eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
691 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
#خاطرات_شـ‌هید ماجرای جالب گفت‌وگوی شهید محمدخانی با تکفیری‌ها یکی از بی‌سیم‌های تکفیری‌ها افتاد دست ما. سریع بی‌سیم را برداشتم. می‌خواستم بد و بیراه بگویم. عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن. گفتم پس چی بگم به اینا؟! گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلوله‌هایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...» سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما می‌جنگید؟ گفت: «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم که صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون کردیم. ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم. ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله... هدف نهایی ما مبارزه باصهیونیست‌ها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است... ..بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان.. بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری‌ها تسلیم ما شدند. می‌گفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.» منبع: کتاب «عمار حلب» 📘 #شهید_محمدحسین_محمدخانی 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #خاطرات_شـ‌هید 🇮🇷 اذن شهادت از حرم امام رضا(ع) خاطره ای از #شهید_حسن_باقری ... می گفت گفت: «با فرماندهان سپاه رسیدم خدمت آیت الله بهاء الدینی. وقتی از مشکلات اداره ی امور جنگ گفتم آقا فرمودند ما توی ایران یک طبیب داریم که همه ی دردها رو شفا می ده. همه چیز رو از ایشون بخواین. این طبیب حضرت امام رضا علیه السلامه. چرا حاجتاتون رو از امام رضا (ع) نمی خواین؟ یک روز بعد این ملاقات رفتیم مشهد زیارت امام رضا (ع). وقتی وارد حرم شدم، یک حالی بهم دست داد. سرم رو گذاشتم روی ضریح مطهر و حسابی با آقا درد دل کردم. یاد جمله ی آیت الله بهاء الدینی افتادم. فکر کردم که از امام رضا (ع) چی بخوام، دیدم هیچ چیز ارزشمندتر و بالاتر از شهادت نیست؛ از آقا طلب شهادت کردم.» یک هفته بیشتر از این جریان نگذشته بود که دعای حسن مستجاب شد. امام رضا(ع) همان چیزی را بر آورده کرد که حسن خواسته بود؛ پیوستن به کاروان سرخ شهادت... #شهید_حسن_باقری 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شـ‌هید یک شب به اصرار من به جلسه‌ #عیدالزهرا رفتیم فكر می‌كردم ابراهیم كه عاشق حضرت صدیقه‌ست خیلی خوشحال می‌شه... مداح جلسه، مثلاً برای شادی حضرت زهرا(س) حرفای زشت و نامربوطی رو به زبان می‌آورد اواسط جلسه ابراهیم به من اشاره كرد و با هم از جلسه بیرون رفتیم در راه گفتم: «فكر می‌كنم ناراحت شدین درسته؟» ابراهیم در حالی كه آرامش همیشگی رو نداشت رو به من كرد و در حالیكه دستش رو تكان می‌داد گفت: «توی این جور مجالس خدا پیدا نمیشه همیشه جایی برو كه حرف از خدا و اهل بیت باشه» و چند بار این جمله رو تكرار كرد... بعدها وقتی نظر علما رو در مورد این مجالس و ضرورت حفظ وحدت مسلمین مشاهده كردم به دقت نظر ابراهیم بیشتر پی بردم #شهید_جاویدالاثر_ابراهیم_هادی 🌷 📘منبع: کتاب سلام بر ابراهیم 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💠روزی که اسرا رو لخت کرد... ●به اعتراف همه ی بچه های رزمنده ای که با فرمانده گردان شهادت کار کرده اند این شهید رو به جسارت و دلاوری و مضافا روحیه شاد در صحنه ی نبرد میشناسند شهید آقا جواد در صحنه نبرد آنچنان روحیه داشت که انگار نه انگار به مصاف دشمن تا بن دندان مسلح میرود و به معنی واقعی کلمه مرگ رو به بازی میگرفت ●عملیات کربلای ۱ یکی از میدان های نبردی بود که جواد ابهت دشمن رو شکست البته تصاویر مربوطه خشونت شهید آقا جواد رو با اسیر نشون نمیده داره با دشمنی که تا دقایقی پیش پشت تانک نشسته بود و با گلوله مستقیم تانکش نفر رو شکار میکرد گفتگو میکنه و در آخر هم ازشون خواهش میکنه که خطری شما رو تهدید نمیکنه لباسهاتون رو در بیارید یه خورده خنک بشید و پاهاتون توی پوتین داغ شده پوتین ها رو هم در بیارید تا پاهاتون هوا بخوره و بعد هم کلمن آب تگری براشون آورد... ●به این میگن انسانیت در صحنه ی نبرد روح فرمانده دلاور شاد باشه البته جواد توی این عملیات شهید نشد چند ماه بعد در کربلای ۵ آسمانی شد...‌ 🌷یادکنید شهدا رو با ذکر صلوات🌷 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
رزمنده دانش آموزی‌ که سردار سلیمانے، او را بعنوان "الگوی الی الابد برای نسل جوان" معرفی کردند؛ . 🔽در خاطره‌ای از شهید بزرگوار می‌خوانیم: اصرار داشت به برود. پدرش گفت: تو هنوز بچه‌ای!! جبهه هم جای بازی نیست که تو میخواهی بروی. حسن گفت: مگر قاسم نداشت؟ من هم می‌شوم✌.. . . 🌷 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💠طاقت رفتنش رو نداشتم ●عباس ۲ سال بود که وارد سپاه شده بود. مدتی به عنوان تیرانداز نمونه انتخاب شده بود. وقتی اعتراض مرا از خطرناک بودن کارش می شنید می گفت مادرجان غصه مرا نخور، من به عشق کسی می روم که اگر تیر بخورم می دانم خودش برای بردن من خواهد آمد. ●به من می گفت مادر اگر روزی نبودم ۱۳ روز روزه_قضا برای من بگیر. خمس مالش را پرداخت کرده بود. قبل از اعزام به سوریه خیلی روی خودش کار کرد و برای عروج و آسمانی شدن کاملا آماده شده بود. ●عباس سخنی از سوریه با من نزد و تنها گفت برای یک ماموریت ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری از او را نداشتم برای همین زمانی که ساکش را می بست بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و رفتنش را نبینم. ●آن شب چند بار تماس گرفت وقتی متوجه حال خراب من شد از مسئولان مربوطه اجازه گرفت و به منزل آمد او به من گفت مادر هر زمان که جنگی رخ دهد و من در آن حاضر شوم شهید خواهم شد چون آن را از امام حسین(ع) خواسته ام. ●پس بعد از شهادت من گریه نکن و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی به یاد امام حسین(ع) گریه کن. می گفت کسانی که برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه می روند در حقیقت می روند تا دشمن به کشور ما نیاید چرا که هدف اصلی دشمنان ایران است از این رو ما با حضور در سوریه دشمن را در پشت مرزهای سوریه نگه داشته ایم تا امنیت در کشور ما همچنان ادامه یابد. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
●هروقت قرار بود مأموریت برود. اگر من راضی نبودم تمام تلاشش را می کرد یا مأموریت را نرود و یا به هر نحوی مرا راضی می کرد. اما این بار فرق داشت. مدام گریه می کردم تا منصرفش کنم، اما نه به گریه هایم توجه کرد تا سست شود و نه از رفتن منصرف شد. صبح با اشک و قرآن بدرقه اش کردم. ●دستی به صورتم کشید و خیسی اشکم را به سر و صورتش زد و گفت " بیا بیمه شدم. صحیح و سالم بر میگردم" ✍ﺭاﻭﻱ : همسر ﺷﻬﻴﺪ 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
علی همیشه یک سوم حقوقش را به من می داد و من با همان یک سوم، امور منزل را اداره می کردم. خرج و مخارج منزل دست خودم بود. می گفتم: شما مسئولین از وضع بازار که خبر ندارید. رفتم بلوزی را که تازه خریده بودم، برایش آوردم.گفتم: به نظرت قیمت این بلوز چنده؟ قیمت پنج هزار تومانی را می گفت پانصد تومان. دادم در می آمد. معلوم بود که از قیمت ها خبر ندارد. می گفتم: شما مسئولین نمی دانید که قیمت ها چقدر بالاست و گرانی چه بیدادی می کند.😔 پولی که علی می داد با اینکه یک سوم حقوقش بود؛ اما برکت داشت. وقت که بهم پول می داد می گفتم: حاج آقا! یه وقت پول کم نیارید و برید قرض کنید. از همین بردارید. می خندید و می گفت: شما نگران نباش قرض نمی کنم. دو سوم باقی مانده حقوق هر ماهش را برای کمک به این و آن خرج می کرد. خیلی ها می آمدند دم در خانه نامه می دادند و گریه می کردند. درد دل می کردند. نامه را که می دادم علی، مدام پیگیری می کردم تا به نتیجه برسد. علی می خندید و می گفت: « خانم ! شما بیش تر از من برای درد دل این مردم جوش می زنید.» ✍️راوی: همسر شهید کتاب خدا می خواست زنده بمانی؛ 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💠طاقت رفتنش رو نداشتم ●عباس ۲ سال بود که وارد سپاه شده بود. مدتی به عنوان تیرانداز نمونه انتخاب شده بود. وقتی اعتراض مرا از خطرناک بودن کارش می شنید می گفت مادرجان غصه مرا نخور، من به عشق کسی می روم که اگر تیر بخورم می دانم خودش برای بردن من خواهد آمد. ●به من می گفت مادر اگر روزی نبودم ۱۳ روز روزه_قضا برای من بگیر. خمس مالش را پرداخت کرده بود. قبل از اعزام به سوریه خیلی روی خودش کار کرد و برای عروج و آسمانی شدن کاملا آماده شده بود. ●عباس سخنی از سوریه با من نزد و تنها گفت برای یک ماموریت ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری از او را نداشتم برای همین زمانی که ساکش را می بست بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و رفتنش را نبینم. ●آن شب چند بار تماس گرفت وقتی متوجه حال خراب من شد از مسئولان مربوطه اجازه گرفت و به منزل آمد او به من گفت مادر هر زمان که جنگی رخ دهد و من در آن حاضر شوم شهید خواهم شد چون آن را از امام حسین(ع) خواسته ام. ●پس بعد از شهادت من گریه نکن و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی به یاد امام حسین(ع) گریه کن. می گفت کسانی که برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه می روند در حقیقت می روند تا دشمن به کشور ما نیاید چرا که هدف اصلی دشمنان ایران است از این رو ما با حضور در سوریه دشمن را در پشت مرزهای سوریه نگه داشته ایم تا امنیت در کشور ما همچنان ادامه یابد. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💠نحوه شهادت شهیدی که قبل از اعزام به سوریه حضرت_زینب را در خواب دید و به او گفت که شما هم انتخاب شدید. 🌷شهیدمجیدسلمانیان در خانطومان از آخرین نفراتی بود که از خط خارج شد... تا آخرین ساعات مقاومت کرد...موقع نشینی داشت از خاکریز رد میشد که روی خاکریز یه تیر از پشت خورد و گفت یازهرااا...و با صورت از بالای زمین افتاد... 🌷تیر خورده بود توی شش... و اش خیلی خس خس میکرد و یا و یا زهرا میگفت...بهم گفت داری گفتم نه...گفت پس جیب خشاب رو بازکن داره رو سینه‌ام سنگینی میکنه 🌷جیب خشاب رو که باز کردم شروع کرد گفتن...گفتم شیخ مجید من میرم بیارم ببرمت...گفت نمیخواد...و لحظاتی بعد شهید شد...پیکر مطهرش هم همونجا موند... 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هرکس به اتاقش مےآمد از پشت میز بلند مےشد و درجلو فرد می نشست و کارهایشان را انجـام می داد. یک روز از او پرسیـدم کہ چرا پشت میز کارهایش را انجام نمےدهد؟ با لبخنــد همیشگے اش گفت : برادر من ! میز ریاست یک حال و هوای خاصے دارد که آدم را می گیرد. پشت آن میز من رئیسم و مخاطبم ارباب رجوع هستن، من مےآیم این طرف و کنار مردم مےنشینم تا توی آن حال و هوای خاص با آنها برخورد نکنم، این طرف میز من برادر مردم هستم و مثل یک برادر به مشکلاتشان رسیدگی مےکنم... پ.ن؛ چقدر فاصله گرفتند برخی مسؤلین از این روحیه اخلاص و تواضع... 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
یکی از دلایل اینکه هیچ‌گاه به ایشان به دلیل مأموریت‌های زیاد خرده نگرفتم، حدیثی بود به این مضمون که «اگر کسی از جهاد و شهادت فرار کند، خداوند مرگی نصیب او می‌کند به‌‌ همان زودی ولی با خفت و خواری‌» و پس از خواندن این مطلب جرأت نمی‌کردم به ایشان بگویم به مأموریت نرود. آنقدر عاشق شهادت بود که هنگام نماز از ما می‌خواست ‌دعا کنیم ‌مرگی غیر از شهادت نداشته باشد و همیشه و به ویژه در یک سال اخیر ما را برای شهادتشان کاملاً آماده کرده بودند، به گونه‌ای که شهادتشان برای ما قطعی انگار می‌شد. همچنین از دیگر خصوصیات آن شهید خواندن قرآن پس از ورود به اتاق محل کار خود در آغاز صبح بود. پس از شهادت ایشان بود که فهمیدم برای نیرو‌هایش مثل یک پدر دلسوز ‌و حتی در ریز‌ترین مسائل زندگی نیز کمک حالشان بود. ماشین سواری‌اش پیکانی بود که با هیچ چیزی عوضش نمی‌کرد و همیشه می‌گفت، ما به ملت و رهبرمون و هیچ طلبی نداریم و واقعا خلوصشان در این زمینه عالی بود؛ حتی پاداش‌هایی که به ایشان می‌دادند بین نیرو‌هایش تقسیم می‌کرد و از آوردن آن به منزل خودداری می‌کرد 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆