#درمحضراهل_بیت
#امام_على عليه السلام:
💠لا غائبَ أقرَبُ مِن المَوتِ
هيچ غايبى نزديكتر از #مرگ نيست
📚ميزان الحكمه جلد11 صفحه92
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
#طنز #جبهه 😂🤣
🌸صدام، جارو برقیه
🌸صبح روز عملیات والفجر10 در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند، روحیه مناسبی در چهره بچهها دیده نمیشد از طرفی حدود 100اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم برای اینکه انبساط خاطری در بچهها پیدا شود و روحیههای گرفته آنها از آن حالت خارج شود، جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچارهها از ترس شروع به شعار دادن میکردند. مشتم را بالا بردم و فریاد زدم:«صدام جارو برقیه» و اونا هم جواب می دادند.
فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و می خندید. منم شیطونیم گل کرد و برای نشاط رزمنده ها فریاد زدم:«الموت لقربانی»
اسیران عراقی شعارم را جواب میدادند بچههای خط همه از خنده روده بر شده بودندو قربانی هم دستش را تکان میداد که یعنی شعار ندهید!
او میگفت: قربانی من هستم «انا قربانی» و اسیران عراقی هم که متوجه شوخی من شده بودند رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان میدادند و میگفتند:«لا موت لا موت» یعنی ما اشتباه کردیم .
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
🌸🌸کتاب پسرک فلافل فروش🌸🌸
🌸احتياط
🌸سال اول طلبگي هادي بود. يك روز به او گفتم: ميداني شهريه اي كه يك
طلبه ميگيرد، از سهم امام زما(عج) است.
ُ با تعجب نگاهم كرد و گفت: خب شنيدم، منظورت چيه؟!
گفتم: بزرگان دين ميگويند اگر طلبه اي درس نخواند، گرفتن پول امام
زمان (عج) براي او اشكال پيدا ميكند.
كمي فكر كرد. بعد از آن ديگر از حوزه ي علميه شهريه نگرفت! با موتور
كار ميكرد و هزينه هاي خودش را تأمين ميكرد، اما ديگر به سراغ سهم امام
زمان (عج) نرفت.
هادي طلبه اي سخت كوش بود. در كنار طلبگي فعاليت هاي مختلف انجام
ميداد. اما از مهمترين ويژگي هاي او دقت در حلال و حرام بود.
او بسيار احتياط ميكرد؛ زيرا بزرگان راه رسيدن به كمال را دقت در حرام
و حلال ميدانند.
او به نوعي راه نفوذ شيطان را بسته بود. هميشه دقت ميكرد كه كارهايش
مشكل شرعي نداشته باشد.
به بيت المال بسيار حساس بود، حتي قبل از اينکه ساکن نجف شود.
يادم هست گاهي در پايگاه بسيج درس ميخواند، آخر شب كه كار بسيج
تمام ميشد از دفتر پايگاه بسيج بيرون مي آمد! او در راهرو، كه بيرون از پايگاه بود، مشغول مطالعه ميشد.
شرايط خانه به گونه اي نبود كه بتواند در آنجا درس بخواند. براي همين
اين کار را ميکرد
داخل راهرو لامپ هایی داريم که شب نيز روشن است. هادي آنجا در
سرما مينشست و درس ميخواند!
يك بار به هادي گفتم: چرا اينجا درس ميخواني؟ تو حق گردن اين
گچكاري
پايگاه داري، همه ي در و ديوار اينجا را خود تو بدون گرفتن مزدی گچکاری
كردي. همه ي تزئينات اينجا كار شماست. خب بمون توي پايگاه و درس
بخوان. تو كه كار خلافي انجام نميدي.
هادي گفت: من اين درس رو براي خودم ميخوانم. درست نيست از
نوري که هزينه اش را بيت المال پرداخت ميكند استفاده کنم. از طرفي چون
ميدانم اين لامپ تا صبح روش است اينجا ميمانم.
اما بيشترين احتياط او درباره ي غذا بود. هر غذايي را نميخورد. البته دستور
دين نيز همين است. برخي از بزرگان به غذايي كه تهيه ميشد دقت ميکردند.
در قرآن نيز با اين عبارت به اين موضوع تأكيد شده: پس انسان بايد به
غذاي خودش و اينكه از چه راهي به دست آمده بنگرد.
در تهران وقتي غذايي تهيه ميکرديم ميگفت: از کجا آمده؟ چه کسي
پخته؟
وقتي ميگفتيم پخت مادر است خوشحال ميشد، اما غذاهاي ديگر را
خيلي تمايل به خوردنش نداشت.
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
‼️ #احادیث_راه_های_گناه_نکردن
💫❤️امیرالمؤمنین علی عليه السلام💫❤️
📜✨تو، به ادب خود، ارزش مى يابى. پس آن را با بردبارى زينت بخش
🌿إنّك مُقوَّمٌ بأدبِكَ، فَزَيّنهُ بالحِلْمِ 🌿
📚غررالحكم حدیث 3813
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
#طنز #جبهه 😂🤣
🌸با اهواز صحبت کنید
🌸یکی از برادران بسیجی که به تازگی با هم دوست شده بودیم، یک روز مرا کنار کشید و گفت: اگر کاری نداری بیا با هم برویم تا مخابرات
پرسیدم: تو که خیلی وقت نیست اعزام شدی. گفت: درسته، اما حقیقت اش اینه که خانواده ام موافقت نمی کردند بیایم، من هم برای اینکه از دستشان خلاص بشوم گفتم جبهه نمیرم، می روم برای کار
پرسیدم: حالا می خوای چه کنی?
گفت: میریم مخابرات شماره میدم شما صحبت کن، بگو که دوستم هستی و ما در تبریزیم و با هم کار می کنیم، من نتوانستم بیام، بعداً خودم تماس می گیرم
آقا رفتیم مخابرات، شماره را دادیم تلفنچی گرفت: الو، منزل فلانی، با اهواز صحبت کنی
گوشی را دادم دست خودش گفتم: مثل اینکه دیگه کار خودت هست بیا صحبت کن.
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
🌸🌸 کتاب پسرک فلافل فروش 🌸🌸
🌸يا حسين(ع)
🌸ميگويند اگر ميخواهي شيعه ي واقعي آقا ابا عبدالله (ع) را بشناسي سه
بار در مقابل او نام مقدس حسين (ع) را بر زبان جاري كنيد. خواهيد ديد كه
محب و شيعه ي واقعي حالتش تغيير كرده و اشك در چشمانش حلقه ميزند.
شدت علاقه و محبت هادي به امام حسين (ع) وصف ناشدني بود. او از
زماني كه خود را شناخت در راه سيد و سالار شهيدان قدم بر ميداشت.
هادي از بچگي در هيئت ها کمک ميکرد. او در کنار ذکرهايي که هميشه
بر لب داشت، نام ياحسين (ع) را تکرار ميکرد.
واقعاً نميشود ميزان محبت او را توصيف كرد. اين سال هاي آخر وقتي در
برنامه هاي هيئت شركت ميكرد، حال و هواي همه تغيير ميكرد.
يادم هست چند نفر از كوچكترهاي هيئت ميپرسيدند: چرا وقتي آقا
هادي در جلسات هيئت شركت ميكند، حال و هواي مجلس ما تغيير ميكند؟
ما هم ميگفتيم به خاطر اينكه او تازه از كربلا و نجف برگشته.
اما واقعيت چيز ديگري بود. محبت آقا ابا عبدالله (ع) با گوشت و پوست
و خون او آميخته شده بود. او تا حدودي امام حسين (ع) را شناخته بود. براي
همين وقتي نام مبارك آقا را در مقابل او ميبردند اختيار از كف ميداد.
وقتي صبح ها براي نماز به مسجد مي آمد. بعد از نماز صبح در گوشه اي از
مسجد به سجده ميرفت و در سجده كل زيارت عاشورا را قرائت ميكرد.هادي هر جا ميرفت براي هيئت امام حسين (ع) هزينه ميكرد. درباره ي
هيئت رهروان شهدا كه نوجوانان مسجد بودند نيز هميشه جزء بانيان هزينه هاي
هيئت بود.
زماني که هادي ساکن نجف بود، هر شب جمعه به کربلا ميرفت. در
مدت حضور در کربلا از دوستانش جدا ميشد و خلوت عجيبي با مولای
خود داشت.
خوب به ياد دارم که هادي از ميان همه ي شهداي كربلا به يك شهيد
علاقه ي ويژه داشت. بعضي وقتها خودش را مثل آن شهيد ميدانست و
جمله ي آن شهيد را تكرار ميكرد.
هادي مي ُ گفت: من عاشق جون، غلام آقا ابا عبدالله (ع)، ُ هستم. چون در
روز عاشورا به آقا حرف هايي زد كه حرف دل من به مولا است.
او از سياه بودن و بدبو بودن خودش حرف زد و اينكه لياقت ندارد كه
خونش در رديف خون پاكان قرار گيرد. من هم همينگونه ام. نه آدم درستي
هستم. نه...
در اين آخرين سفر هادي مطلبي را براي من گفت كه خيلي عجيب بود!
هادي ميگفت: يك بار در نجف تصميم گرفتم كه سه روز آب و غذا كمتر
ً بخورم يا اصلا نخورم تا ببينم مولا ما امام حسين (ع) در روز عاشورا چه
حالي داشت.
اين كار را شروع كردم. روز سوم حال و روز من خيلي خراب شد. وقتي
خواستم از خانه بيرون بيايم ديدم چشمانم سياهي ميرود.
من همه جا را مثل دود ميديدم. آنقدر حال من بد شد كه نميتوانستم
روي پاي خودم بايستم.
از آن روز بيشتر از قبل مفهوم كربلا و تشنگي و امام حسين (ع) را
ميفهمم.
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
「🌱💚」
-
-
حِجٰآب؛
هَمٰآنچٰادُرۍبودکہپُشـتِدَرِخٰآنہسوخـت...
وَلۍاَزسَرِفٰاطِمہ(س)نَیُفتٰآد...!
-
-
°💚°
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
#یا_اباعبدالله_ع
🌸 راز قبر امیرکبیر در کربلای معلی🌸
آیت الله اراکی (ره) فرمودند:
شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت. پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر.
◇ سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه
با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟
جواب داد: هدیه ی مولایم حسین (ع) است!
گفتم چطور؟
با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد. سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید.
◇ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! 2 تا رگ بریدند اینهمه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.
آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین (علیه السلام) آمد و فرمود:
به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی. این هدیه ما در برزخ. باشد تا در قیامت جبران کنیم!
❗️ همیشه برایم سوال بود که امیرکبیر که در کاشان به شهادت رسید چگونه با امکانات آن زمان مزارش در کربلاست.
جواب، عشق به مولایش امام حسین (علیه السلام) بود.
📚 منبع: کتاب آخرین گفتار
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
🌸🌸 کتاب پسرک فلافل فروش 🌸🌸
🌸مشقات
🌸در حكايات تاريخي بارها خوانده ام كه زندگي در شهر نجف براي
طلبه ّ هاي علوم ديني همواره با تحمل مشقات و سختي ها همراه است.
برخي ها معتقد بودند كه اگر كسي ميخواهد همنشيني با مولای متقيان
اميرالمؤمنين (ع) داشته باشد بايد اين سختي ها را تحمل كند.
هادي نيز از اين قاعده مستثنا نبود. وقتي به نجف رفت، حدود يک سال و
نيم آنجا ماند.
تابستان 1392 و ماه رمضان بود كه به ايران بازگشت. مدتي پيش ما بود و
از حال و هواي نجف ميگفت.
همان ايام يک شب توي مسجد او را ديدم. مشغول صحبت شديم. هادي
ماجراي اقامتش را براي ما اينگونه تعريف کرد:
من وقتي وارد نجف شدم نه آنچنان پولي داشتم و نه كسي را ميشناختم
كمي زندگي براي من سخت بود.
دوست من فقط توانست برنامه ي حضور من را در نجف هماهنگ كند.
روز اول پاي درس برخي اساتيد رفتم. نماز مغرب را در حرم خواندم و آمدم
بيرون.
كمي در خيابان هاي نجف دور زدم. كسي آشنا نبود. برگشتم و حوالی
حرم، جايي كه براي مردم فرش پهن شده بود، خوابيدم بعد كمي نان خريدم و غذاي آن روز من همين نان شد. پاي درس
اساتيد رفتم و توانستم چند استاد خوب پيدا كنم.
مشكل ديگر من اين بود كه هنوز به خوبي تسلط به زبان عربي نداشتم. بايد
بيشتر تلاش ميكردم تا اين مشكلات را برطرف كنم.
چند روز كار من اين بود كه نان يا بيسكويت ميخوردم و در كلاس های
درس حاضر ميشدم.
شب ها را نيز در محوطه ي اطراف حرم ميخوابيدم. حتي يك بار در يكي
از كوچه هاي نجف روي زمين خوابيدم!
سختي ّ ها و مشقات خيلي به من فشار مي آورد. اما زندگي در كنار مولای
بسيار لذت بخش بود.
كمكم پول من براي خريد نان هم تمام شد! حتي يك روز كمي نان
خشك پيدا كردم و داخل ليوان آب زدم و خوردم.
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat