eitaa logo
بُرنا پِلاس
6.1هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
45 فایل
✅ واحد نوجوان مؤسسه مصاف (بُرنا پِلاس) 📷 اینستاگرام https://instagram.com/borna_plus ✔️ ایتا https://eitaa.com/borna_pluss ✔️ سروش http://sapp.ir/borna_plus ✔تلگرام https://t.me/Borna_Plus ارتباط با ما👇 🗣 http://my.masaf.ir/r/eitaa ☎️ 02175098000
مشاهده در ایتا
دانلود
نابغه‌ای که ارتش صدام را کلافه کرده بود ‼️ ارتش صدام به خونش تشنه بود او مربی خلبان‌های ماهری مثل شهید عباس بابایی بود و به او لقب نابغه داده بودند ✌️🏻 او با طراحی عملیات‌های پیچیده،‌ مهلک‌ترین ضربه‌ها را به پیکر ارتش صدام وارد میکرد تا جایی که دیگر همه او را می‌شناختند و نامش را شنیده بودند😎 او در زمان تحصیل در آمریکا بالاترین نمرات را در آزمون‌ها کسب کرد و همین امر موجب شد تا به او پیشنهاد حضور در ارتش آمریکا را بدهند‌ او با رد کردن این پیشنهاد به ایران برگشت و پس از شروع جنگ تحمیلی، با طراحی عملیات‌های پروازی متعدد، بسیاری از مراکز نفتی و نیروگاه‌های برق رژیم بعث را از کار انداخت 🇮🇷 سرانجام در سال ۱۳۵۹ پس از بمباران موفق پادگان العقره در شمال عراق، جنگنده او مورد اصابت قرار گرفت و پس از خروج اضطراری از جنگنده به اسارت نیروهای بعثی درآمد😔 ارتش بعثی که بارها توسط این خلبان مورد حمله قرار گرفته بود برای انتقام گرفتن از او در اقدامی ناجوانمردانه پس از شکنجه‌های بسیار، خلبان "علی اقبالی" را به شکلی فجیع به شهادت رساند😢 یاد و نامش تا ابد جاودان باد✌️🏻🇮🇷 @borna_pluss
ماه رمضان در جبهه‌ها🌙 در دل شب، سکوت جبهه را تنها انفجارهای پراکنده خمپاره‌ها می‌شکست. رزمندگانی که نگهبان بودند، با نوری کم‌سو دیگران را برای سحری بیدار می‌کردن دورهم نشستن ممکن نبود؛‼️ هرکس در گوشه‌ای از سنگر، تکه‌ای نان خشک را با آب یا کنسرو ساده‌ای می‌خورد آب آشامیدنی با سختی از طریق تانکر تأمین می‌شد گر شرایط اجازه می‌داد، نماز جماعت سه یا چهار نفره‌ای برگزار می‌شد، اما تجمع بیشتر خطرناک بود هنگام افطار، رزمندگان با خرما، آب یا کنسروی مختصر روزه‌شان را باز می‌کردن🙁 در گرمای طاقت‌فرسای تابستان، روزه‌داری همراه با حمل مهمات، ساخت سنگر و نبرد دشوار بود🔥 تنها زمانی که از طرف امام فتوا می‌آمد که روزه بر رزمندگان واجب نیست، برخی از رزمندگان روزه خود را می‌گشودن با وجود همه سختی‌ها، نماز و روزه خیلی از رزمنده‌ها ترک نمی‌شد؛ این ایمان، جنگ‌ را از یک جنگ معمولی فراتر برده بود و فضای جبهه‌ها را به فضایی مقدس و معنوی تبدیل کرده بود❤️🌱 @borna_pluss
صیاد دشمنان ایران...🔥 بلافاصله بعد از پذیرفتن آتش‌بس و پایان جنگ تحمیلی، سازمان مجاهدین خلق با پشتیبانی ارتش صدام، به خاک ایران حمله کرد.😳 در این حمله ناگهانی آنها توانستند ده‌ها کیلومتر در خاک ایران نفوذ کنند و قصد داشتند نیروهای خود را به تهران برسانند😱 آنها با کشتار صدها نفر از مردم ‌‌بی‌گناه در روستاهای اطراف استان کرمانشاه موجی از ترس و وحشت را بین مردم به وجود آورده بودند.😔 سرانجام شهید صیاد شیرازی با طراحی و فرماندهی عملیات مرصاد، جلوی پیشروی آنها را گرفت و ستون نظامی دشمن را در تنگه چهار زبر که بعدها تنگه مرصاد نام گرفت، متلاشی کرد.💪🏻 کینه عمیق دشمنان ایران از سپهبد صیاد شیرازی سالها بعد دست آنها را به خون این سرباز وطن آغشته کرد و در ۲۱فروردین‌ماه سال ۱۳۷۸، صیاد شیرازی در مقابل منزلش توسط منافقین ترور و به شهادت رسید.💔 🗺️عملیات مرصاد با طراحی و فرماندهی شهید صیاد شیرازی، بزرگترین شکست تاریخ سازمان جنایتکار مجاهدین خلق را رقم زد... @borna_pluss
اهل سنت و مدافع حرم... پدرش جانباز دوران دفاع مقدس بود و هنوز زخم‌های نبرد با دشمن بعثی را به تن داشت💔 وقتی سلمان پیش پدر آمد تا اجازه رفتن و جنگیدن با داعش را بگیرد، پدر به او گفت پیش خانواده بمان؛ من میروم... 🌱 اما سلمان قبول نکرد سلمان میگفت نبرد با تکفیری‌های داعشی امروز وظیفه هر مسلمانی است و من هم باید به وظیفه‌ام عمل کنم🔥 آنقدر اصرار کرد که آخر قرار شد پدر و پسر هر دو با هم برای دفاع از اسلام و حرم حضرت زینب(سلام الله علیها)به نبرد با داعش بروند تازه عقد کرده بود و قرار بود وقتی برگشتند مجلس عروسی را به پا کنند🎉💍 اما چیزی از رفتن آنها نگذشته بود که سلمان در نبرد با تکفیری‌ها به شهادت رسید💔 سلمان برجسته تنها یکی از  صدها شهید اهل تسنن ایرانی بود که در راه دفاع از اسلام و نبرد با تکفیری‌ها به مقام رفیع شهادت رسید اهل سنت ایران بارها ثابت کرده‌اند که در راه دفاع از اسلام و ایران هیچ ترسی از فدا کردن جان خود ندارند💚🇮🇷 خون پاک شهدایی مثل او عاقبت آتش تفرقه‌ای که دشمنان اسلام به آن امید بسته‌‌اند را خاموش خواهد کرد👌🏻 @borna_pluss
سرباز روز نهم... مادرش نذر کرده بود اگر مصطفی شفا بگیرد، او را فداییِ راه عباس (علیه السلام) تربیت کند 💚 نذرش برآورده شد و خدا مصطفی را بعد از آن تصادف سخت، به او برگرداند حالا وقت ادای نذر مادر بود...🌱 مصطفی از کودکی و نوجوانی بین حسینیه و مسجد بزرگ شد و قد کشید در مسجد محل، مشغول کار فرهنگی شد✨ خیلی از نوجوان‌های محل را از چنگ اعتیاد و دزدی و خلاف بیرون کشید و نمک‌گیر هیئت کرد عشق به ایران و اسلام او را برای نبرد با داعش به سوریه کشاند🇮🇷 آنقدر از خود لیاقت نشان داد که شد یکی از فرماندهان تیپ فاطمیون💪🏻 اخلاق خوب و شوخی‌هایش، همه را جذب او میکرد😇 این مداحی را هم زیاد تکرار میکرد : ان شاءالله تاسوعا پیش عباسم ... مصطفی عاقبت در سال ۹۴ در عملیات محرم در نبرد با داعش و روز تاسوعا به شهادت رسید🖤 حالا نذر مادرش برآورده شده بود مصطفی شده بود فدایی راه عباس... @borna_pluss
مردِ ما میتوانیم... شاید آن روزهایی که کوچه‌ پس‌ کوچه‌های تهران زیر موشکباران صدام بود و ایران هیچ قدرتی برای پاسخ نداشت، کسی فکرش را هم نمیکرد روزگاری خواهد رسید که موشکهای ایرانی قدرتمندترین پدافندهای جهان را شکست میدهند 💪و بر قلب محافظت شده‌ترین منطقه جهان، یعنی تل‌آویو می‌نشینند...👊 پیمودن این مسیر، چیزی کم از معجزه نداشت✨ معجزه‌ای که فقط از مردانی مثل او بر‌می‌آمد. مردانی که از هیچ همه‌چی ساختند! شاید چون واژه نمی‌توانیم برای آن‌ها تعریف نشده بود!🚫 امیرعلی حاجی‌زاده از آن مردانی بود که یک عمر در راه ما میتوانیم خون جگر خوردند و طعنه‌ها شنیدند...❤️‍🩹 اما حالا که او نیست، همه دانستند که او راست میگفت...💔 همه دیدند موشکهای  ایرانی چطور حیرت همه جهان را برانگیخت🚀 حالا خودش نیست تا ببیند موشکهایی که حاصل خون دل خوردن‌های او بود، چطور دل کودکان ستم‌دیده را شاد میکند💔 نیست تا ببیند موشکهایی که او ساخت، خشم مقدس مردم ایران را بر سر دشمنان ایران، آوار میکند. از تو ممنونیم سردار... تو نشان دادی که ما میتوانیم...🙂💪 @borna_pluss
18.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توصیفاتی از شهادت شهید حاجی زاده که جایی گفته نشده‼️ میدونستی شهید حاجی زاده از اول اسمشون امیر علی نبوده؟🤔 و چقدر این تغییر اسم ایشون رو شبیه صاحب اسمشون کرد 🇮🇷 @borna_pluss
عزت دست خداست...✨ محیط پایگاه آمریکایی که عباس در آن تحصیل میکرد زیاد محیط سالمی نبود. او برای اینکه شب‌هاموقع خواب از افکار گناه‌آلود در امان بماند، دور پایگاه را میدوید تا بتواند آرام بخوابد. یک شب فرمانده پایگاه او را دیده بود و از فردا نشریه پایگاه دویدن شبانه بابایی را به سخره گرفت و تیتر زد: بابایی شبها برای شکست دادن شیطان می‌دود... اما روزها گذشت و عباس کاپیتان تیم والیبال پایگاه شد. آنقدر در مسابقات از خود شایستگی نشان داد که بین همه افراد پایگاه محبوب شد.😇 حالا فرمانده پایگاه عباس را پسرم صدا میکرد و دیگر خبری از آن تمسخرها نبود... شاید اگر کس دیگری بود با وجود آن تمسخرها کوتاه آمده بود ولی عباس در طول تحصیل خلبانی در آمریکا با وجود طعنه‌ها و کنایه‌ها و محیط آلوده، هرگز از معنویات و اخلاق فاصله نگرفت...‼️ @borna_pluss
کدام مسئله را می‌توانی حل کنی⁉️... رتبه یک کنکور تجربی بود...🙃 شاید هر کس دیگری جای او بود قید جبهه رفتن را میزد و به فکر درس و دانشگاه و بورسیه شدن می‌افتاد...🚶🏻‍♂ اما چرا او اینگونه نبود؟ شاید باید علت دل کندن او از درس و دانشگاه را در نوشته‌های خودش جست‌و‌جو کرد:🤔🔍 «چگونه می‌توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم؟ چگونه می توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟ کدام مسئله را میتوانی حل کنی؟ برای کدام امتحان درس می‌خوانی؟ کدام اضطراب جانت را می‌خورد؟ چه کسی می‌داند جنگ چیست؟ چه کسی می‌داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می‌درد؟💔 چه کسی می‌داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می‌کند؟ دخترم چه شد؟ به راستی ما کجای این سوال‌ها و جواب ها قرار گرفته ایم؟》 آری انگار او نمی‌‌توانست گوشه‌ای بنشیند و فقط تماشاچی رنج‌های وطنش باشد. اصلا شاید جواب همین سوال بود که احمدرضا را از سر کلاس به دل جبهه‌ کشانده بود. سوالی که همه باید از خود بپرسیم: کدام مسئله را میتوانی حل کنی؟ @borna_pluss
نابغه جنگ... به او لقب نابغه جنگ را داده‌اند... هیچ عملیاتی نبود که بدون نظرات او طراحی و اجرا شود انقدر اطلاعاتش از سنگرها و خطوط دشمن قوی بود که عملیات‌ها با بالاترین دقت ممکن انجام میشدن👌🏻✅ نامش غلامحسین بود اما از وقتی اطلاعاتی شده بود همه او را حسن باقری میشناختن🪖 اما شاید کمتر کسی میدانست او علاوه بر نبوغ در امور جنگی، در معنویات نیز عارفی وارسته است❤️ ✍🏻در یکی از دلنوشته‌هایش نوشته: خاک بر سرم شد خوابم برد، امروز خیلی ناراحت‌کننده است. دل خوشی‌ام این بود که نمازم قضانشده است با این همه کبکبه و دبدبه، نماز مغرب و عشای دیروز را نخواندم کاش نیامده بودم سربازی و این طور نمی‌شد. تنها امیدم بخشایش حیّ متعال است شرط کردم تا آخر این ماه تا نمازم را نخوانم شب‌ها نخوابم. همین داغ برای یک نفر که خودش را نوکر حضرت می‌داند بس است. دیروز نامه ای به کسی نوشتم و نصیحتش کردم. امروز آن نامه را پاره می‌کنم تا به خودم گفته باشم من غلط می‌کنم دیگران را نصیحت کنم، در حالی که نماز مغرب و عشای خودم قضا می‌شود منبع: کتاب «چشم بیدار حماسه» به قلم محمد خسروی راد 🇮🇷 @Borna_Pluss
بابا مواظب مامان باش... با اینکه فقط ۱۲ سال سن داشت اما خیلی چیزها را می‌فهمید. گویا همینقدر زمان کافی بود تا روح او به اوج آسمان‌ها پرواز کند.🕊 هم سن و سال‌های او شاید درگیر درس ومشق و بازی بودند ولی روح بزرگ او نمیتوانست بی‌تفاوت بماند:💚 پدر و مادر مهربان من! از زحمات چندین ساله شما متشکرم. من عاشق خدا و امام زمان گشته‌ام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی‌رود، تا اینکه به معشوق خود یعنی «الله» برسم؛❤️ و به حق که ما می‌رویم که این حسین زمان و خمینی بت‌شکن را یاری کنیم و پیام من به دوستان و آشنایان خود و تمام امت شهیدپرور این است که قرآن می‌فرماید: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا» بابا، مامان! خداحافظ؛ مامان شیرت را حلالم کن😢 بابا تو هم این همه زحمت‌هایی که برای من کشیدی را حلال کن، من هم نمی‌دانم چه‌جوری آن‌ها را جبران کنم و نمی‌دانم که با چه زبانی از شما تشکر کنم، بابا مواظب مامان باش ... خداحافظ🖤 بخشی از وصیت‌نامه شهید رضا پناهی 🇮🇷 @borna_pluss
مثل یک خواب...😴 راننده تکیه داده بود به ماشین و سیگار می‌کشید. جوانی با دبه‌آبی در دست نزدیکش شد و گفت: اخوی میشه کمک کنی سرمو بشورم؟🙏 راننده نگاهی به جوان انداخت🙄 سر و رویش خاکی بود و آستین خالیش که در باد تکان میخورد جلب توجه میکرد. با کلافگی دبه اب را گرفت و روی سر جوان ریخت تا سرش را بشورد. به جوان گفت: آخه مجبوری با یه دست بیای جبهه؟😕 جوان که داشت سرش را میشست زیر لب ارام جواب داد: شما فرض کن بله...🙂 راننده گفت: اینهمه ادم سالم اینجا کاری ازشون برنمیاد بعد تو با یه دست اومدی چیکار کنی؟🤔 جوان هیچ نگفت. اب دبه که تمام شد جوان ایستاد و سرش را خشک کرد. راننده که از کمک به جوان کلافه شده بود دوباره به ماشین تکیه داد. ناگهان صدایی شنید: برادر خرازی... جوان به سمت صدا برگشت. راننده خشکش زد. او خرازی بود، فرمانده لشگر!😨 از رفتارش پشیمان شد😓 میخواست عذرخواهی کند که دید جوان از او دور شد. ناگهان سمت او برگشت و گفت: اخوی.. حلال کنید منو. راننده نمیدانست چه بگوید. ایستاد و رفتنش را تماشا کرد. باورش نمیشد آن جوان همان فرمانده معروف حسن خرازی بود...‼️ کتاب پروانه در چراغانی 🇮🇷 @borna_pluss