eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
332 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسد به دستم ↓ https://harfeto.timefriend.net/16655774622952 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
قطعا هیچ حس آرامشی نمیتونه با بغلت رقابت کنه
یکی از بدترین قسمتای افسردگی اونجاست که جدا از حال بد خودت از خودت متنفر میشی چون حس میکنی حال بقیرم بد میکنی ، اونجاست که دلت میخواد تنهات بزارن ، فراموشت کنن ، نبینتت تا حداقل تنها مشکلت حال بد خودت باشه.
کمی دلتنگم کمی افسرده شاید کمی در اضطراب و فشار شاید جا مانده در میان بغض های نفس گیر میان گلو کمی دلخوشی ساده می خواهم برای ادامه دادن نیمه شب بیشتر از همیشه دلتنگ میشوم و شاید خدا می خواهد در گوشم نجوا کند /فاصبر/ معبود من چاره این دل تنگ را تو بگو تو مهربانیت را نثار این دریای بیابان شده کن تویی که به پیامبرانت معجزه دادی به امامانت عزت به پیشواهایمان قدرت معبود من بیا و کمی در کنارم باش و در آغوش بگیر این عبد ضعیف و ذلیل را من در این نیمه شب با تمام توانی که از جان بی جانم می کشم به سوی صبح می روم دو قدم دلهره دارم دو قدم دلتنگم بیا و قدم هایم را استوار کن الهی احضني انا عبدک الضعیف الذلیل
‏قسم به تصویر تو، در انحنای خواب های من.
بی‌ تو، همه‌چیز رو به راه است فقط من... من رو به مرگ‌ام
من بغض فرو می‌خورم و جای تو خالی‌ست هر جا که دو تا صندلیِ ساده ببینم!
در من یک تیمارستان وجود دارد یک تیمارستان با هفتاد تختخواب هفتاد تختخواب با هفتاد دیوانه و سخت‌ترین کار دنیا را من می‌کنم زمانی‌که از من می‌پرسند: «خوبی؟!» و من باید یک تیمارستان هفتاد تختخوابی را آرام کنم و با متانت صادقانه‌ای بگویم: «بله، امروز خیلی خوبم»
| تَبَتُّـل |
اون آدمی که تو آینه میبینی عشق منه‌...
-فکت
‏- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا + جانم؟! - ما الجرح الذي أصابوك به ولم أتمكن من شفاؤه؟ «چه زخمی بر تو افزودند که من نتوانم جبرانش کنم؟»
لبه های کتم و مرتب کردم کردم ساعتم و بستم به دستم کیفم و برداشتم و راه افتادم سمت دانشگاه حدودای 7بود که رسیدم ماشین و توی پارکینگ اساتید گذاشتم و رفتم داخل جلوی اتاق ایستادم و چند تقه ای به در زدم و با صدای بفرمایید استاد کریمی وارد اتاق شدم بهترین استاد اینجا بود خودم خیلی چیزا توی دوران دانشجویی ازش یاد گرفته بودم _سلام استاد صبحتون بخیر آروم خندید و گفت: _آخه پسر تو خودت استادی هنوز به من می گی استاد _عه استاد ینی دانشجو های من بعدا استاد شدن نباید بهم بگن استاد؟! خندیدیم زد روی شونه ام و گفت _بشین که کارت دراومده با دقت به حرفاش گوش دادم و گفتم: _خودمم باید شرکت کنم؟! _اره چون کلاست ۲۳ نفره است باید با یکی از دانشجو هات برداری با کسی که راحت تری بردار چون خیلی کار باید باید تقریبا کل روز و باهم باشیم ‌ _چشم من کلاسم الان شروع میشه با اجازه تون اومدم بیرون و راه افتادم سمت کلاس کار سنگینی بود اصلا حوصله نداشتم حالا باید کی و تحمل کنم چند روز تمام بی خیال می ذارم به عهده خودشون هرکس موند باهاش بر میدارم در زدم و وارد کلاس شدم /آوا/ به زور سمانه رو از مبینا جدا کردم صداش واقعا جیغ جیغو میشد وقتی عصبانی میشد: _دختره گور خر حالا به اییین میگی به من نمی گی؟! با تعجب گفتم: _هووووووی این عمته _من نمی دونم از کی تا حالا شدم غریبه؟ می خواستم چیکارت کنم به من نگفتی ها _ سمانه بسه با دادی که زدم ساکت شد و چند نفری هم برگشتن سمتمون آروم تر کردم صدام و گفتم: _چته عا؟ منم کلا چند روزه می دونم مبینا هم که منتظر بود ما برگردیم خودش بهمون بگه ما هم که کلا دو روزه اومدیم پس چه مرگته خواست چیزی بگه که در کلاس زده شد و بنیامین اومد داخل... نویسنده:یاس🌱