eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
680 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
10.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 🎤 ❤️ 🍃نشر حداکثری... 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :6⃣4⃣ لیوان آب را به کبری دادم. او سعی کرد با قاشق آب را توی دهان نوزاد بریزد. اما نوزاد نمی توانست آن را بخورد. دهانش را باز می کرد تا سینه مادر را بگیرد و مک بزند، اما قاشق فلزی به لب هایش می خورد و او را آزار می داد. به همین خاطر با حرص بیشتری گریه می کرد. حال من و کبری بهتر از نوزاد نبود. به همین خاطر وقتی دیدیم نمی توانیم کاری برای نوزاد انجام بدهیم، هر دو با هم زدیم زیر گریه. مادرشوهرم همان شب، در بیمارستان رزن توانست آن یکی فرزندش را به دنیا بیاورد. قل دوم دختر بود. فردا صبح او را به خانه آوردند. هنوز توی رختخوابش درست و حسابی نخوابیده بود که نوزاد پسر را گذاشتیم توی بغلش تا شیر بخورد، بچه با اشتها و حرص و ولع شیر می خورد و قورت قورت می کرد. ما از روی خوشحالی اشک می ریختیم. با تولد دوقلوها زندگی همه ما رنگ و روی تازه ای گرفت. من از این وضعیت خیلی خوشحال بودم. صمد مشغول گذراندن سربازی اش بود و یک هفته در میان به خانه می آمد. به همین خاطر بیشتر وقت ها احساس تنهایی و دلتنگی می کردم. با آمدن دوقلوها، رفت و آمدها به خانه ما بیشتر شد و کارهایم آن قدر زیاد شد که دیگر وقت فکر کردن به صمد را نداشتم. از مهمان ها پذیرایی می کردم، مشغول رُفت و روب بودم، ظرف می شستم، حیاط جارو می کردم، و یا در حال آشپزی بودم. ادامه دارد...✒️ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 همیشہ مےگفتـــــ : ڪار خاصے نیاز نیستـــــ بڪنیم ڪافیہ‌ ڪارهاےِ روزمـره‌مـونُ بہ ‌خاطر خدا انجام بدیم اگہ تو این ڪار زرنگـــــ باشے شڪ‌ نڪن شهید بعدے تویے! 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
13.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ ❇️پاسخ استاد انصاریان به توهین های سروش در پی توهین عبدالکریم سروش به سخنران ها و مداحان در یکی از سخنرانی هایش و اشاره به نام تعدادی از سخنران ها ، استاد شیخ حسین انصاریان با انتشار ویدئویی پاسخ این توهین ها را داد. مشروح سخنان استاد انصاریان را ببینید mshrgh.ir/1086489 سروش در تازه ترین سخنانش با موضوع خرافه گرایی ، شمشیر حملاتش را به سمت هیئت های مذهبی چرخانده و با نام بردن از چند نفر از سخنران ها از جمله شیخ حسین انصاریان ، پناهیان و رحیم پور ازغدی ، مداحان و سخنران ها را مروج خرافات در جامعه معرفی می کند. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
♨️عفیف بودن خیلی ساده است ... ♨️وقتی مردی عفیف باشد،... 🔺نوع پوشش و آرایش فروشنده ی مغازه اش برایش اهمیت دارد.... و تیراژ فروش جنسش را با نمایش فروشنده ی مغازه اش ،بالا نمیبرد‼️ 🔺مرد عفیف راضی نمیشود دیرهنگام،کارگر زن،بدون سرویس از محل کارش به خانه برود ‼️ 🔺تولیدی لباسش و‌ مدل‌های آن بر اساس مراعات حجاب و عفاف است ... مردانه ها و زنانه های عفیف ،می دوزد و می‌فروشد‼️ حتی حواسش به بارگزاری عکس مدل‌ها در ڪانال عرضه‌ی لباسهایش هست که شٵن بانوان حفظ شود... 🔺 وقتی مردی عفیف باشد، خیلی راحت وارد واگن بانوان در مترو نمیشود،،،، 🔺حتی نوع نشستنش روی صندلی عقب تاکسی وقتی بانویی کنارش است،عفیفانه و همراه حجب و حیاست... 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :7⃣4⃣ شب ها خسته و بی حال قبل از اینکه بتوانم به چیزی فکر کنم، به خواب عمیقی فرو می رفتم. بعد از چند هفته صمد به خانه آمد. با دیدن من تعجب کرد. می گفت: «قدم! به جان خودم خیلی لاغر شده ای، نکند مریضی.» می خندیدم و می گفتم: «زحمت خواهر و برادر جدیدت است.» اما این را برای شوخی می گفتم. حاضر بودم از این بیشتر کار کنم؛ اما شوهرم پیشم باشد. گاهی که صمد برای کاری بیرون می رفت، مثل مرغ پرکنده از این طرف به آن طرف می رفتم تا برگردد. چشمم به در بود. می گفتم: «نمی شود این دو روز را خانه بمانی و جایی نروی.» می گفت کار دارم. باید به کارهایم برسم. دلم برایش تنگ می شد. می پرسید: «قدم! بگو چرا می خواهی پیشت بمانم.» دوست داشت از زبانم بشنود که دوستش دارم و دلم برایش تنگ می شود. سرم را پایین می انداختم و طفره می رفتم. سعی می کرد بیشتر پیشم بماند. نمی توانست توی کارها کمکم کند. می گفت: «عیب است. خوبیت ندارد پیش پدر و مادرم به زنم کمک کنم. قول می دهم خانه خودمان که رفتیم، همه کاری برایت انجام دهم.» ادامه دارد...✒️ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💠نمازشب ●شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم حاج آقاگفت:می خواهیم بریم سفر، توشب بیاخونه مون بخواب. بدزمستانی بود. سردبود. زودخوابیدم. ساعت حدودا 2 بود، در زدند، فکرکردم خیالاتی شده ام. درراکه بازکردم دیدم آقامهدی وچندتا از دوستانش ازجبهه آمده اند. ●آنقدرخسته بودندکه نرسیده خوابشان برد. هواهنوزتاریک بودکه باز صدایی شنیدم، انگار کسی ناله می کرد. ازپنجره که نگاه کردم دیدم آقامهدی توی آن سرمای دم صبح، سجاده انداخته توی ایوان ورفته به سجده... 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
آقا ما آخر نفهمیدیم میگن این واکسنا توش آب مقطره بعد میگن هرکی بزنه هزار جور عوارض داره و ممکنه بمیره آخر نفهمیدیم توش آب مقطره یا آب مرضه؟!😂 بعد میگن بوسیله این واکسنا یه میکرو چیپ کنترل کننده وارد بدن تون میکنن!! ما نفهمیدیم اگه میخان چیپ وارد بدن بکنن پس دوز دومشو برا چی میزنند؟ نکنه میخان یه چیپ دیگه وارد کنن که چیپ اولی احساس تنهایی نکنه😂😂😂 بعد میگن اینکه رهبر واکسن زدن دلیل نمیشه که ما هم بزنیم، چون رهبری خیلی موافق واکسن نیستن ما نفهمیدیم حالا اگه رهبر خیلی موافق واکسن باشن، باید دیگه چیکار کنن که ما بفهمیم خیلی موافقن؟!! نکنه باید هر روز بعد از نماز صبح یه دوز واکسن بزنن؟!!! 😂😂😂 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
کسانی به امامِ زمانشان خواهند رسید، که اهل سرعت باشند! و اِلّا تاریخ کربلا نشان داده، که قافله حسینی معطل کسی نمی ماند. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :8⃣4⃣ می نشست کنارم و می گفت: «تو کار کن و تعریف کن، من بهت نگاه می کنم.» می گفتم: «تو حرف بزن.» می گفت: «نه تو بگو. من دوست دارم تو حرف بزنی تا وقتی به پایگاه رفتم، به یاد تو و حرف هایت بیفتم و کمتر دلم برایت تنگ شود.» صمد می رفت و می آمد و من به امید تمام شدن سربازی اش و سر و سامان گرفتن زندگی مان، سعی می کردم همه چیز را تحمل کنم. دوقلوها کم کم بزرگ می شدند. هر وقت از خانه بیرون می رفتیم، یکی از دوقلوها سهم من بود. اغلب حمید را بغل می گرفتم. بیشتر به خاطر آن شبی که آن قدر حرصمان داد و تا صبح گریه کرد، احساس و علاقه مادری نسبت به او داشتم. مردمی که ما را می دیدند، با خنده و از سر شوخی می گفتند: «مبارک است. کی بچه دار شدی ما نفهمیدیم؟!» یک ماه بعد، مادرشوهرم دوباره به اوضاع اولش برگشت. صبح زود بلند می شد نان بپزد. وظیفه من این بود قبل از او بیدار بشوم و بروم تنور را روشن کنم تا هنگام نان پختن کمکش باشم. به همین خاطر دیگر سحرخیز شده بودم؛ اما بعضی وقت ها هم خواب می ماندم و مادرشوهرم زودتر از من بیدار می شد و خودش تنور را روشن می کرد و مشغول پختن نان می شد. در این مواقع جرئت رفتن به حیاط را نداشتم. ادامه دارد... 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 فرازےازوصیتنـــــامہ 🇮🇷 📄زندگی در این دنیا برایم خیلی سخت می‌گذرد دیگر از این دنیا بیزارم، دنیایی که با تجملات ظاهری خویش، تو را فریب می‌دهد، دیگر از این تجملات پوچ دست می‌کشم و آنچه را که تو گفته‌ای انجام می‌دهم.. ░مادرجان بگذار ما هم خوب بمیریم تا لااقل به جدمان بگوییم که حسین(ع) جان ما نیز از شعار "هیهات منا الذله" تو پیروی کردیم و به رهبری اماممان به نبرد با یزید زمان برخاستیم، وقتی تاریخ را بنگرید دیگر نقطه مُبهمی باقی نمی‌ماند. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆