eitaa logo
🇵🇸 کانال رسمی فهالنج 🇮🇷
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
5.1هزار ویدیو
101 فایل
به کانال رسمی فهالنج خوش آمدید💛 تاسیس:۱۶ فروردین ۱۳۹۷ شروع فعالیت: ۱۴۰۱/۰۷/۰۳ #ارتباط‌بامدیر👇 (‌ نظر ، پیشنهاد، انتقاد) @aliazarcheh_1 تبادلات 👇👇👇 @aliazarcheh_1
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 👈 صرفا جهت یه لبخند حلال .. 😄 محافظ آقا(مقام معظم رهبری) تعریف میکرد میگفت رفته بودیم مناطق جنگی برای بازدید. توی مسیر خلوت آقا گفتن اگه امکان داره کمی هم من رانندگی کنم. من هم از ماشین پیاده شدم و آقا اومدن پشت فرمون و شروع کردن به رانندگی میگفت بعد چند کیلومتر رسیدیم به یک دژبانی که یک سرباز آنجا بود ما نزدیک شدیم و تا آقا رو دید هول شد.😂😂 زنگ زد مرکزشون گفت: قربان: یه شخصیت اومده اینجا.. از مرکز گفتن که کدوم شخصیت؟ !! گفت: قربان نمیدونم کیه ولی گویا که آدم خیلی مهمیه گفتن چه آدم مهمیه که نمیدونی کیه؟!! گفت:قربان؛نمیدونم کیه ولی حتما آدم خیلی مهمیه که حضرت آیت الله خامنه ای رانندشه!!😂😂😂🤣🤣 این لطیفه رو حضرت آقا توجمعی بیان کردند و گفتند که ببینید میشه لطیفه ای رو گفت بدون اینکه به قومی توهین شود. 📌بر گرفته از خاطرات مقام معظم رهبرى مجله لثارات الحسین(ع) کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92 @c_r_fahalonj
🌸به جهت زیارت عاشوراء به این مقام رسید فقید زاهد مرحوم شیخ جوادبن شیخ مشکور که از اجله علماء و فقهاء نجف اشرف و مرجع تقلید جمعی از شیعیان عراق بوده و نیز از ائمه جماعت صحن مطهر بوده است در سال 1237 در حدود نودسالگی وفات نموده و در جوار پدرش در یکی از حجره های صحن مدفون گردیده نقل فرمود : در شب 26 ماه صفر 1236 در نجف اشرف در خواب حضرت عزرائیل ملک الموت (ع ) را دیدم پس از سلام پرسیدم از کجا می آیی ؟ فرمود : از شیراز می آیم و روح میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم . گفتم : روح او در برزخ در چه حال است ؟ فرمود : در بهترین حالات و در بهترین باغهای عالم برزخ و خداوند هزار ملک موکل او کرده است که فرمان او را می برند . گفتم : برای چه عملی از اعمال به چنین مقامی رسیده است ؟ آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگردان ؟ فرمود نه . گفتم : آیا برای نماز جماعت و رساندن احکام دین بمردم ؟ فرمود : نه . گفتم : پس برای چه ؟ فرمود : برای زیارت عاشوراء . (مرحوم میرزای محلاتی سی سال آخر عمرش زیارت عاشوراء را ترک نکرد و هر روزی که بیمار ی یا امری که داشت و نمی توانست بخواند نایب می گرفته است ) . چون شیخ از خواب بیدار می شود فردا به منزل آیه اللّه میرزا محمّد تقی شیرازی می رود و خواب خود را برای ایشان نقل می کند . مرحوم میرزا تقی گریه می کند و از ایشان سبب گریه را می پرسند ؟ می فرماید : میرزای محلاتی از دنیا رفت و استوانه فقه بود ، به ایشان گفتند : شیخ خواب دیده واقعیت آن معلوم نیست . میرزا فرمود : بلی خواب است اما خواب شیخ مشکور است نه افراد عادی ، فردای آنروز تلگراف فوت میرزای محلاتی از شیراز به نجف می رسد و تصدیق رؤ یای شیخ مرحوم آشکار می گردد . عاشقم بر سرور و میر شهیدان عاشقم آنکه کشتی را بود ناجی ز طوفان عاشقم بر حسین آن ماه تابان سرور آزادگان مظهر مهر و وفا و عشق و ایمان عاشقم آنکه می تازید بر هر ظالم بیدادگر بر معین و یاور و یار ضعیفان عاشقم آنکه بی تاب و توان می شد ز دیدار یتیم بوسه ها از شوق داده بریتیمان عاشقم آنکه دشمن کرد از او جرعه آبی دریغ بر شهید پاره پیکر شاه عطشان عاشقم آنکه با خون کرد بنیان مکتب آزادگی پاسداری کرده از اسلام و قرآن عاشقم آن حسینی که همه هستی براه دوست داد بود تسلیم و مطیع امر یزدان عاشقم @c_r_fahalonj
🟡🔴🟤 عجیب ولی واقعی... 🔴🟤🟡 یک نسخه کاربردی 🔴چند وقت قبل با یکی از اساتید مشهور طب سنتی صحبت می‌کردم. ایشان دکترای طب جدید و نیز دکترای طب سنتی دارند! 📌می‌فرمودند: «چند ماه قبل از پنجره مطبم که در حاشیه یکی از پارک‌های بزرگ تهران است داخل پارک را نگاه می‌کردم که ناگهان خانم بدحجابی را دیدم که در حال قدم‌زدن است و توجه جوان‌های اطرافش را به خودش جلب کرده است! 📌بعد از چند دقیقه دیدم همان خانم به‌عنوان بیمار وارد مطب من شد و از بیماری‌های متعدد روحی و جسمی خود شکایت کرد! 📌به او گفتم: اگر به شما نسخه بدهم انجام می‌دهید؟! گفت: قطعاً ، و اصلاً من به همین دلیل اینجا هستم! به او گفتم من برای شما یک نسخه دارم و آن هم رعایت حجاب است! با تعجب و اعتراض به من گفت: شما دکترید و این یک مسئله شخصی است و لطفاً شما در حوزه تخصصتان نظر دهید! 📌به او گفتم: بنده به‌صورت اتفاقی عبور شما را در پارک دیدم و توجه جوانانی که محو ظاهر شما بودند... حسرت آن جوانان می‌تواند برای شما انرژی منفی زیادی ایجاد کند و به نظر تخصصی بنده، مشکلات جسمی و روحی شما از این مسئله ناشی می‌شود! آن خانم سکوت کرد و از مطب من خارج شد! 📌بعد از چند ماه خانمی وارد مطب من شد و گفت: آیا بنده را می‌شناسید؟! دقت کردم و فهمیدم همان خانم است؛ ولی این بار با ظاهری موقر و پوشیده! خیلی از من تشکر کرد و گفت آن مشکلات روحی و جسمی من حل شده و من تنها نسخه‌ای که عمل کردم همان بود که گفتید!» ✍️ پ.ن: لازم به ذکر است بحث انرژی‌ها در عالم، کاملاً اثبات شده است. وقتی در روایتی از پیامبر اکرم(ص)، نگاهِ حرام به‌عنوان از سوی شیطان معرفی شده است، حتماً این عمل می‌تواند مانند سم، انرژی‌های منفی‌ را وارد روح و جسمِ نگاه‌کننده و نگاه شونده کنَد☝️☝️👌 وقتی آقا امام علی(ع)، حفظ حجاب را موجب پایدارتر شدنِ زیباییِ زن می‌داند، حتماً این مسئله اثرات جسمی برای زن دارد☝️👌 اگر یک مثال عامیانه و ساده بزنیم این می‌شود که؛ اگر روی شیرینی را هم باز بگذارید، روی آن مگس می‌نشیند☝️☝️ 🖋دکتر یوسف شعیبی - پژوهشگر سبک زندگی @c_r_fahalonj
🌟داستانی در مورد انكار ثواب گريه بر امام حسین علیه علامه مجلسى رضوان اللّه تعالى عليه از بعضى از اهل وثوق از سيد على حسينى رحمة اللّه عليه نقل فرمود: من مجاور برقبرمولايم آقا على بن موسى الرضا ع بودم ، چون روز عاشورا شد مردى از دوستان ما، كتاب مقتل آقا امام حسين ع را شروع كرد به خواندن تا به اين روايت رسيد كه حضرت باقر ع فرمود: هركس در مصائب آقا سيد الشهداء اباعبداللّه الحسين ع از چشمهايش باندازه پر پشه اى اشك ريزد حق تعالى گناهان او را مى آمرزد، اگر چه بقدر كف دريا باشد. در آن مجلس مرد جاهلى كه مدعى علم بود حاضر بود و بعقل ناقص خود اعتقاد تمام داشت گفت گمان نكنم اين حديث صحيح باشد، زيرا چطورى مى شود كه گريه كردن بر آن حضرت اينقدر ثواب داشته باشد؟ ما با او به بحث و مجادله زيادى پرداختيم ولى او دست از ضلالت خود برنداشت و برخواست رفت چون صبح شد يك وقت ديدم او با يك اضطراب و حالتى آمد و نزد ما نشست و از ما معذرت خواست و از گفته هاى ديروز خود نادم وپشيمان بود علت را سؤ ال كرديم گفت: وقتى از شما جدا شدم و شب شد به بستر رفته و خوابيدم درعالم خواب ديدم قيامت برپاشده ، و همه مردم را در يك صحرا جمع كرده اند و ترازوهاى اعمال را آويخته اند و صراط را بروى جهنم كشيده اند و ديوانهاى عمل را گشوده اند و آتش جهنم را افروخته اند و قصرهاى بهشت را بجلوه در آورده اند در آن وقت تشنگى شديدى بر من غالب شد چون نظر كردم بطرف راست خود ديدم حوض كوثر است و برلب حوض دومرد و يك زن مجلله ايستاده اند كه نور جمال ايشان صحراى محشر را روشن كرده و لباس هاى سياه پوشيده اند و ميگريند، از مردى كه نزديكم بود، پرسيدم اينها كيستند كه كنار حوض كوثر ايستاده اند؟ گفت : آقا رسول اكرم ص و آقا اميرالمؤ منين على ع و آن زن مجلله فاطمه زهرا سلام اللّه عليها است گفتم چرا لباسهاى مشكى و سياه پوشيده اند و ميگريند؟ گفت مگر نمى دانى كه امروز روز عاشورا است و روز شهادت آقا سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين ع است ؟ من جلو رفتم وقتى نزديك حضرت بى بى عالم فاطمه زهرا سلام اللّه عليها شدم ، گفتم اى بى بى جان اى دختر رسول اللّه تشنه ام ، آن حضرت از روى غضب بمن نظر كرد و فرمود: تو آنكس نيستى كه فضيلت گريه كردن بر مصيبت فرزند دلبندم نورعين و ديده و چشم من شهيد مظلوم حضرت اباعبداللّه الحسين ع را انكار كردى!؟ از وحشت از خواب بيدار شدم واز گفته خود پشيمان شدم و حالا از شما معذرت ميخواهم و از تقصير من بگذريد منبع: کتاب کرامات الحسینیه جلد 2، تالیف علی میر خلف زاده @c_r_fahalonj
🌾توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد وگفت باید پای پیرمردی را بعلت عفونت ببریم.این کار بر عهده من بود. به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر! بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر!! بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر!!! تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر... عفونت از این جا بالاتر نرفته! لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده می كرد.💔 دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود مردم ایران و تهران بشدت گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند. عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند. شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم.💔 پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر... !!!🥺 بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: بچه پامنار بودم.‌.. گندم و جو می فروختم... قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم... دیگر تحمل نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که «از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو»؛ اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم😔. دکترمرتضی عبدالوهابی، استاد آناتومی دانشگاه تهران @c_r_fahalonj
*⚘﷽⚘ یک دین فروش⁉️ ﺑﺎﻧﻮي ﻣﺤﺠﺒﻪ اي در ﯾﮑﯽ از ﺳﻮﭘﺮﻣﺎرﮐﺖﻫﺎي زﻧﺠﯿﺮﻩاي در ﻓﺮاﻧﺴﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯽﮐﺮد. ﺧﺮﯾﺪش ﮐﻪ ﺗﻤام ﺷﺪ ﺑﺮاي ﭘﺮداﺧﺖ رﻓﺖ ﭘﺸﺖ ﺻﻨﺪوق.. ﺻﻨﺪقدار ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﯽﺣﺠﺎب و اﺻﺎﻟﺘﺎً ايراني ﺑﻮد.! صندوقدار ﻧﮕﺎﻫﯽ از روي ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺑﻬﺶ اﻧﺪاﺧﺖ و ﻫﻤﯿﻨﻄﻮر ﮐﻪ داﺷﺖ ﺑﺎرﮐﺪ اﺟﻨﺎس را ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ اﺟﻨﺎس او را ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﻣﺘﮑﺒﺮاﻧﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﯿﺰ ﻣﯽاﻧﺪاﺧﺖ.! اﻣﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺎﺣﺠﺎب ﻣﺎ ﮐﻪ روﺑﻨﺪﻩ ﺑﺮ ﭼﻬﺮﻩ داﺷﺖ ﺧﻮﻧﺴﺮد ﺑﻮد و ﭼﯿﺰي ﻧﻤﯽﮔﻔﺖ و اﯾﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽﺷﺪ ﺻﻨﺪوﻗﺪار ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺑﺸﻪ! ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺻﻨﺪوقدار ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎورد و ﮔﻔﺖ: ﻣﺎ اﯾﻨﺠﺎ ﺗﻮي ﻓﺮاﻧﺴﻪ ﺧﻮدﻣﻮن ﻫﺰار ﺗﺎ ﻣﺸﮑﻞ و ﺑﺤﺮان دارﯾﻢ، اﯾﻦ ﻧﻘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ روي ﺻﻮرﺗﺖ داري ﯾﮑﯽ از ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﮐﻪ ﻋﺎﻣﻠﺶ ﺗﻮ و اﻣﺜﺎل ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯿﺪ! ﻣﺎ اﯾﻨﺠﺎ اوﻣﺪﯾﻢ ﺑﺮاي زﻧﺪﮔﯽ و ﮐﺎر، ﻧﻪ ﺑﺮاي ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮔﺬاﺷﺘﻦ دﯾﻦ و ﺗﺎرﯾﺦ! اﮔﻪ ﻣﯽﺧﻮاي دﯾﻨﺖ رو ﻧﻤﺎﯾﺶ ﺑﺪي ﯾﺎ روﺑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺻﻮرت ﺑﺰﻧﯽ ﺑﺮو ﺑﻪ ﮐﺸﻮر ﺧﻮدت..؟!! ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺤﺠﺒﻪ اﺟﻨﺎﺳﯽ رو ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮد ﺗﻮي ﻧﺎﯾﻠﻮن ﮔﺬاﺷﺖ، ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺻﻨﺪقدار ﮐﺮد، روﺑﻨﺪﻩ را از ﭼﻬﺮﻩ ﺑﺮداﺷﺖ و در ﭘﺎﺳﺦ ﺧﺎﻧﻢ ﺻﻨﺪوقدار ﮐﻪ از دﯾﺪن ﭼﻬﺮﻩ اروﭘﺎﯾﯽ و ﭼﺸﻤﺎن رﻧﮕﯿﻦ او ﺟﺎ ﺧﻮردﻩ ﺑﻮد ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻓﺮاﻧﺴﻮي ﻫﺴﺘﻢ… اﯾﻦ دﯾﻦ ﻣﻦ اﺳﺖ. اﯾﻨﺠﺎ هم وﻃﻨﻢ هست… ﺷﻤﺎ دﯾﻨﺘﻮن را ﻓﺮوﺧﺘﯿﺪ و ﻣﺎ ﺧﺮﯾﺪيم...! 💚🙏 =صدقه.جاریه @c_r_fahalonj🌷
❌زندگی دیگران را نابود نکنیم❗️ 🔹جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار می‌کنی ؟ پیش فلانی... ماهانه چند می‌گیری؟ 5000000. همه‌ش همین؟ 5000000 ؟ چطوری زنده‌ای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه، خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است. 🔸زنی بچه‌ای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچه‌تون، شوهرت برات چی خرید ؟ (اینمورد معمولا بین خواهران یا زنان فامیل بیشتر نمود داره) _هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام. 🔹پدری در نهایت خوشبختی است، یکی می‌رسد و می‌گوید : پسرت چرا بهت سر نمی‌زند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار می‌کند 🔺این است، سخن گفتن به زبان شیطان. در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛ چرا نخریدی؟ چرا نداری؟ یه النگو نداری بندازی دستت؟ چطور این زندگی را تحمل می‌کنی؟ یا فلانی را؟ چطور اجازه می دهی؟ ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی دلسوزی یا کنجکاوی یا فضولی و... اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم ! 🔻شر نندازید تو زندگی مردم. واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره! کور ، وارد خانه‌ی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم. مُفسد و دو به هم زن نباشیم. 😔😔😔😔😔 🔵کانال و حال خوش👇 https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92 @c_r_fahalonj 🔻🔻
💠 👈ماجرای شنیدنی *شمر ارمنی* *محله سیچان پاچنار* اصفهان؛ محله ی سیچان به دلیل دور بودن از رودخانه زاینده رود با نهرهایی که اصفهانی ها، به آن *مادی* می گویند نوشیده می شده است و تعداد زیادی از این مادی ها در محله مشاهده می شود که در مراسم عاشورا به عنوان *نهر علقمه* از آنها استفاده می شده است. از طرفی این محله با *محله جلفای ارامنه اصفهان* مجاورت دارد. معروف است که *شمر سیچان* در روز عاشورا ناگهان به هنگام شروع تعزیه و با هدف اخذ مبلغی گزاف *دبه* می کند که من دیگر شمر نمی شوم چون منفور اهل محل شده ام و دیگر از من جنسی نمی خرند که با وساطت اهل محل هم به دلیل مطالبه مبلغ گزافی که از توان پرداخت هیات مذهبی خارج بوده از طرف وی که گویا هدف اصلی او نیز از طرح این ادعا نیز به همین دلیل و یا علل دیگری بوده است ره به جایی نمی برد. ناگهان یکی از بزرگان هیات فکر جدیدی به مغزش خطور می کند که با توجه به همجواری محله سیچان و محله ارامنه جلفا به آن طرف خیابان حکیم نظامی می رود که عموماً پیر مردهای ارمنی نشسته و آفتاب می گیرند و به آنها شرح ماوقع را می گوید: *موسیو میایی* شمر بشی ما شمر نداریم؟ موسیو در ابتدا مخالفت می کند و در نهایت با پاکتی سیگار و پول ناچیزی راضی می شود که شمر شود و با آموزش بزرگ هیأت می بایست با پوشیدن لباس شمر و گرفتن شمشیر در دست هیچ کاری به جز ممانعت از برداشتن آب از نهر علقمه *(یکی از همان مادی ها که به عنوان نهر علقمه مراسم در کنار آن برپا شده بود)* نداشته باشد و با توجه به لهجه ارمنی، حرف دیگر و یا کار دیگری که منجر به خراب شدن مراسم شود نکند. او این شرط را می پذیرد و تعزیه آغاز می شود با شمر ارمنی القصه در ابتدا یکی از یاران امام حسین برای برداشتن آب می آید و خطبه ای می خواند که *ای شمر بگذار ما اب ببریم* که شمر ارمنی (موسیو) در ابتدا دلش به حال یار امام حسین می سوزد. مردم هم همه گریه می کردند و او مردد بوده ولی النهایه با نهیب و اشارات بزرگان هیات مخالفت می کند و با همان لهجه ارمنی و با بی میلی می گوید: *نه، نه نمی شه آب ببری* و موضوع این بار به خیر می گذرد. اما این ماجرا تمامی نداشته و برای بار دوم و این بار حضرت ابوالفضل با خطبه ای غراء به سمت نهر علقمه آمده و شمر ارمنی را مخاطب قرار داده به صورتی که اشک در چشمان شمر حلقه زده و قصد اجازت به بردن آب را داشته (حالا به این کاری نداریم که شمر تو عزاداری گریه کنه چی می شه) که بزرگان کلاه از سر برداشته و موهای خود را می کنند که مبادا کوتاه بیایی و با اشارات و التماس این بار هم شمر بیچاره کوتاه نمی آید و باز هم و این بار در کمال بی میلی می گوید: *نه والله نمی شه آب ببری، والله نمی شه!!* گریه و ناله و شیون عزاداران را به اوج می رساند وقتی برای بار سوم امام حسین برای بردن آب با خطبه ای دلسوز می آید. ناله ها و شیون ها این بار بر خلاف دو بار قبلی بند دل شمر را پاره می کند و با توجه به اشارات مکرر بزرگان او را نهیب میزدند. این بار شمر بدبخت *هق هق کنان خطاب به امام حسین با همان لهجه ارمنی می گوید: *بابا! والله من میخوام آب بدم، این مسلمونا نمیذارن!!!😁 🔵 کانال و حال خوش👇 https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92 @c_r_fahalonj 🔻🔻
🟢 🔸ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ 🌹وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: 🌹ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. 🌹ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ. 🌹ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ...😔🥀💔 "شهيد حسين خرازى" @c_r_fahalonj 🔻🔻
🔹خاطره جالب ازحاج آقاقرائتی یکروز در منزل دیدم خانم دستگیره های زیادی دوخته که با آن ظرف های داغ غذا را بر می دارند که دستشان نسوزد . آنها را برداشته و به جلسه درس برای جایزه آوردم . وقتی خواستم جایزه بدهم به طرف گفتم : یکی از این سه مورد جایزه را انتخاب کن : 1- یک دوره تفسیر المیزان که 20 جلد است و چندین هزار تومان قیمت دارد . 2- مقداری پول . 3- چیزی که به آتش و گرمای دنیا نسوزی . گفت : مورد سوّم . من هم دستگیره ها را بیرون آوردم گفتم جایزه سوم دستگیره اشپزخونه هست وبهش دادم . همه خندیدند 😁😁 🔵 کانال و حال خوش👇 https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92 @c_r_fahalonj 🔻🔻
*پدر پیر و دیوار* پدرم دیگر پیر شده بود. هنگام راه‌رفتن، اکثراً به دیوار تکیه می‌داد. به‌تدریج، آثار انگشتانش روی دیوارها نمایان می‌شد، آثاری که نشانه‌ای از ضعف و ناتوانی‌اش بود. همسرم از این نشانه‌ها ناراحت می‌شد. او زیاد شکایت می‌کرد که دیوارها کثیف شده‌اند. روزی پدرم سردرد شدید داشت. روغن به سرش مالید و طبق عادت به دیوار تکیه داد، که باعث شد لکه‌های روغن روی دیوار بیفتد. زنم از این کار ناراحت شد و با لحنی تند به پدرم گفت: *"لطفاً به دیوار دست نزنید!"* پدرم خاموش شد. در چشمانش اندوه عمیقی دیده می‌شد. شب گذشته بین من و همسرم مشاجره‌ای صورت گرفته بود، بخاطر همین چیزی نگفتم. یعنی، از رفتار بی‌ادبانه‌ی همسرم خجالت کشیدم، ولی چیزی نگفتم. *از آن روز به بعد، پدرم دیگر به دیوار تکیه نداد.* تا این‌که یک روز تعادلش را از دست داد و افتاد. استخوان رانش شکست. عمل جراحی انجام شد، اما به‌طور کامل خوب نشد و بعد از چند روز ما را گریان تنها گذاشت. احساس پشیمانی شدیدی در دلم بود. نگاه خاموش پدرم هنوز هم مرا رها نمی‌کند. نه می‌توانم او را فراموش کنم، نه خودم را ببخشم. مدتی بعد تصمیم گرفتیم خانه را رنگ کنیم. وقتی نقاش‌ها آمدند، پسرم که پدربزرگش را بسیار دوست داشت، نگذاشت دیوارهایی که نشانه‌های انگشتان پدربزرگش را داشتند رنگ شوند. نقاش‌ها آدم‌های فهمیده‌ای بودند. دور آن نشانه‌ها دایره‌های زیبایی کشیدند، طوری‌که گویی دیوارها اثر هنری زیبایی بودند. به‌تدریج، آن نشانه‌ها به نشانه‌ی خانه‌ی ما تبدیل شدند. هر که می‌آمد، حتماً از آن دیوار تعریف می‌کرد، اما هیچ‌کس نمی‌دانست که پشت آن زیبایی، یک حقیقت دردناک نهفته است. زمان گذشت، و من نیز اکنون پیر شده‌ام. روزی هنگام راه‌رفتن به دیوار تکیه دادم. همان لحظه گذشته به خاطرم آمد برخورد همسرم با پدرم، سکوت او، و رنج او. خواستم بدون تکیه قدم بزنم. پسرم که همه چیز را می‌دید، فوراً پیش آمد و گفت: "بابا، لطفاً به دیوار تکیه بدهید، وگرنه ممکن است بیفتید!" سپس نوه‌ام دوان‌دوان آمد و گفت: "بابا بزرگ، می‌توانید از شانه‌ی من بگیرید!" با شنیدن این حرف‌ها چشمانم پر از اشک شد. کاش… کاش من هم با پدرم همین‌گونه مهربانی کرده بودم شاید هنوز چند روزی بیشتر با ما می‌ماند. پسرم و نوه‌ام مرا به آرامی تا اتاقم رساندند. بعد نوه‌ام کتاب رسم خود را آورد. نشانم داد که معلمش از یکی از نقاشی‌هایش زیاد تعریف کرده بود. آن تصویر، تصویر همان دیواری بود که آثار انگشتان پدرم را داشت. در پایین آن تصویر، معلم نوشته بود: *"چه خوب است اگر هر کودک با بزرگان خود چنین مهربانی داشته باشد!"* رفتم به اتاقم، و در حالی‌که در یاد پدر مرحومم آهسته آهسته گریه می‌کردم، از خداوند طلب بخشش نمودم. پیام پایانی: ما همه روزی پیر خواهیم شد. بزرگانی که امروز در کنار ما هستند، *نماد زنده‌ی زحمت‌ها، قربانی‌ها، و مهربانی‌های گذشته‌اند.* قدم‌های لرزان‌شان تمسخر نمی‌خواهند، بلکه تکیه‌گاه می‌خواهند. صدای لرزان‌شان خاموشی نمی‌خواهد، بلکه جواب محبت‌آمیز می‌طلبد. یاد داشته باشید: *محبتی که امروز به بزرگان‌تان می‌کنید، فردا فرزندان‌تان همان محبت را به شما خواهند کرد.* باور کن رفیق به قول شاعر: *قصد من نیت آزار نبود/جنس من در خور بازار نبود، جنسم از خاک و دلم خاکی تر/روح من از خود من شاکی تر،جنسم از رنگ طلا بود نه از جنس طلا/دل گرفتار بلا بود و سزاوار بلا...* اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰ 💚🕊 🆔@c_r_fahalonj
💠 نتیجه کار خیر 🟢 امام موسی‌ بن جعفر علیه‌السلام فرمودند: در بنی‌اسرائیل مردی صالح بود که همسری نیکوکار داشت. او در خواب دید که خداوند عمر او را مقدر کرده و بخشی از عمرش را در رفاه و بخشی دیگر را در سختی قرار داده است. پس به او اختیار داد که نیمه اول عمرش در رفاه باشد یا نیمه دوم. آن مرد گفت: همسرم زن شایسته‌ای است و شریک زندگی من است، بنابراین با او مشورت می‌کنم و سپس تصمیم خواهم گرفت . 🔻 وقتی صبح شد، ماجرا را برای همسرش تعریف کرد. زن به او گفت: نیمه اول را انتخاب کن و آسایش را زودتر دریافت کن. شاید خداوند بر ما رحمت آورد و نعمتش را برای ما کامل کند. 🔻 شب بعد، فرستاده‌ای در خواب او آمد و پرسید: چه انتخاب کردی؟ مرد پاسخ داد: نیمه اول عمر در رفاه را. آن شخص گفت: این برای تو مقدر شد. پس دنیا از هر سو به سوی او روی آورد و نعمت‌ها بر او گشوده شد. 🔻 وقتی نعمت‌ها ظاهر شدند، همسرش به او گفت: خویشاوندانت، نیازمندان، همسایه‌ات و فلان برادرت را یاری کن و به آنها ببخش. مرد چنین کرد و نیکی‌های فراوانی انجام داد. 🔻 وقتی نیمی از عمر گذشت و زمان تعیین‌شده به پایان رسید، همان شخص که ابتدا در خواب دیده بود، دوباره آمد و به او گفت: خداوند از این کارهای تو شکرگزاری کرده است، پس بقیه عمرت نیز مانند گذشته در رفاه خواهد بود . 📚 قصص‌الانبیاء راوندی، ص183. 📎 📎 📎 📎 اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰ 💚🕊 🆔@c_r_fahalonj