع) آن بود كه به قلب دشمن نفوذ كند و در آنجا استقرار پيدا كند. پس از شروع عمليات در داخل نيروهاى عراقى به آنها ضربه وارد كند تا با فداكارى بتوانند دشمن را غافلگير كند. پس از عبور از موانع و رسيدن به قلب دشمن ساعت ده شب بود كه ناگهان تيرى به پاى منصور فرمانده گردان اصابت مى ‏كند و از طرف ديگر خارج مى ‏شود. او بى سرو صدا همانجا مى‏ نشيند با دستمالى محكم محل جراحت را مى ‏بندد و تا فردا ساعت ده صبح با همان وضعيت پياده روى مى ‏كند. خون زيادى از پاى او مى ‏رود ولى بدون آن كه هيچ يك از نيروها از اين قضيه مطلع شوند اين وضع را آن قدر تحمل كرد تا اينكه به واسطه خونريزى زياد از حال رفت
منصور پس از شركت در عمليات والفجر 8 در سال 1364 تصميم به ازدواج گرفت و پس از مراجع از جبهه اين موضوع را با خانواده در ميان گذارد. پدر منصور مى‏ گويد
روزى از جبهه آمده بود، گفت كه مى‏ خواهد ازدواج كند. گفتم تو كه هميشه جبهه هستى چطور مى‏ خواهى دخترى را اسير كنى. بعد رفت با پدربزرگش مشورت كرد و پدربزرگش قول داد كه به شرط كمتر رفتن به جبهه برايش همسرى اختيار كند.
مراسم عقد و عروسى در ماه مبارك رمضان (14 رمضان) به سادگى برگزار شد. مهريه همسرش خانم مهناز اميرخانلو يك جلد قرآن مجيد و مبلغ پانصد هزارتومان بود. آنها زندگى مشترك خود را در خانه پدرى آغاز كردند. منصور بسيار علاقه ‏مند بود كه فرزندى داشته باشد. سرانجام در 30 شهريور 1366 صاحب دخترى شدند و نام او را مطهره گذاردند. منصور پس از تولد دخترش او را كمتر از تعداد انگشتان دست ديد اما به او بسيار علاقه داشت و پيوسته به والدين و همسرش سفارش تربيت او را مى ‏كرد و براى خوشبختى و سرافرازى او دعا مى ‏نمود. خطاب به دخترش مى‏ نويسد:
فرزند عزيزم ! از اين كه چهره نازنين و مبارك شما را نديدم و شما هم مرا نديده بوديد و نمى‏ شناختيد عذر مى ‏خواهم چونكه مشغول جنگ و جهاد بودم و نمى ‏توانستم در خانه بمانم تا شما را بزرگ كنم. من خيلى شما را دوست دارم و ان شاءاللَّه با يكديگر ملاقات خواهيم كرد. منصور عضو رسمى سپاه پاسداران انقلاب بود و با حقوق اندكى كه از سپاه دريافت مى كرد معاش خانواده‏ اش را فراهم مى‏ آورد. آنها براى مدتى در اتاقى قديمى كه وضعيت خوبى نداشت و متعلق به خانواده شهيدى بود اقامت داشتند. همسر منصور درباره اخلاق و رفتار او مى‏ گويد:
در درجه اول بسيار خوش اخلاق و مهربان بود؛ همه را دوست داشت. در نماز خواندن مسايل مختلفى را رعايت مى ‏كرد و قرآن را در خلوت مى‏ خواند. در كليه امور خانه و رسيدگى به وضعيت خانواده كوشا بود و محال بود اگر بتواند كارى انجام دهد طفره رود
گلبادى‏ نژاد در جبهه‏ هاى جنگ مسئوليتهاى مختلفى را بر عهده داشت. در عمليات والفجر، يك مسئول دسته بود. سپس پيك تيپ و پس از آن فرمانده گروهان و جانشين گردان شد تا بالاخره به سمت فرماندهى گردان امام حسين(ع) در لشكر ويژه 25 كربلا منصوب گرديد. او در يك دوره آموزشى فرماندهى و ستاد به مدت سه ماه در دانشگاه امام حسين شركت كرد. بنا به گفته پدرش: اولين و آخرين و بزرگ ‏ترين آرزويش شهادت با عظمت در راه اللَّه و آرمانهايش بود.
در عمليات والفجر 6 منصور فرمانده گروهان بود. در اين عمليات مسير حركت با سيم خاردار پوشيده بود. او تنها راه عبور را پوشاندن سيم خاردار و خوابيدن بر روى آن ديد. به همين دليل با وسيله‏ اى سيم خاردار را پوشش داد و بر روى آن خوابيد تا ديگر رزمندگان بتوانند از آن عبور كنند
منصور در پشت جبهه نيز فعاليتهاى مختلفى داشت در انجمن اسلامى و بسيج شركت مى ‏جست و اگر فردى نيازمند يارى بود بلافاصله به نزد او مى ‏رفت. در حزب جمهورى اسلامى نيز فعاليت مى ‏كرد. روزى يكى از همرزمانش به او مى ‏گويد كه خواب ديده كه منصور شهيد شده است. او در پاسخ به گفته همرزمش مى ‏گويد: «خير من اينجا شهيد نمى ‏شوم. جاى ديگرى شهيد خواهم شد.» همسرش مهناز اميرخانلو مى ‏گويد: «همواره مرا از شهادتش آگاه مى‏ كرد و سعى داشت براى شهادتش آماده باشم.» منصور براى والدينش مى ‏نويسد:
به فرزندم دروغ نگوييد؛ بگوييد بهترين و زيباترين هديه را برايش به ارمغان خواهم آورد. به فرزندم واقعيت را بگوييد. بگوييد به خاطر آزادى تو هزاران خمپاره دشمن بدن پدرت را نشانه رفته است. بگوييد موشكهاى دشمن، انگشتان پدرت را در شلمچه و چشمان پدرت را در هويزه، حنجره پدرت را در ارتفاعات اللَّه‏ ا كبر و خون پدرت را در رودخانه بهمنشير و تنگه چزابه از ميان برده است. به فرزندم بگوييد تا نفرت هميشگى از استعمار در روح و جسم او ريشه بدواند
سرانجام منصور گلبادى ‏نژاد در 28 اسفند 1366 به فيض شهادت نايل آمد.
فريدون گلبادى ‏نژاد - همرزم او - درباره نحوه شهادت وى مى ‏گويد: بهمن ماه 1366 بود كه به علت ازدواج، منصور مرا تا مدتى از حضور در جبهه منع كرده بود. طاقت نياوردم و مستقيماً به جبهه رفتم، اما پذيرش نمى ‏كردند تا اينكه مسئول پرسنلى با فرمانده گردان امام حسين(ع) منصور گلبادى ‏نژاد تماس گرفت و او ضمن دستور پذيرش من خودش از چادر فرماندهى بيرون آمد و به طرف من دويد. همديگر را در آغوش گرفتيم. با تعجب ديدم شادى او بيش از حد و بيشتر از من است. علت را جويا شدم، منصور گفت: «شبى خواب ديدم كه من و تو بالاى تپه‏ اى پر از شقايق به شهادت مى ‏رسيم و بچه‏ هاى گردان نيز به طريقى مجروح و شهيد مى ‏شوند. اما من و تو در تپه ‏اى بالاتر از ديگران به شهادت مى ‏رسيم. الان كه تو آمدى آن لحظه را پيش چشمانم مى ‏بينم.
بهمن ماه 1366 بود كه به علت ازدواج، منصور مرا تا مدتى از حضور در جبهه منع كرده بود. طاقت نياوردم و مستقيماً به جبهه رفتم، اما پذيرش نمى ‏كردند تا اينكه مسئول پرسنلى با فرمانده گردان امام حسين(ع) منصور گلبادى ‏نژاد تماس گرفت و او ضمن دستور پذيرش من خودش از چادر فرماندهى بيرون آمد و به طرف من دويد. همديگر را در آغوش گرفتيم. با تعجب ديدم شادى او بيش از حد و بيشتر از من است. علت را جويا شدم، منصور گفت: «شبى خواب ديدم كه من و تو بالاى تپه‏ اى پر از شقايق به شهادت مى ‏رسيم و بچه‏ هاى گردان نيز به طريقى مجروح و شهيد مى ‏شوند. اما من و تو در تپه ‏اى بالاتر از ديگران به شهادت مى ‏رسيم. الان كه تو آمدى آن لحظه را پيش چشمانم مى ‏بينم.
فريدون گلبادى ‏نژاد - همرزم او - درباره نحوه شهادت وى مى ‏گويد:
حدود يك ماه گذشت تا اينكه به منطقه غرب اعزام شديم و پس از چند روز استقرار در محلى به نام بوالحسن سرانجام به محور ملاخور و از آنجا به برتنكناو رفتيم كه در نزديكيهاى شهر خرمال عراق بود. حدود سه روزى آنجا بوديم. غروب روز پنج شنبه بود و او از دخترش كه چهارماهه بود حرف مى ‏زد و از فرداى خونين صحبت مى‏ كرد. فكر كرديم شايد ما را امتحان مى ‏كند ولى او جدى بود. شب شد و كنار آتش نشسته بوديم. چون قبلاً شيميايى شده بود و هوا بسيار سرد و زمستانى و چند درجه زير صفر بود سرماى خشك او را به شدت آزار مى ‏داد. به علت شيميايى بودن شب جايى را نمى ‏ديد. حتى براى رفع حاجت من كمكش مى‏ كردم اما گويى در انتظار كسى يا چيزى بود
صبح فردا حدود ساعت هشت از لشكر پيام پيشروى به سمت خرمان را دريافت كرديم. منصور گردان را آماده كرد و سراسيمه گردان را تحت نظر داشت و به بچه‏ ها سفارش مى ‏كرد «و قاتِلُوهُمْ حَتى لا تَكُونَ فِتْنَةً» طبق عادت پيشاپيش گردان به اتفاق منصور، پيك و بى‏ سيم ‏چى حركت كرديم. گردان پشت سر ما مى ‏آمد. مسافتى كه رفتيم هواپيماهاى عراقى شروع به پرتاب بمب شيميايى كردند. گردان در ميان دو انفجار موشك و گاز شيميايى مانده بود. منصور نقش بر زمين شد. من كه نزديك ‏ترين فرد به وى بودم به سرعت دو آمپول شيميايى به او زدم ولى اثر نكرد. تنها جمله‏ اى كه گفت: «به نور محمد بگوييد بچه‏ ها را جلو ببرد.» سپس آنچنان سر بر دست گذاشت كه گويى در بسترى آرام خوابيده است. من هم بعد از او بى ‏هوش شدم و تا حدودى بينايى ‏ام را از دست دادم. وقتى به هوش آمدم روى تپه ‏اى پر از شقايق پيكر منصور را ديدم كه چشم به آسمان دوخته بود
منصور گلبادى ‏نژاد قبل از شهادت حضرت زينب را در خواب مى ‏بيند كه آن حضرت او را به سوى خويش مى ‏خواند. عاقبت گلبادى ‏نژاد در 28 اسفند 1366 پس از هفتاد و سه ماه حضور در جبهه در عمليات والفجر 10 بر اثر بمباران شيميايى دشمن در شهر خرمال عراق به شهادت رسيد. بعد از شهادت منصور سردار مرتضى قربانى فرمانده لشكر 25 كربلا در پيامى وى را چنين معرفى مى ‏كند
لشكر ويژه 25 كربلا سردارى را از دست داد كه آزاد مردى از تبار جان نثاران حسين(ع) و فدايى امام حسين(ع) بود. منصور راد مردى محبوب و تنها يار و ياور و دوست صميمى رزمندگان و همه بسيجيان جنگ ‏جو و فرماندهان لشكر بود. ديدگان پر نفوذ و زبان شمشيروار او و نظراتش در رابطه با عملياتها و هجومها همچون شمشير مالك اشتر نخعى تيز بود و برنده و هيچگاه از يادها بيرون نخواهد رفت. گردان قهرمان و هميشه پيروز امام حسين(ع) خاطره دلاوريها و فداكاريهاى او را هرگز فراموش نكرده و هميشه فكر رزمندگان و فرماندهان اين گردان ادامه دادن راه شهدا خواهد بود.
مزار شهيد منصور گلبادى‏ نژاد در مزار شهداى سفيدگاه در بيست و چهار كليومترى شهر گلوگاه در استان مازندران واقع است. از شهيد گلبادى ‏نژاد دخترى به نام مطهره به يادگار است كه به هنگام شهادت پدر شش ماهه بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طفل بوَد، در نظر پیر عشق   هرکه نگردد سپر تیر عشق 🌷معرفی سردار 🎂زمینی شدن : ۱۳۳۵، کرمان 🕊آسمانی شدن : ۶۵.۱۰.۰۵، کربلای ۴ 💠ارائه : جناب جامانده از شهدا 📆چهارشنبه ۹۸.۱۱.۱۶ ⏰ساعت ۲۱:۰۰ 🕊گروه به یاد شهدا http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
شهید عبدالمهدی مغفوری مزار این شهید نازنین را مقام معظم رهبری طبق گفته ها ۵بار زیارت کردند حتی گفته میشه حضرت آقا در سفر استانی خود به کرمان نیمه شب ها مزار شهید را زیارت میکردند این قطعه خاک از هزاران کیلومتر و از شهرهای شمالی و غربی ایران زائر داشته و محال ممکن هست کسی دست خالی از سر قبر مبارک شهید عبدالمهدی مغفوری بلند بشه. https://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
زندگینامه : عبدالمهدی مغفوری در سال 1335 در کرمان در خانواده ای تنگدست ولی متدین  به دنیا آمد. پدرش برای دل مردم روضه می خواند و مخارج زندگی را از پشت دار قالی بافی فراهم می کرد. عبدالمهدی در سایه چنین خانواده ای رشد کرد و تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در کرمان به پایان برد. آنچه در این دوران او را از دیگر همسن و سالانش متمایز کرد پایبندیش به دینداری بود.