عبدالمهدی یک عارف بود او نمازهای می خواند که من ساعت ها متحیر می ماندم. شهید در سجده ها و دعای دستش دعا کمیل می خواند . و دائم الوضو بود. در یک عملیات که شیمیایی شده بود و تمام دو دستش پر ازآبله و زخمی بود، ایشان با پماد که زخم ها را چرب می کرد دوباره برای هر وضو با آب و صابون چنان روی زخم می کشید که من وقتی سئوال می کردم دستان شما درد ندارد در پاسخ می گفت: هیچ دردی احساس نمی کنم. یعنی ایشان اصلاً در یک عالمی بود که درد زخم های دستانش را متوجه نمی شد.
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
▫️ما هیچ شبی نمیخوابیم مگر اینکه به نابودی دشمنان فکر می کنیم. ما به تلاش برای پیروزی مقاومت #فلسطين شبانه روز ادامه خواهیم داد تا اینکه زمین و آسمان و دریا برای صهیونیستها تبدیل به جهنم شود.
#شهید_سلیمانی
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
🌹خاطره مهدی سلحشور از سردار سلیمانی
✍ در تیرماه سال گذشته بود که به همراه حاج قاسم به سوریه مشرف شدیم و تا دمشق با یکدیگر مشغول صحبت بودیم. در میان این گفتوگوها، نکتهای مطرح شد. من گفتم: حاجی، ملت ایران هیچ وقت اهل جنگ نبود و همه از جنگ متنفرند امّا دعا کنید هیچ وقت خداوند باب شهادت را بر رویمان نبندد. او نگاهی کرد و گفت: به شما اطمینان میدهم روزهایی را پیشرو خواهیم داشت که شهدا به حال آن حسرت میخورند و میگویند، ای کاش ما نیز در کنار آنها بودیم.
#شهید_سلیمانی
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
#برشی_از_خاطرات 📜
ساعت ۱۱ صبح بود که برای دو هفته به مرخصی رفت، هواپیماهای دشمن به پادگان حمله کردند و سه بار در ساعتهای ۱۲، ۱ و ۲ بعداز ظهر، محوطه پادگان را به شدت بمباران کردند. با بچه های لشگر در حال جمع آوری پیکر شهدا بودیم که دیدیم یک نفر مجروحی را بر دوش گرفته و به طرف آمبولانس می آید. اول باور نکردم، پرسیدم: مگر نرفتی مرخصی؟ گفت: سه نفر دیگر در گودال مجروح شده اند برویم بیاریمشان. بعدا معلوم شد که وقتی از بمباران آگاه شده، به همراه آمبولانس به پادگان بازگشته است.
#شهید_عبدالحمید_اکرمی
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
🔴 دیگر «رضا» را صدا نزنید! رضا رفته موقعیت «کربلا»!...
🔹«سپاه چهارم بعثیها، پاتک سختی را روی خط دفاعی ما انجام داده. برادر چراغی رفت جلو. چند ساعت بعد، بیسیم را برداشتم و شروع کردم به صدا زدن: «رضا، رضا، همت، رضا، رضا، همت» ناگهان یک نفر از آنطرف خط گفت «حاجی جان دیگر رضا را صدا نزنید، رضا رفته موقعیت کربلا!... فهمیدم شهید شده.»
#شهید_رضا_چراغی
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
یکی از روزهایی که نزدیک عملیات سرنوشت ساز حلب بود، حاج قاسم رزمندگان را جمع کرده بود و برایشان صحبت میکرد. به آنها میگفت ، سعی کنید روی پای خودتان باشید. تلاش کنید خَلَف صالحی برای پیشینیانتان باشید و...
در اثنای صحبت های حاج قاسم، یکی از برادران مدافع حرم که ظاهراً حاج قاسم را نمی شناخت از انتهای جمعیت بلند شد و فریاد زد ،
حاج آقا ! ، تو که این قدر ما را موعظه میکنی، خودت گروه چندی؟!
ما همه مات مانده بودیم. از شدت تعجب و ناراحتی، زبانمان بند آمده بود. تا آمدیم خودمان را جمع و جور کنیم و حرفی بزنیم دیدیم حاج قاسم شروع کرد به جواب دادن ،
من گروه صفر هستم ، گریه می کرد و می گفت ،
من هنوز لیاقت پیدا نکردم...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
شهید شیرعلی سلطانی یکی از زمینهای خود را به ساخت «مسجدالمهدی(عج)» اختصاص داد.در اواخر سال ۶۰، وقتی برای مرخصی آمده بود در گوشهای از مسجد برای خود قبری ساخت، اما این قبر، کوچکتر از قامت رشید او بود. وقتی از او علت را سؤال کردند، گفت: نه، همین اندازه خوب است. شب عملیات فتحالمبین در سنگر نشسته بود. بچهها مشغول صحبت بودند که یکدفعه گفت: بچهها! ساکت باشید. ناگهان بوی عطر دلانگیزی در فضای سنگر پیچید. آن شب پس از اصرار مکرر بچهها، به شهید ملکپور گفت: وقتی داخل سنگر بودیم، عنایتی از طرف امام زمان (عج) به من و دو نفرِ دیگر شد.
روز بعد، شیرعلی سلطانی و آن دو نفر که نام برده بود، به درجهی رفیع شهادت رسیدند. عجیب بود! مزار کوچک او، درست اندازهاش بود. پیکر شیرعلی بدون سر، بازگشته بود.
#شهید_شیر_علی_سلطانی
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
#برشی_از_خاطرات 📜
محمد رضا از جبهه که می اومد و واسه چند روز خونه بود، ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم. می دیدم نماز شب میخونه و حال عجیبی داره! یه جوری شرمنده خداست و زاری میکنه که انگار بزرگترين گناه رو در طول روز انجام داده. یه روز صبح ازش پرسیدم: چرا اینقدر استغفار میکنی؟ از کدام گناه می نالی؟ جواب داد: همین که اینهمه خدا بهمون نعمت داده و ما نمیتونیم شکرش رو به جا بیاریم، بسیار جای شرمندگی داره ...
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
کار هر شبش بود. با این که از صبح تا شب کار و درس داشت و فعالیت میکرد، نیمههای شب هم بلند میشد نماز شب میخواند. یک شب بهش گفتم: «یه کم استراحت کن. خسته ای.» با همان حالت خاص خودش گفت: «تاجر اگه از سرمایهاش خرج کنه، بالاخره ورشکست میشه؛ باید سود بدست بیاره تا زندگیش به چرخه، ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست میشیم.»
#شهید_مصطفی_چمران
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
#برشی_از_خاطرات 📜
چرا ناراحتی ابراهیم؟ سینه ام خیلی سنگینی می کند، آن داغی که بعد از عملیات فاو و شهادت محسن خسروی بر دل من نشسته، هنوز جبران نشده، دیگر دوستانم هم به شهادت رسیده اند و من هنوز مانده ام. گفتم هر کس، قسمتی دارد چرا خودت را ناراحت می کنی؟ با ناله گفت: می ترسم آخر از قافله شهادت عقب بمانیم و به خیل شهادت نرسیم، شما نمی دانید که جا ماندن چه دردی را در دل من گذاشته است و من الان چه زجری می کشم. چند روز بعد در عملیات کربلای ۵، سینه مالامال از عشقش با در آغوش کشیدن شهادت التيام یافت.
#شهید_ابراهیم_باقری_زاده
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
عکس شهدا که کفایت نمیکنه
باید حرفشونم بشویم و ان شاء الله عمل کنیم😊
#شهید_ابراهیم_هادی
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
مسیر تهران ـ نطنز رو اگه انسان هفتهای یک بار تردد کند، خیلی خستهکننده خواهد بود. آقا مصطفی هفتهای دو یا سه بار این مسیر رو میرفت و برمیگشت.
روزهگرفتن در سایت نطنز هم، خیلی سخت بود،هوا آنقدر گرم می شد که لب ها
ترک بر می داشت و خون می آمد، همه
این ها نشان دهنده سختی های ایشون بود، ولی هیچ وقت از سختی ها نمی گفت.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
بعد از شهادت محمدرضا تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای مداحی و مناجاتهای محمدرضا را پخش میکردند، بیشتر مناجاتها و مداحیهای محمدرضا در مورد امام زمان(عجل الله) بود؛ خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب محمدرضا را در خواب دیدم.
خوشحال بود و بانشاط، لباس فرم سپاه بر تنش بود، چهرهاش خیلی نورانیتر شده بود؛ یاد مداحیهای او افتادم. پرسیدم: محمدرضا، این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟
محمد در حالی که میخندید گفت : من حتی آقا امام زمان را در آغوش گرفتم.
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
«بعد از شهادت دوستش «سیدکریم حسینی»، کمتر به خانه میآمد. وقتی هم میآمد، فقط از شهادت حرف میزد. زمانی که بچههایم «سجاد و جواد» به سمتش میرفتند، می گفت: کریم دیگر نیست که حسن و حسین خود را بغل کند. من چطور شما را در آغوش بگیرم؟»
#شهید_غلامعباس_گلی
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
✍️ #شهیدسیدمرتضی_آوینی:
من در فروپاشی تمدّن غرب بیشتر به تحوّل درونی غربیها امیدوارم تا جنگی رو در رو که میان شرق و غرب و یا اسلام و غرب روی دهد...
♻️غرب از درون خواهد پوسید و در خود فرو خواهد ریخت و چون عقربی در محاصرهی آتش، خود را نیش خواهد زد و خواهد کشت.
#شهید_مرتضی_آوینی
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
خون زيادے از پاي من رفتہ بود. بي حس شده بودم، عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم ،حالت عجيبے داشتم، زيرلب فقط مےگفتم:《يا صاحب الزمان ادركنی》
هوا تاريك شده بود،جوانے خوش سيما و نورانے بالاي سرم آمد، چشمانم را بہ سختے باز ڪردم.مرا بہ آرامے بلند ڪرد.ازميدان مين خارج شد،در گوشہ اي امن مرا روے زمين گذاشت، آهستہ و آرام. من دردے حس نمےڪردم! آن آقا کلے با من صحبت ڪرد بعدفرمودند:
"ڪسي مےآيد و شما را نجات مي دهد. او دوست ماست!"
لحظاتے بعد ابراهيم آمد با همان صلابت هميشگے، مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد
آن جمال نوراني، ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد، خوشا بہ حالش...
#شهید_ابراهیم_هادی
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
امام خامنهای: به نظر من، مرحوم مطهری قویترین ایدئولوگ ما بود.
- من خودم را شاگرد آقای مطهری میدانم.
- هم عارف بود و هم اهل تهجد و اهل ذکر و یاد و گریه و دعا.
- من به حال آقای مطهری غبطه میخورم.
- این لطفی که خداوند در حق ایشان کرد؛ واقعا چیز عجیبی است.
- جامعه ما و انقلاب ما بر اساس همان پایههایی بنا شده که در معرفی شهید مطهری از اسلام دیده میشود و فهمیده میشد.
- امروز آنی که پاسخ به سؤالات ماها را میدهد کتابهای شهید مطهری است.
- آثار آن بزرگوار، مثل یاد او زنده است. کتابهاى شهید مطهرى، قابل مردن و قابل تمام شدن نیست.
💠۱۲ اردیبهشت ماه سالروز شهادت استاد شهید مطهری و روز معلم گرامی باد.
#شهید_مرتضی_مطهری
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
💠حمید آلمان که می خواست برود، نشسته بود خودش و اعتقاداتش را روی کاغذ پیاده کرده بود. می خواست وقتی آنجا می رود یادش نرود که کیست و برای چه آمده است؟!
نامه پر بود از نقاط مثبت و منفی اش؛ از خصلت های ارثی تا خصلت های تأثیر گرفته شده از خانواده و محیط.
💠می گفت: اینها را نوشتم تا وقتی رسیدم آلمان #غرور برم ندارد و یادم نرود چه کسی هستم و برای چه آمده ام و نباید به خطا بروم.
همه را نشانم داد. البته این ها را به این قصد به من نشان داد تا نقاط ضعفش را بدانم و خیلی پیش خودم بزرگش نکنم.
#شهید_حمید_باکری
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
شهدا را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید.
#شهید_سردار_سلیمانی
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
شهیدی که بعد از شهادت گریه کرد...
سید مهدی هیچگاه پاهایش رو جلوم دراز نکرد، جلوی پام تمام قد می ایستاد وتا من نمی نشستم، او هم نمی نشست، فقط یکجا پایش رو دراز کرد، اونم وقتی بود که شهید شد... بهش گفتم سید تو هیچوقت جلوی من پاهات رو دراز نمیکردی؛ حالا چی شده مادر؟ یهو دیدم چشمای پسرم به اذن خدا برای چند لحظه باز شد و یک قطره اشک از چشمانش اومد، شاید میخواسته بگه مادر اگر مجبور نبودم جلوی پاهات تمام قد می ایستادم...
#شهید_سیدمهدی_اسلامی_خواه
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
همیشه نمازهای شبش را با گریه میخواند. در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را میخواند. هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود. همیشه با وضو بود. به من هم میگفت داری دستت را میشوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش. آب وضویش را خشک نمیکرد. در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود. حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو میزدند نه نمیگفت.
#شهید_مسلم_نصر
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
وقتی از خونه رفت بیرون به من گفت: باباجون، حلال کن، دلم لرزید. هیچ وقت موقع خداحافظی این طوری صحبت نمی کرد، همیشه می گفت: منو دعا کنین. گفتم: این چه حرفیه که میزنی؟ خندید و رفت. به مادرش گفتم: نمی دونم چرا حسین این طوری حرف زد، هنوز به سر کوچه نرسیده بود که برگشت و برای ما دست تکان داد. با صدای بلند گفتم: حاج حسین، مواظب خودت باش، ولی جوابی نداد، او رفت و مرا برای همیشه از دیدن چهره ماهش محروم کرد.
#شهید_حسین_اسکندرلو
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
جاے شھید اسدی خالے ڪه😔
رفیقش میگفت:
یه شب تو خواب دیدمش بهم گفت به بچه ها بگو حتی سمت #گناه هم نروند اینجا خیلی گیر میدهند..
#شهیدحجت_الله_اسدی
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
✨آنها پیش از آنکه شهید شوند، شهید بودند؛
♦️همسایمون داشت خونه میساخت.
گل محمد اون موقع ده الی دوازده ساله بود.
یک روز دیدم چوب های سنگین رو روی دوشش گذاشته و برای بنایی میبره خونه همسایه.
بهش گفتم:«محمدجان! اونا دارن خونه میسازن، تو چرا خودت رو خسته میکنی؟»
جواب داد:«مادرجان! اینها تو خونشون مرد ندارن، وظیفه منه که بهشون کمک کنم...»
#شهید_گلمحمد_غزنوی
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi
به ياد دختران گرامي شهدا ...
از شهادت پدرانتان
آرامش سهم ما مي شود
و قلب شکسته سهم شما ...
چه تقسيم عادلانه اي !!!😔
روز دختر بر نازدانه هاي شهداي مدافع حرم مبارک🦋
#شهیدانه
#سیره_شهدا
#پرورشی_تربیتی
@dv_bronsi