#داستان
محمّدرضا فیضالاسلام، فرزند آیتالله سیّد علینقی فیضالاسلام، شارح و مترجم «نهجالبلاغه» و مفسّر قرآن، میفرمودند:
«زمانی مرحوم پدرم، فیضالاسلام، مبتلا به زخم معده و زخم روده و اثناعشر شدند و از این بیماریها بسیار رنج میبردند.
ایشان نزد دکترهای متخصّص رفته، آنها گفته بودند که ایشان باید ۳ عمل جراحی انجام دهند.
یکی از دوستان به ایشان گفت: "امکاناتی در لندن دارم و میخواهم شما را به آنجا بفرستم و عمل جرّاحی شما انجام شود."
ایشان با توجّه به رنجی که از این بیماریها میبردند، این پیشنِهاد را قبول کردند.
روزی که قرار بود برای گرفتن ویزا و بلیت بروند، شناسنامۀ خود، همسر و فرزندانشان را هم برداشتند و به دوستشان گفتند: "شما که قرار است برای رفتن بنده به لندن ویزا بگیرید، برای رفتن به عراق، بلیت تهیّه کن؛ که دکتر اصلی من نجف است."
سال ۱۳۴۲ بود که همۀ خانواده با هم به نجف رفتیم.
در نجف بین علما جلساتی برقرار میشد و خاطراتِ گذشته را زنده میکردند.
در یکی از جلسات، یکی از علما از پدرم پرسید: "آقای فیضالاسلام! چرا شما به خود میپیچید؟" پدرم گفت: "فُلان بیماری را دارم." آن عالم به ایشان گفت: "از یکی علما شنیدهام که اگر کسی حاجتی داشته باشد و خداوند متعال را ۳ بار به حضرت زینب کبری (س) قسم دهد، حاجت او برآورده خواهد شد و شما که اینقدر با مولا نزدیک هستید، چرا این کار را تا کنون نکردهاید؟!"
ایشان میفرمودند: "پس از خروج از این جلسه، به حرم حضرت علی (ع) رفتم و این قسم را بر زبان جاری و نذر کردم که اگر از این بیماری بهبود پیدا کردم، یک کتابی در حالات حضرت زینب (س) بنویسم. ۲ ـ ۳ روز که از این قضیّه گذشت، دیگر آثاری از این بیماری، در من وجود نداشت." همه تعجّب کردیم.
وقتی به ایران آمدیم، ایشان نزد پزشکی رفتند و علّت برطرفشدن درد را جویا شدند. پس از انجام ۲ بار رادیولوژی متوجّه شدیم که اثری از آثار این بیماری مزمن چندساله، در بدن ایشان نیست و بیماری برطرف شده است.
مرحوم پدر بعد از این عنایت، اقدام به نوشتن کتابی با عنوان "خاتون دو سرا" در حالات حضرت زینب کبری (س) کردند.»
#حضرت_زینب (علیها السّلام)، #شفا، #نذر
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
🔴 مرد اگر مثل امام رضاش غیور باشد چه شود!
📖 در مشهد، به خدمت مقام معظم رهبری شرفیاب شدم. صحبت از کرامات حضرت رضاعلیهالسلام شد. آقا فرمودند: من بچه بودم که به مسجد پدرم در بازار میرفتیم. در مسجد، مکبری بود به نام کربلایی که نابینا بود و حتی به او کربل رضای عاجز میگفتند. (آقا فرمودند که مشهدیها به نابینا عاجز میگویند.) کربلایی رضای عاجز به مسجد میآمد و تکبیر میگفت. ما بچه بودیم و سالها بود که او را میشناختیم و کوری او را دیده بودیم. روزی من پیش پدرم بودم که این کربلایی رضا آمد، اما بینا شده بود. پدرم از او پرسید: کربلایی رضا من را میبینی؟ گفت: بله آقا و سپس قیافه پدر من را شرح داد.
پدرم شنیده بودند که کربلایی شفا گرفته است و میخواستند خودشان ببینند. من هم آنجا بودم و دیدم همان کربلایی رضایی که هر روز کور میآمد، امروز بینا شده بود. این کربلایی دختری داشت که در وقت کوری دست کربلایی را میگرفت و پدر نابینایش را به مسجد میآورد. بعد از اینکه در مسجد مستقر میشد، دیگر به کسی نیاز نداشت. ما جستجو کردیم که چرا شفا دادهاند. گفتند: سالها بود که این دختر بچه دست کربلایی را میگرفت و به مسجد میآورد. کمکم دختر بزرگ شد و بهاصطلاح آب و رنگی پیدا کرده بود.
روزی بعضی از بچههای بازار متلکی گفته بودند و کربلایی هم شنیده بود. او نتوانسته بود تحمل کند و به دخترش گفته بود دست من را بگیر و مرا به حرم ببر. در حرم، کربلایی به دخترش میگوید تو برو خانه من اینجا میمانم. او به امام رضاعلیهالسلام عرض کرده بود: آقا! من سالهاست که نابینا هستم و حتی یکبار هم گله نکردم، زندگی من با فقر گذشته است، اما یکبار هم گله نکردم و گفتم تقدیر خداست و من هم راضی هستم به رضای خدا، اما تعرض به ناموسم را تحمل نمیکنم؛ یا من را شفا بدهید یا همینجا مرگم بدهید. من دیگر طاقت ندارم متلکهای مردم را به ناموس خودم تحمل کنم. کربلایی به حضرت متوسل میشود و بعد از مدتی خوابش میبرد. در خواب، حضرت رضاعلیهالسلام او را شفا میدهند. مقام معظم رهبری خودشان این داستان را نقل کردند و فرمودند من خودم این جریان را دیدهام.
📚منبع: بیانات حضرت آیتالله مصباح در جمع بسیج دانشجویی خوزستان و دانشگاه شهید چمران اهواز - ۱۳۹۱/۰۴/۱۷
#امام_رضا(ع)
#شفا
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan