#برشی_از_خاطرات 📜
ساعت ۱۱ صبح بود که برای دو هفته به مرخصی رفت، هواپیماهای دشمن به پادگان حمله کردند و سه بار در ساعتهای ۱۲، ۱ و ۲ بعداز ظهر، محوطه پادگان را به شدت بمباران کردند. با بچه های لشگر در حال جمع آوری پیکر شهدا بودیم که دیدیم یک نفر مجروحی را بر دوش گرفته و به طرف آمبولانس می آید. اول باور نکردم، پرسیدم: مگر نرفتی مرخصی؟ گفت: سه نفر دیگر در گودال مجروح شده اند برویم بیاریمشان. بعدا معلوم شد که وقتی از بمباران آگاه شده، به همراه آمبولانس به پادگان بازگشته است.
#شهید_عبدالحمید_اکرمی
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
#برشی_از_خاطرات 📜
محمد رضا از جبهه که می اومد و واسه چند روز خونه بود، ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم. می دیدم نماز شب میخونه و حال عجیبی داره! یه جوری شرمنده خداست و زاری میکنه که انگار بزرگترين گناه رو در طول روز انجام داده. یه روز صبح ازش پرسیدم: چرا اینقدر استغفار میکنی؟ از کدام گناه می نالی؟ جواب داد: همین که اینهمه خدا بهمون نعمت داده و ما نمیتونیم شکرش رو به جا بیاریم، بسیار جای شرمندگی داره ...
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
#برشی_از_خاطرات 📜
چرا ناراحتی ابراهیم؟ سینه ام خیلی سنگینی می کند، آن داغی که بعد از عملیات فاو و شهادت محسن خسروی بر دل من نشسته، هنوز جبران نشده، دیگر دوستانم هم به شهادت رسیده اند و من هنوز مانده ام. گفتم هر کس، قسمتی دارد چرا خودت را ناراحت می کنی؟ با ناله گفت: می ترسم آخر از قافله شهادت عقب بمانیم و به خیل شهادت نرسیم، شما نمی دانید که جا ماندن چه دردی را در دل من گذاشته است و من الان چه زجری می کشم. چند روز بعد در عملیات کربلای ۵، سینه مالامال از عشقش با در آغوش کشیدن شهادت التيام یافت.
#شهید_ابراهیم_باقری_زاده
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi