eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
332 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسد به دستم ↓ https://harfeto.timefriend.net/16655774622952 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
اصطلاحی در روانشناسی هست به اسم "فیلوفوبیا" به حالتی گفته میشه که فرد از اینکه بخواد عاشق بشه میترسه و سعی میکنه در چنین موقعیت هایی قرار نگیره!
[ وَلَقَدْ اَصْبَحْنا فى زَمان قَدِ اتَّخَذَ اَكْثَرُ اَهْلِهِ الْغَدْرَ كَيْساً.] ما در روزگاری به سر می‌بریم که بیشتر مردم آن، بی‌وفایی را زیرکی می‌دانند. - خطبه 41، نهج‌البلاغه.
قدیم‌ها یک کارگر عرب داشتم که خیلی می‌فهمید. اسمش قاسم بود. از خوزستان کوبیده بود و آمده بود تهران برای کارگری. اول‌ها ملات سیمان درست می‌کرد و می‌برد وردست اوستا تا دیوار مستراح و حمام را علم کنند. جنم داشت. بعد از چهار ماه شد همه‌کاره‌ی کارگاه. حضور و غیاب کارگرها. کنترل انبار. سفارش خرید. همه چیز. قشنگ حرف می‌زد. دایره‌ی لغات وسیعی داشت. تن صدایش هم خوب بود. شبیه آلن دلون. اما مهمترین خاصیتش همان بود که گفتم. قشنگ حرف می‌زد. یک بار کارگر مقنی قوچانی‌مان رفت توی یک چاه شش متری که خودش کنده بود. بعد خاک آوار شد روی سرش. قاسم هم پرید به رییس کارگاه خبر داد. رییس کارگاه رنگش شد مثل پنیر لیقوان. حتی یادش رفت زنگ بزند آتش‌نشانی. قاسم موبایل رییس کارگاه را از روی کمرش کشید و خودش زنگ زد. گفت که کارگرمان مانده زیر آوار. خیلی خوب و خلاصه گفت. تهش هم گفت مقنی‌مان دو تا دختر دارد. خودش هم شناسنامه ندارد. اگر بمیرد دست یتیم‌هایش به هیچ جا بند نیست. بعد قاسم رفت سر چاه تا کمک کند برای پس زدن خاک‌ها. خاک که نبود. گِل رس بود و برف یخ‌زده‌ی چهار روز مانده. تا آتش‌نشانی برسد، رسیده بودند به سر مقنی. دقیقا زیر چانه‌اش. هنوز زنده بود. اورژانس‌چی آمد و یک ماسک اکسیژن زد روی دک و پوزش. آتش‌نشان‌ها گفتند چهار ساعت طول می‌کشد تا برسند به مچ پایش و بکشندش بیرون. چهار ساعت برای چاهی که مقنی دو ساعته و یک‌نفره کنده بودش. بعد هم شروع کردند. همه چیز فراهم بود. آتش‌نشان بود. پرستار بود. چای گرم بود. رییس کارگاه شاشو هم بود. فقط امید نبود. مقنی سردش بود و ناامید. قاسم رفت روی برف‌ها کنارش خوابید و شروع کرد خیلی قشنگ و آلن دلونی برایش حرف زد. حرف که نمی‌زد. لاکردار داشت برایش نقاشی می‌کرد . می‌خواست آسمان ابری زمستان دم غروب را آفتابی کند و رنگش کند. می‌خواست امید بدهد. همه می‌دانستند خاک رس و برف چهار روزه چقدر سرد است. مخصوصا اگر قرار باشد چهار ساعت لای آن باشی. دو تا دختر فسقلی هم توی قوچان داشته باشی. بی‌شناسنامه. اما قاسم بی‌شرف کارش را خوب بلد بود. خوب می‌دانست کلمات منبع لایتناهی انرژی و امیدند. اگر درست مصرف‌شان کند. چهارساعت تمام ماند کنار مقنی و ریز ریز دنیای خاکستری و واقعی دور و برش را برایش رنگ کرد. آبی. سبز. قرمز. امید را گاماس گاماس تزریق کرد زیر پوستش. چهار ساعت تمام. مقنی زنده ماند. بیشتر هم به همت قاسم زنده ماند. آدم‌ها همه توی زندگی یک قاسم می‌خواهند برای خودشان. زندگی از ازل تا ابد خاکستری بوده و هست. فقط این وسط یکی باید باشد که به دروغ هم که شده رنگ بپاشد روی این همه ابر خاکستری. اصلا دروغ خیلی هم چیز بدی نیست. دروغ گاهی وقت‌ها منشا امید است. امید هم منشا ماندگاری. یکی باید باشد که رنگی کند دنیا را. کلمه‌ها را قشنگ مصرف کند و شیاف‌شان کند به آدم. رمز زنده ماندن زیر آوار زندگی فقط کلمات هستند. کلمات را قبل از انقضا، درست مصرف کنید. قاسم زندگی‌تان را پیدا کنید. [فهیم عطار]
واقعا چرا؟!
اي دست برده در دل و دينم چه ميكني؟ جانم بسوختي و هنوزت كم است اين ِ
هدایت شده از - الحنین -
آشُفته خانه‌ی جِگرم را چه می‌کُنی؟
[در بر]
- قواعد مگه برای این وضع نشده‌ن که ما راحت‌تر زندگی کنیم؟ + خب چرا... - پس چرا نمی‌شه داشته باشم‌اش؟
یه مستند دیدم اطراف یکی از شهرهای اندونزی یه کوه آتشفشان هست که مردم از پله ها میرن بالا و وقتی رسیدن لب دریچه ی آتشفشان، دسته های گل مخصوصی رو پرت میکنن توش! دلیل این کارشونم اینه که عقیده دارن اینجوری آتشفشان آروم و مهربون میشه باهاشون.
- بیام تو دریچه‌ت گل بندازم جانا؟!
گاهی وقت ها آدم بدون اینکه بفهمد یکهو می شود امانتی، امانتیِ کسی که دوستش دارد.
نشسته‌ام، با شب قمار مى‌كنم هرچه مى‌برم تاريك‌تر مى‌شوم! [گروس عبدالملکیان]
کلمه ی «دژاوو» یعنی«آشنا پنداری» به احساسی گفته میشه که ی لحظه، ی صحنه یا ی آدمی رو میبینی و حس میکنی قبلا اونجا بودی و دیدیش! ی تئوری قشنگ هست که میگه وقتی یه نفر رو میبینی و حس میکنی چند ساله میشناسیش یا تو ی مدت زمانِ کم به ی نفر از تهِ قلبت علاقه مند میشی،تو زندگیِ قبلیت هم اون آدم رو دوسش داشتی! به نظرم آدمای که الان خیلی دوسشون داریم رو باید «دژاوو» سیو کنیم!
هرکه بی عشق است از زمستان بیم خواهد داشت...
سلام صبح زمستونیتون بخیر من باب این مدت کانال چند تا نکته رو لازم دونستم بگم تا رمان بعدی که معلوم نیست کی بشه رمان توی این کانال گذاشته نمیشه دیگه هیچ تبادلی اینجا صورت نمی گیره چنل قراره پرایوت بشه با همین آمار پس تا می تونید معرفی کنید که قرارع ببندیم اینجا رو شعر های شما متن ها نظرات هرچیزی که توی ناشناس بذارید در اینجا گذاشته میشه ممنون از صبوریتون توی این مدت چالش ها و پست ها به روال قبل گذاشته میشه
آیدای من؛ تو آخرین چوب کبریتی هستی که می‌باید به آتشی عظیم مبدل شوی و از زندگی من، در برابر سرمای مرگ در این بیابان پر از وحشت دفاع کنی. اگر این چوب کبریت نگیرد، مرگ در این برهوت حتمی است. [از نامه های احمدشاملو برای آیدایش]
گفته بودم بعد از این باید فراموشش کنم دیدمش از یاد بردم گفته‌های خویش را
4_5940705657526172625.mp3
4.8M
میتونید بمیرید باهاش.
گیرم که در باورتان به خاک نشسته‌ام و ساقه‌های جوانم از ضربه‌های تبرهاتان زخم‌دار است با ریشه چه می‌کنید؟ گیرم که بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده‌ای پرواز را علامت ممنوع می‌زنید با جوجه‌های نشسته در آشیانه چه می‌کنید؟ گیرم که می‌زنید گیرم که می‌بُرید گیرم که می‌‌کشید با رویش ناگزیر جوانه چه می‌کنید؟ [خسرو گلسرخى]
تو می خندیدی و دلم می مرد...
یه چیزی میگم بعدش می خوابم...
در خود شکستم، گرچه آبادم نمی‌خواهی... ای کاش می‌ماندی که بشماری ترک‌ها را!
أسمعت يوماً بَالأمُنيات المُستَحيله؟ أنها تشبهك كثيراً بل كأنها انت ـ تا به حال از آرزوهای محال چیزی شنیده‌ای؟ خیلي به تو‌ شباهت دارند، اصلا انگار خود تو هستند