eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
332 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسد به دستم ↓ https://harfeto.timefriend.net/16655774622952 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
من وفادارم به غم، غم بی وفایی می کند هر چه با من می‌كند دست جدايى مى كند در نبود چشم های بی نظیرت نازنین چشمم از نامردمان شادی گدایی میکند درد دارم، درد، میدانی عزیزم درد چیست؟ درد بر دنیای من فرمان روایی میکند دست هایت دست هایم را نمی‌گیرد ولی چشم هایت چشم هایم را هوایی میکند سالها غير از خدا در قلب من چيزى نبود حاليا اما پرى رويى خدايى مى كند
سهم متروی امروز :)
با حیرت و شگفتی و ناباوری نگاهت می‌کنم و تو می‌گویی: "اوه، این طور نگاهم نکن!" در صورتی که این نگاه کردن نیست، یک جور هجی کردن است... دست روی صورت و چشمهایت می‌کشم؛ بیشتر پیشانی‌ات را لمس می‌کنم و تو می‌گویی: "اوه، آخه این چه کاریه" و من دستم را پس می‌کشم؛ زیرا اگر به تو بگویم که "لمست می‌کنم تا باورم شود که در خیال نیستی و در واقعیتی"، حرف مرا به تعارفی حمل می‌کنی. اما حقیقت همین است: تو تنها پیروزی حیات منی. در تو بود که عشق را از حقیقت تمییز دادم. _نامه‌ی به آیدا اردیبهشت ۱۳۴۲
‌نوشته بود: کسی را چُنان دوست داری که برایش بجنگی؟ نوشتم: از جنگ‌ها برگشته‌ام، با زخم‌ها و موی سپید و یاد گرفته‌ام صبور باشم و به تماشا قانع!
ولي يه سريا هستن که کنارشون یه جور ديگه اي خوش میگذره! وقتي باهاشوني،لازم نیست چيزي باشي که نيستي! میشه باهاشون ساعت ها از هر دري حرف بزني و بازم حرف داشته باشي واسه گفتن! میشه کنارشون به بي اهميت ترين چيزا بخندي! لازم نیست حتما بري تو لاكچري ترين جاي شهر باهاشون وقت بگذروني تا بهت خوش بگذره! با این آدما میشه رفت فلافلي سر خیابون و از خوشي قهقهه زد! ساده بگم، میشه در کنار یه سریا جسورانه خودت باشي و از ساده ترين چيزا بيشترين لذتو ببري! اينا الماسن،عيارشون بي نهايته و مثلشون کمه!اگه از این الماسا داري بذارش تو يه جاي قشنگ قلبت!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بغلم کن.
اخم می کردی کسی من را به نام کوچکم ... روزگاری پیش تو اینگونه حرمت داشتم !!!
ترسم از اين است كه يک شب بخواهی به خوابم بيايی و من هم چنان به يادت بيدار نشسته باشم...
" مشکل من اینه که وقتی گم میشم دنبال تو میگردم نه خودم "
محبوب همه باش اما معشوق یکی ..!
چقدر مهربونید خب💙 خوش اومدید
- خیلی خوشگل نبود ؛ یه صورت معمولی داشت ، با چشمای معمولی و مهربون اما ؛ اما قشنگ می خندید ... انقد قشنگ میخندید که آدم احساس میکرد هیچکس تو دنیا مثل اون بلد نیست بخنده! راستش همه کار کردم که به دستش بیارم.. چندسالی هم بودیم با هم. دروغ چرا! همه چی هم خوب بود. دوسم داشت؛ دوسش داشتم. اما انگار آدم وقتی داره به آرزوهای بزرگش میرسه یادش میره که چقد آرزوهای کوچیک هم داشته! یادمه یه بار خسته از سر کلاس برمی گشتم خونه که تو راه زنگ زد و گفت بریم بیرون! عدسی پخته بود..خودش کلاسش رو نرفته بود که درستش کنه و بیاره تا بتونیم با هم بخوریم. یکم شور شده بود؛ به شوخی غر زدم بهش که چرا انقد شور آخه دختر! گلوم سوخت! ولی بعد فوری نوک دماغشو گرفتم کشیدم و گفتم: با این حال، باورکن این خوشمزه ترین عدسی بود که تا حالا خورده بودم ! میدونستم بلده خوب غذا درست کنه؛ فقط چون عجله ای بوده این یه دفعه اینطوری شده. اون موقع ها آرزوم همین چند لحظه نشستنا کنارش بود. ‌ یه مدت که گذشت الکی بهانه گیر شد هر بار سر یه چیزی ناراحتش می کردم همه کارم کرد واسه موندنما! اما من دیگه رویاهای جدید تو سرم داشتم؛ و از نظر من اون سد راه تک تکشون بود. واسه همین یه روز بی دلیل گذاشتم و رفتم. الآن یک ماهی میشه که برگشتم ایران. دیروز عصر خیلی اتفاقی توی پارک دیدمش. برعکس من که هر دفعه یه چیز می گفتم و هر روز یه رنگ عوض می کردم؛اون انگار خیلی عوض نشده بود.. فقط یه ذره پیر شده بود، یه ذره هم آروم تر. با همون تیپ و قیافه! گاهی وقتا لبخند می زدا اما خنده هاش دیگه اون شکلی نبود... چشاشم هنوز مثل قبل مهربون بود اما برق اون سالها رو نداشت. همین طوری زل زده بودم به صورتش؛ یه تیکه از موهای جو گندمیشو دزدکی دیدم از زیر روسریش؛ همون روسری که من براش خریده بودم باورم نمی شد هنوز نگهش داشته باشه! داشت یه دختر بچه رو توی تاب هل می داد که مامان صداش می زد. میدونی من آدمای زیادی رو شناختم تو این مدت... اما انگار هیشکی مثل اون دوست دارماش بوی موندن نمیداد. یه لحظه دلم خواست زمان برگرده و بشیم همون دو تا دانشجوی ٢٢ ٢٣ ساله که عصرا بعد کلاس ،کنار همدیگه همه کوچه ها و خیابونای شهر و قدم می زدن، بدون اینکه حتی یه لحظه خسته بشن اما.. الان ساعت ۱۰ شبه و اون احتمالا داره کنار خانوادش عدسی خوش نمک میخوره. منم همچنان روی صندلی پارک نشستم و به اون سالها فکر میکنم؛ اما نه مثل اون خانواده ای دارم و نه کسی حتی توی خونه منتظرم باشه. میدونی یه چیزایی هست که آدم سال ها بعد میفهمه! سال ها بعدی که دیگه خیلی دیره : )!🔒💙 ‌
[ دربر ]
بگردم :)
آدمى‌زاده.. گوگِل كه نيست، تا دو تا حرف تايپ كنى حدس بزنه، چى مى‌خواى بگى.!؟ بايد رُک و پوست كنده حرف دلت رو بهش بزنى..! بدونِ حاشيه به قول قديميا: برو سر اصل مطلب.. دوسش دارى؟! دو حالت بيشتر نداره برو بهش بگو، قبول كرد، كه قبول كرد قبول نكرد، دوباره بگو :)
✨ "از دلش درآوردم" چقدر جمله معصوميه نه؟ توش يه عالمه گذشت هست، بزرگى هست اومده گريه ميكنه ميگه: با اينكه مقصر نبودم اما رفتمو از دلش در آوردم ...
مثلابرگردی و بگویی:چیزی را جا گذاشته ام بعد مرا برمیداشتی و‌دوباره می رفتی