eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
332 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسد به دستم ↓ https://harfeto.timefriend.net/16655774622952 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
کنارم ایستاد و دستش و انداخت دور گردنم با حوصله به خبر نگار ها و عکاس ها جواب دادیم حدود یک ساعت سر پا بودیم و داشتیم باهاشون مصاحبه می کردیم بالاخره ادموند و ادلاین اومدن سمتمون و خبر نگار ها رو پراکنده کردن ادلاین و بغل کردم ادموند با خنده زد به شونه آرشام و گفت: _ مثل هرسال گل کاشتی آرشام اخم ریزی کرد ادموند سریع خودش و جمع و جور کرد و خیلی جدی که معلوم بود خنده اش گرفته گفت: _ اوکی آقای کاویان.....همراه همسر گرامیتون تشریف بیارید برای مراسم جایزه.... هر دوشون زدن زیر خنده و ادموند جلو تر رفت ادلاین راهنمایی مون کرد من و آرشام و یک نفر از آمریکا که سوم شده بود با هم رفتیم بالا همون جایی که اولین بار آومدیم اینجا و مسابقه تماشا کردم کلی جمعیت زیر پامون بود یک میکروفون روی پایه بود و یکی از بچه های خود پیست حکم مجری و داشت کنارش ایستادیم یکم حرف زد و از مسابقه گفت یک دفعه گفت: _ و حالا دعوت می کنم از صاحب این پیست که مثل هرسال خودشون رتبه اول مسابقات و کسب کردن به افتخار مستر کاویان.... با چشم های گشاد به آرشام نگاه کردم خندید و چشمک کوچولویی بهم زد و رفت سمت میکروفون @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره.......
باورم نمی شد آرشام صاحب این پیست بود؟؟ با چشم های درشت برگشتم سمت ادلاین خندید و شونه ای بالا انداخت با اخم نیشگون محکمی از پاش گرفتم با درد آخ گفت و گفت: _ چته وحشی _ چرا به من نگفته بودی؟؟؟؟ _ به من چه خودش گفت کسی چیزی بهت نگه.... چشم هام و تنگ کردم و گفتم: _ ببینم تو تمام این مدت فحش هایی که به صاحب پیست می دادی با آرشام بودی؟؟ خندید و گفت: _ خب آرشام زور گو به من چه؟؟ _ حالا بعدا به حسابت می رسم.... خندید و چیزی نگفت به صحبت های آرشام که درمورد پیست و کیفیت مسابقات بود گوش دادم توی دلم داشتم براش می مردم خیلی با صلابت و جدی حرف می زد سر 10 دقیقه صحبت هاش و تموم کرد و اومد کنارم ایستاد با حرص نگاهش کردم یکم نگاهم کرد داشت لب و لوچه اش و به زور نگه می داشت که نخنده آخرم خودش سرم و برگردوند سمت مجری مدال هامون و آوردن و انداختن گردنمون....صدای جمعیت حتی توی فضای باز کر کننده بود.... @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره.......
https://harfeto.timefriend.net/16376713999004 نظرتون درباره رمان😁
لعنتیِ خوش‌شانس! مراقب‌اش باش حواست باشد این که از چنگم درآوردی معشوق تو نیست... خودم سروده بودم‌اش
در راسته‌ی عطر فروشان، امشب ‏در بین هزار شیشه‌ی مشک و گلاب ‏می‌پرسم؛ ‏دستمال عطر‌آگینی از نفس او چند؟
بلاخره مراسم تموم شد و مردم پراکنده شدن موندیم من و ادموند و ادلاین و آرشام.. دستام و زدم به کمرم و با چشم های تنگ شده خیره شدم به آرشام و ادموند که داشتن با هم می خندیدن ادلاین با دیدنم زد زیر خنده آون دوتا هم متوجهم شدن ادموند دست هاش و به نشونه تسلیم بالا برد و گفت : _ به جون مادرم اول نمی دونستم زن آرشامی آون شب که اسمش و گفتی بهش زنگ زدم و گفتم میای پیست آرشام هم گفت یک ماشین در اختیارت بگذارم تا توی مسابقات شرکت کنی بعدم گفت نگذارم بفهمی صاحب پیسته... تقصیر من نبود.... روم و برگردوندم سمت آرشام خندید و گفت: _ قیافه ات و اونجوری نکن زشت می شی... بعدم با ادموند دوتایی رفتن پایین چشم هام گرد شد ادلاین زد زیر خنده و گفت : _ یعنی من می میرم برای این خونسردی آرشام بیا بریم... خندیدم همینطور که باهم می رفتیم پایین گفتم: _ ادلاین شما چند وقته همدیگه رو می شناسید؟؟ شما و آرشام و می گم _ راستش حدود دوسالی هست اولش فقط با پدرم شریک بود کم کم تو مهمونی ها همدیگه رو دیدیم آشنا شدیم بعدم که با ادموند رفیق شدن و تا الان... @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره...