🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت صد و پنجاهم:
تبدیل یه تهدید به فرصت
ناصر که رابطه صمیمانه من و بچه های آسایشگاه رو می دید ، مترصد فرصتی برای معرفی و زیر شکنجه فرستادنم بود ، ولی من با مراقبت کامل هیچ گزکی دستش نداده بودم ، یه روز اومد گفت من خیلی خسته شده ام و بچه ها به شما اعتماد دارن من میخام مسئولیت آسایشگاه رو به تو بدم و خودم استراحت کنم. می دونستم هیچ گربه ای برای رضای خدا موش نمی گیره و حتما یه نقشه و توطئه ای در پسِ این پیشنهاد هست. از طرفی تقبل مسئولیت آسایشگاه می تونست برای بچه ها آرامش و آسایش رو بدنبال داشته باشه. بهش گفتم اجازه بده مقداری فک کنم و بعدا بهت بگم.
با چن نفر از جمله مرحوم مهندس خالدی مشورت کردم. اکثرا موافق بودن و گفتن این فرصت خوبیه که بچه ها نفس راحتی بکشن. قبول کردم و ناصر با تمام طمطراقش نشست کنار و من شدم مسئول آسایشگاه هشت. وقتی عراقیا وارد آسایشگاه شدن و من دستور برپا دادم با تعجب پرسیدن کی تو رو کرده ارشد آسایشگاه. ناصر گفت سیدی من ازش خواستم مدتی کمکم کنه و من استراحت کنم. اونا هم حرفی نداشتن و قبول کردن.
در مدتی که مسئول بودم با مشورت بچه ها نظم و انضباطی برقرار شد و شکر خدا همه راضی بودن بجز ناصر. چیزی که آزارم می داد امتیازاتی بود که ناصر برای خودش قرار داده بود. مثلا یه بشقاب پر غذا و تیغ و سایر تبعیض هایی که به نفع خودش ایجاد کرده بود. ناگفته نماند ناصر یکی رو مراقب من کرده بود که گزکی بگیره و زهرشو سرم خالی کنه. مدتی مدارا کردم و مثل قبل همون میزان غذا رو برداشت ، بعد از چن روز دستور دادم تمام امتیازات ظالمانه ای که از حق بچه ها برای خودش ایجاد کرده بود برداشته بشه....
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما ها هر روز میتونید شهید بشین
برا همین میگن یه عده
شهید زندن 🍃...
شما دروغ نگو
غیبت نکن
داد نزن
توجیه گناه نکن
اون روز شهیدی
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔
کمتر از پنج سال داشتم،در یزد خشکسالی بود،یادم می آید اسفند ماه بود،پدرم بیل و مقداری گندم برداشت و راهی زمین شد من هم به دنبالش.بیل که میزد از زمین خاک بلند میشد!
در عالم خودم گفتم:پدر این بذرها سبز نمیشوند! باید زمین خیس باشد که گندم بکاری.
هنوز چشمان اشک آلود مرحوم پدرم و جوابش را از یاد نمی برم!
پسر کفر نگو،من دانهها را زیر خاک میگذارم،هر چه روزی مور و حشرات باشد می خورند هر چه را هم خدا خواست سبز میشود!
اسفند بدون بارش گذشت.فروردین و اردیبهشت آمدند و بدون باران رفتند.
خرداد بود که به خودم گفتم؛دیگر باران نمی آید می روم به پدرم می گویم دیدی گفتم بیخود گندم نکار سبز نمیشود!
یک روز لکهای ابر در آسمان پیدا شد، بارید و...آن سال در روستای ما فقط پدرم بود که گندم برداشت کرد،به خاطر خشکسالی هیچ کس چیزی نکاشته بود. روزگار سختی بود.پدرم محصول را که برداشت قدری را برای آذوقهی خودمان نگه داشت بقیه را به هر که نیاز داشت میداد.پیرمرد حرفش که به اینجا رسید در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود و صدایش کمی میلرزید ادامه داد:
امروز دعاهای فرج خودم و دیگران را در این خشکسالی غیبت،شبیه همان بذری میبینم که پدرم آن روزها به امید رحمت خدا کاشت و جواب گرفت!...
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شـهید
💠طاقت رفتنش رو نداشتم
●عباس ۲ سال بود که وارد سپاه شده بود. مدتی به عنوان تیرانداز نمونه انتخاب شده بود. وقتی اعتراض مرا از خطرناک بودن کارش می شنید می گفت مادرجان غصه مرا نخور، من به عشق کسی می روم که اگر تیر بخورم می دانم خودش برای بردن من خواهد آمد.
●به من می گفت مادر اگر روزی نبودم ۱۳ روز روزه_قضا برای من بگیر. خمس مالش را پرداخت کرده بود. قبل از اعزام به سوریه خیلی روی خودش کار کرد و برای عروج و آسمانی شدن کاملا آماده شده بود.
●عباس سخنی از سوریه با من نزد و تنها گفت برای یک ماموریت ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری از او را نداشتم برای همین زمانی که ساکش را می بست بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و رفتنش را نبینم.
●آن شب چند بار تماس گرفت وقتی متوجه حال خراب من شد از مسئولان مربوطه اجازه گرفت و به منزل آمد او به من گفت مادر هر زمان که جنگی رخ دهد و من در آن حاضر شوم شهید خواهم شد چون آن را از امام حسین(ع) خواسته ام.
●پس بعد از شهادت من گریه نکن و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی به یاد #علی_اکبر امام حسین(ع) گریه کن. می گفت کسانی که برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه می روند در حقیقت می روند تا دشمن به کشور ما نیاید چرا که هدف اصلی دشمنان ایران است از این رو ما با حضور در سوریه دشمن را در پشت مرزهای سوریه نگه داشته ایم تا امنیت در کشور ما همچنان ادامه یابد.
#شهید_عباس_آسمیه
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
••🎈••
مخالفتبا" نَفْس"سختوطاقتفرساست
امالذت" #شهادت درراھِخدا "باهیچلذت
دیگهقابلتعویضنیست... :)🦋
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 بلند پرواز باش ...🕊
🦋 بگو شهادتو میخوام ...
🌱 بہ ڪم راضی نشو ...
🌸 دین اومده بہ ما بگہ صداقت یعنی یا شهید بشی یا منتظر #شهادت باشی ...
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#فرازی_از_وصیت_نامه
● «درخت انقلاب اسلامى براى سیراب شدن احتیاج به خون دارد.
امام حسین (ع) به هنگام شهادت گفت: کیست مرا یارى کند؟
●بر ملت مسلمان ایران واجب است به این پیام امام لبیک بگویند و این درخت را با خون خود سیراب کنند.
مادر جان! حال وقت آن رسیده است که رسالت زینبوار خود را نشان دهید.
چنانچه شهید شدم گریه نکن خوشحال باش؛ زیرا من به سعادت رسیدهام.
#شهید_مسعود_سخاوت_دوست
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔
حضرت سلیمان نبی ایستاده بود و خیره به دو پرنده ی کوچکی نگاه میکرد که در حال صحبت بودند.
پرنده ی نر از طرف مقابل دلبری میکرد که من تو را از تمام پرندگان بیشتر دوست دارم، تو برای من همه چیزی و بدون تو من هیچم ، خوب که دلربایی ها کرد و حضرت همه را به اذن خدا شنید.
در نهایت تعجب دید که معشوقه به دلبری ها اعتنا نمیکند و دلش پر نمیکشد برای این جملات پر آب و تاب و دامن از دست نمیرودش!
آرام جلو رفت و علت بی اعتنایی به عشق پرنده ی خوش زبان را از جفت ماده پرسید که چرا بی اعتنایی به این همه پرپر زدن این نگون بخت عاشق؟!
پرنده گفت ای نبی خدا به عظمت و بزرگی ات قسم که او در عشقش صادق نیست و دروغ میگوید، من خودم شنیدم تمام این حرف ها را روز گذشته به معشوقه ای دیگر میگفت ، بی کم و کاست ، او مرا نمیخواهد فقط حرف میزند.
یاران سلیمان میگویند به محض شنیدن این کلمات ، نبی خدا راهی کوه شد و با صدای بلند گریه میکرد و میگفت خدایا یک پرنده در عشق خود رقیب نمیخواهد و بی صداقتی عاشقش را بر نمیتابد ، نکند من هم در عشق به شما صادق نباشم و تو بدانی .
پ.ن:
برای خداوند کریم فقط یک روز مخصوص عشق نیست بلکه لحظه ای بدون عشق و ابراز آن وجود ندارد.
تمام لحظات برای عاشقی کردن برای خدا، در راه خدا و به همه ی آنانی که ما را به خدا نزدیک میکنند آماده شده است.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#چرا_حجاب؟
💬 شاید این سؤال برای شما هم پیش اومده که چرا باید پوشش خانمها از آقایون بیشتر باشه؟!
♻️جالبه بدونید مرکز میل جنسی در مغز مردها دو برابر خانمهاست...
و اونها تو ذهنشون بیشتر از خانمها به #رابطه_جنسی فکر میکنن💭
🔺این فکر با دریافت بوی #عطر و دیدن صحنههای #تحریک_کننده تو فضای واقعی و مجازی و اختلاط با زنان، بیشتر میشه... در حالی که برای خانمها فقط روزهای خاصی البته بسیار کمتر این اتفاق میافته.
در نتیجه بدپوششی زنان و تحریک مدام مردها در سطح جامعه، و ارضا نشدن مکرر مردها، باعث فشارهای روحی اونها و در نتیجه ایجاد استرس میشه و این استرس میتونه باعث رفتارهای ناهنجار و انواع انحرافات جنسی بشه ...
📖منبع: کتاب «عفاف و حجاب از دیدگاه نوروبیولوژی»، ص ۳۸، ۳۹ و ۵۳
#پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت صد و پنجاه و یکم:
غرور بیجا با اتکا به دشمن
اسماعیل ارشد آسایشگاه هفت بود و بسیار متکبر و مغرور و با اتکا به بعثیا دست بزن داشت و بچه ها رو اذیت می کرد. یه روز که من آسایشگاه را بُرده بودم برای استفاده از توالت ها، اسماعیل به من گفت افرادِ آسایشگاهتو بزن کنار تا افراد من اول بِرن دستشویی. گفتم ما زودتر اومدیم و تعدادی رفتن. هر وقت همه افراد استفاده کردن اون وقت نوبه آسایشگاه شماست. با همون غرورِ خاصِ خودش رو به من کرد و گفت مراقب خودت باش و بدون که اسیری. منم بهش گفتم تو هم گر چه پشتت به عراقیا پُره و شدی مسئول بند ولی تو هم بِدون مثل من یه اسیر هستی. از اون روز تنش بین من و اسماعیل شروع شد و دشمن از یکی که ناصر بود، شد دو نفر و هر آن در معرض خطر جدی قرار داشتم. فقط کافی بود یکی از اونا منو به بعثیا معرفی کنه ، ولی به لطف خدا هیچگاه این قضیه اتفاق نیفتاد.
ناصر هم بدش نمیومد که از طریق اسماعیل منو بفرسته زیر کتک و شکنجه. به هر حال گرفتن امتیازها از ناصر براش قابل قبول نبود و گر چه مقداری موقعیتش تضعیف شده بود ولی هنوز پشتش به بعثیا پر بود، مدتی رو تحمل کرد و آخرش بدون اینکه درگیری خاصی ایجاد کنه یه روز اومد پیشم و گفت وُلِک رحمان دستت درد نکنه دیگه به اندازه کافی توی این مدت استراحت کردم. دیگه میخام خودم دوباره مسئولیت آسایشگاه رو به عهده بگیرم. منم که چاره ای نداشتم مسئولیت رو بهش واگذار کردم.
همنشینی سلطان و شیرسواری🔸
یه ضرب المثل عربی هست که میگه «صدیق الملک کراکب الاسد» دوستی با پادشاه مثل سواری بر پشت شیر است. مگه میشه سوار بر پشت شیر شد و عاقبت در چنگالهای تیز اون گرفتار نشد. همین ناصر با همه خوش خدمتیش به بعثیا و خیانتش در حق هموطناش، یه وقتایی مغضوب اونا می شد و حسابی کتک می خورد. یه بار یکی از بعثیا (ظاهرا عدنان) بهش گیر داده بود و بعد از یه کتک مفصل با چوب زده بود تو دستش و دستشو شکسته بود و تا مدتها به گردنش آویزون بود. همین ماجرا برای یکی دیگه از جاسوسا بنام «م.ب» اتفاق افتاد و بشدت شکنجه و مجازات شد.
مدت زیادی هم بیمار شد و بچه ها از باب ترحم بهش کمک می کردن. خوشبختانه رفتار وحشیانه دشمن با او و جوانمردی بچه ها و نادیده گرفتن خیانتهاش باعث شد این فرد بعد از مدتی موفق به توبه بشه و دست از جاسوسی برداره. بچه ها هم با آغوش باز اونو پذیرفتن و تا آخر اسارت با بقیه همراه بود. ولی ناصر تا روز آخر ادامه داد و آخرش هم به منافقین پناهنده شد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت یعنی؛
زندگی کن، اما!
فقط برای خدا...
اگر شهادت میخواهید
زندگی کنید فقط برای خدا...
#شهید_محسن_حججی🌱
[ اݪلّہُمَـ عَجِّݪ ݪِوَݪیڪ اݪّفَرَج]
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
●می دانستم که حسین شهید شده است. محمدرضا که تازه از اندیمشک به خانه آمده بود به من گفت: مادر، می خواهم شما را به معراج شهدا ببرم تا پیکر حسین را ببینید. با هم رفتیم. در آنجا به طوری که اشک در چشمانم حلقه زده بود، صورت حسین را بوسیدم.
●کنار قبری که حسین را به خاک سپردیم، قبر خالی بود. محمد رضا با دست به آن اشاره کرد و گفت: چند روز دیگر شهیدش می آید. در همان مراسم، از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید و هنگام رفتن به من گفت: مادر مرا حلال می کنی؟ گفتم: تو به من بدی نکرده ای که بخواهم حلالت کنم. گفت: نه، این طوری نمی شود، بگو از صمیم قلب حلالت می کنم. من هم گفتم:
حلال ِ حلال.
●چند روز بعد، شهید آن قبر را آوردند. خودش بود؛ محمد رضا را همانجا به خاک سپردیم.
✍روای: مادر شهید
📎پ ن :شهیدسیدمحمدرضا دستواره قائم مقام لشکر۲۷محمدرسول الله «ص»
#شهید_محمدحسین_دستواره
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
1_89056078.mp3
1.92M
#منبرمجازے🎙
غیبٺ امام زمان"علیهالسلام"بھ معناے نبود نیسٺ!
باید با امام ارتباط داشټ!💌
هدایٺ دلها به دست امام است🌱✨
با همدیگھ ظـهور رو محقق کنیم
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔
✍🏻روزی ناصرالدین قاجار وهمرامانش رفتند به باغ دوشان تپه، نهال گل سرخ قشنگی جلوی عمارت، نظر شاه را جلب کرد، فوری کاغذ و قلم برداشت و شروع به نقاشی ان گل نمود. تمام که شد، انرا به درباریان نشان داد و پرسید چطور است؟
مستوفی الممالک پاسخ داد “قربان خیلی خوب است”.
اقبال الدوله گفت “قربان حقیقتا عالی است” و اعتمادالسلطنه نیز عرض کرد “قربان نظیر ندارد” و بعد یکی دیگرگفت “این نقاشی حتی از خود گل هم طبیعی تر و زیباتر است”
نوبت به ضیاالدوله که رسید گفت “حتی عطر و بوی نقاشی قبله عالم ازعطر و بوی خود گل، بیشتر و فرحناکتر است”. همه حضار خندیدند.
بعد از انکه خلوت شد ،شاه به موسیو ریشار فرانسوی گفت: وضع امروز را دیدی؟من باید با این نفهم ها مملکت را اداره کنم.
حقیقت را بگویید حتی اگر به ضررتان باشد
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔹تلنگرانه
✘اگه مانتوی تنگ و کوتاه بپوشی و چادرتو چارتاق باز بذاری!
✘اگه چادر سرت کنی و دستت تا آرنج معلوم باشه!
✘اگه چادر سر کنی و روسری جیغ و زرق و برقی سر کنی!
✘اگه چادر سر کنی و ولو یه نمه موهاتو بیرون بریزی!
✘اگه چادر سر کنی و رژ قررررمز بزنی و یه کیلو آرایش رو خودت خالی کنی!💄
✘اگه چادر سر کنی و کفش هایلایت بپوشی!👠
✘اگه چادر سر کنی و ساپورت بپوشی و چادرو کلا جمع کنی ببری بالا!
✘اگه چادر سر کنی و زل بزنی تو چشم نامحرم!
✘اگه چادر سرکنی و قهقهه بزنی جلو چشم نامحرم!🧐
✘اگه چادر سر کنی و انگشتر به چه گندگی دستت کنی!
✘اگه چادر سر کنی و برق النگوهات تا دو فرسخ اونورترو بگیره!
✘اگه چادر سر کنی و لاک رنگوارنگ بزنی!💅↯
خلاصه اینکه اگه چــــادر سرکنی ولی عفــــیــــف نباشی ↶حضرت زهـــرا♥ شـــفاعتت که نمی کنه هیــــــچ
شــــکایت هم می کنه!
اونوقته که میشی مصداق خســـرالدنیـا و الاخــره!ببیــن دختـــر خوب!
✘ارزش نداره به قیمت خلـق خدا پا بذاری رو دستـورات خـدا✘
نگـاه کـن ببین خـدا ازت چـی خواسته!
یـادت باشه
✔️اون موهایی که بیرون میریزی...
✔️خنده های از ته دلت🤣
✔️زینت های ظاهریت
همـه و همـه اول ←امانت→ خداست
بعد هم فقـط برای ←یک نفـره→!
کسی که قراره تمام زندگیتو باهاش به شـراکت بذاری!🙂💞
از همیـن حالا عهـد ببند با خودت که امانتدار خـوبی باشی
و اینـو بدون که هـر چقـدر بیشتـر از الان متعهـد باشـی
خـدا هم کسیـو برات میفرسته که به همون اندازه متعهـد باشه! 😍
✘چادری ها اگه پهلوشون درد دیـن نداشته باشه زهـرایی نیستن✘
اینـو یـادت نـره !
#استاد_عزیزی
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت صد و پنجاه و دوم:
حاشیه های امن موقت بود
بعثیا حتی به دوستان خودشون هم رحم نمی کردن و از ایرانی جماعت با هر نام و نشانی بشدت متنفر بودن. اصلا براشون مهم نبود چه کسی با اونا همکاری می کنه ، چون خوب می دونستن همکاری کردن بعضی از افراد از روی ترس یا طمع هست و دلبستگی خاصی به اونا ندارن. شاید همین ناصر روزای اول واقعا بخاطر ترس شدید و ضعف ایمان حاضر شد با دشمن همکاری کنه.
در اسارت ماجراهای عبرت آموز زیادی در خصوص کسانی که به هر نیت (ترس، ضعف ایمان، طمع یا کینه) به خیانت آلوده شدن پیش اومد. بعضی از اونا که می خواستن با جاسوسی برای دشمن حاشیه ی امن برای خودشون ایجاد کنن و کتک نخورن و شکنجه نشن، در مواردی چنان مغضوب بعثیا می شدن و کتک خوردن که کمتر اسیری اونجور شکنجه شده بود. بعضی به بیماریهای لاعلاج مبتلا شدن و برخی هم در اواخر اسارت بدست شیر بچه های بسیجی مجازات شدن و تعداد قابل توجهی هم موفق به توبه شدن.
از کسانی که موفق به توبه شد و حتی در رحلت امام مرثیه سرایی کرده اسماعیل بود و اسمش در لیست تبعیدی ها به بعقوبه قرار گرفت و تبعید شد. کسی که روزی با نهایت قساوت کابل بدست می گرفت و بچه ها رو می زد و هر چه بعثیا ازش میخاستن انجام می داد ، با رفتار کریمانه بچه ها متوجه اشتباهاتش شد و توبه کرد و بچه ها هم به گرمی او رو پذیرفتن. یادم هست بعد از آزادی و در روز چهارم وقتی از تهران بسمت کرمانشاه داخل هواپیما بودیم ایشان آمد پیش من و گفت فلانی دستم به دامنت نکنه بچه ها هنوز ازم کینه داشته باشن و شکایت کنن و مشکل برام پیش بیاد. من گفتم اسماعیل خیالت راحت. این بچه ها اونقد بزرگوارن که همون زمان اسارت فراموش کردن و بخشیدنت و حتی دوستت دارن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 تلنگر صبح 🇮🇷
🕊ڪارےکن اےشهیـد
بعضے وقتها نمیدانمدر گـرد وغبار
گنـاه این دنیا چهڪنم
مـرا جداکن از زمیـن
دستم را بگیرمیخواهم
در دنیاے تو آرام بگیرم...
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
@dars_akhlaq.mp3
4.6M
📢 #کلیپ_صوتی
🔴 مجموعه درس اخلاق 🔴
💐🎙 #مقام_معظم_رهبری
💢موضوع:اهمیت تقوا در زندگی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نگاه...
🎙 حاج حسین یکتا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔
📚بهلول و تخت پادشاهی
روزی بهلول وارد قصر هارون الرشید شد و چون مسند خلافت را خالی و بلامانع دید جلو رفته و بدون ترس و واهمه بر تخت خلیفه نشست.
غلامان دربار چون آن حال بدیدند به ضرب چوب و تازیانه بهلول را از تخت پایین کشیدند.هنگامی که خلیفه وارد شد بهلول را در حالتی بهم ریخته دید که گریه می کند. از نگهبانان سبب گریه ی او را پرسید.
نگهبانان گفتند : چون در مکان مخصوص شما نشسته بود او را از آنجا دور کردیم.
هارون ایشان را ملامت کرد و بهلول را دلداری داده و نوازش نمود.
بهلول گفت : من برای خود گریه نمی کنم بلکه به حال تو می گریم.
زیرا که من چند لحظه در مسند تو نشستم اینقدر صدمه دیدم و اذیت و آزار کشیدم.
در این اندیشه ام که تو که یک عمر بر این مسند نشسته ای چه مقدار آزار خواهی کشید و صدمه خواهی دید.
تو به عاقبت کار خود نمی اندیشی و در فکر کارهای خود نیستی !!!
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
⭕️ #فریاد_فطرت
🔖 #لئو_تولستوی(نویسنده و فیلسوف روسی):
" ازدیاد و انتشار طلاق در اروپا که افکار عامه را متوجه به خود کرده، سبب آن #تمدن_فاسد و #اختلاط_جنسی و #نبودن_حجاب است که زن به واسطه معاشرت با مردی که موافق میل اوست، از همسر خود روی می گرداند و محبت صادقانه به عنوان اساس رابطه خانوادگی در اروپا نادر است. به همین قیاس، قانون طلاق در ازدیاد و رواج است."
📗حریم ریحانه، ج١، ص٤٢
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت صد و پنجاه سوم:
باغچه سبزیجات و خیار قلمی
تو بند سه پیرمردی داشتیم که خیلی بلند قد و خوش استیل و معلوم بود که ورزشکار بوده، ولی شرایط اسارت باعث شده بود مقداری کمرش خم بشه، شایدم اینجوری تظاهر می کرد که بعثیا کمتر بهش گیر بدن و اذیتش کنن. خودشو کشاورز معرفی کرده بود. حالا واقعا کشاورز بود یا نه نمی دونم.
سال دوم اسارت بود که بچه ها از فرمانده اردوگاه درخواست کردن اگه ممکنه مقداری تخم سبزیجات و خیار با پول خودمون برامون بیارید و کنار آسایشگاها مقداری سبزیکاری کنیم. اونم موافقت کرد. البته بیشتر بخاطر نگهبانای خودشون. چون عراقیا بیشتر از ما مصرف می کردن و اضافیشو به ما می دادن. نهایتا مش ابراهیم شد مسئول باغچه ها و تعدادی از بچه ها هم در آماده سازی زمین کمکش کردن. وقتی که محصول بدست اومد اول باید برای نگهبانا می چید و به اونا می داد که کوفت کنن و بعدشم مقدار کمی بین آسایشگاها تقسیم می شد که البته تو اون شرایط بد و سوء تغذیه خودش گشایش خوبی بود. وقتی خیارها بدست اومد مش ابراهیم بعنوان احترام مقداری از خیارهای قلمی رو چید و به افسر اردوگاه تقدیم کرد. افسرِ با فرهنگ نگاهی به خیارای قلمی کرد و با عصبانیت گفت: بزرگاشو برای خودتون برداشتین و کوچکاشو به من میدین؟ برو نمیخام.!!
بچه ها داشتن از خنده روده بر می شدن. چقد آدم باید با کلاس باشه که نفهمه بابا خیار قلمی رو به عنوان احترام و تکریم جلوی میهمان میذارن و خیارای بزرگ رو برای سالاد استفاده می کنن. خیلی خوشم اومد. خیلی باکلاس و چیز فهم بود! فوری فهمید که ما بزرگاشو برای خودمون ورداشتیم! به هر حال از سایز قلمی خوشش نمیومد.!
خدا بیامرزه مش ابراهیم رو یه بار که داشت باغچه رو آب می داد قیس یه گیر الکی بهش داد و با کابل حسابی به جون این پیرمرد افتاد، ولی مش ابراهیم فقط نگاش کرد و حتی یه آخ هم نگفت. فقط با زبون بی زبونی شاید می گفت: بچه جون من سنِ بابابزرگت هستم خجالت نمی کشی؟! این بسیجی مجاهد در سال ۱۳۹۵ و در سن ۸۲ سالگی دعوت حق رو لبیک گفت و همنشین شهدا شد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✨#تلنگر
ﺍﺯ شخصی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺍﻗﺒﻪ ﻭ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ،
چه به دست ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻫﻴــﭻ ...!
ﺍما ، ﺑﻌﻀﯽ چیزﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ؛
ﺧﺸﻢ ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ،
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻭ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑـه دﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎلماﻥ
ﺧﻮﺏ می شوﺩ ؛
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍدن ها ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺳﻮﺩﻩ و
راحت مان می کند ...
"اَلا بِذِڪ۟رِ اللّٰھ۟ تَط۟مَئِنُ القُلوب۟ــ"
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
@dars_akhlaq .mp3
2.8M
🎙🌸استاد آيت الله #ناصری
موضوع : آثار خوش اخلاقی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
«واکنش پدرباازدواج پسر۱۹ساله اش!!!»
پسرم۱۹سالش بود وسال اول دانشگاه بود که یک روز به خانه آمد و گفت میخواهم موضوعی را مطرح کنم،می دانم مخالفید ولی من زن میخواهم!
من با تعجب گفتم:شماهم از لحاظ سنی وهم شغل و درآمد درسطحی نیستید که ما اقدام کنیم،برای کدام دختربرویم که شرایط شمارا قبول کند؟حالازوداست صبرکن به وقتش...
حاجی باخونسردی گفت:خانم کارشمامثل این است که فردی بگویدتشنه هستم وشما بگویی صبرکن۴-۵سال دیگربه توآب میدهم،دراین میان آن فردتلف میشود.
حاجی گفت:باباکارخوبی کردی که موضوع را مطرح کردی،چون اگرخدایی نکرده فشاری راتحمل ویاخطایی برتومیرفت پای منو مادرت نوشته میشد.
خلاصه دست به کارشدیم وخداهم قسمت کرد وپسرمان ازدواج کرد.
{توکل به خداازویژگی های بارز این شهید است}
#شهید_عبدالکریم_اصل_غوابش
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆