•بَچّهِهِیئَتی•
#نوایِ_دل🎼 نذار اینجور ببینن منو تورو منو علقمه بزار خودت برو 🥀 + خطر ریزش اشک های بسیار ..⚠️ @ca
اشک ریزی با این مداحی رو تضمین میکنم🙂🖤💔
•بَچّهِهِیئَتی•
دَستوپاگُمڪردهیِشوقِتَماشایِتــــواَم! -خوشگلامالبنیـטּ💜 -حضرتمـآھ🌙
اعتقادماینبُوَد!....
فردا ڪہ روز محشر اسٺ
غم ندارد در دݪــش!
هر ڪس ابالفضلے تر اسٺ..♥️
امروز عصر قصد دارم از زبان همسرِ جناب قَمَرالعشیره🌙 براتون آقآ رو توصیف کنم .
#کتابمآهبهروایتآه
12-maddahi.176(1).mp3
6.15M
دنیا به ما حرومِ ، نفس کشیدن بدونِ عشقت آقا
@calbe118
#اولینقسمت🤩
"از زبان همسر حضرت عباس(لبابه)از قبل و بعد از ازدواج"
ازدواج با عباس آرزوی هر دختری در مدینه و بلکه شهر دیگر بلاد مسلمان بود.
همه از غنی و فقیر جمال و کمال عباس را می ستودند و برای جلب توجه و برانگیختن مهر او به هر دری می زدند.
مادر عباس فاطمه(کلابیه)که که برای همسرش علی(امیرالمومنینع)چهار پسر آورده بود و به همین جهت او را به کنیه ام البنین(س) می شناختند به شدت مورد توجه دختران مدینه بود .
معصومیت و حجب و حیای عباس مانع از آن بود که علت واقعی آن همه توجه و لطف دختران به مادرش را دریابد.
او نه فقط در برابر زنان که حتی هنگام صحبت با مردان و کودکان هم از فرط شرم و حیا سربهزیر بود.
اگرچه مرسوم و معمول نبود ولی می گفتند ثروتمندان و اعیان مدینه تلویحاً و با زبان بی زبانی از او برای ازدواج با دخترانشان خواستگاری می کند،
اما زیباترین و رشید ترین و محبوب ترین جوان مدینه آهوی دست آموز و کبوتر صحن و سرای برادر خویش حسین(ع)بود کسی نمی دانست دلیل این همه علاقه پیوستگی و ارادت چیست؟
حتی اگر برای لحظه ای بر درگاه یا در حضور حسین نبود بی شک در حال انجام فرمان او بود .
آن روز وقتی پدرم سرزده و در زمانی نامتعارف به خانه بازگشت به شدت نگران شدیم اما وقتی با خوشحالی خبر داد که حسین بن علی از من برای برادرش عباس خواستگاری کرده است مادرم با چشم و دهانی باز مانده از تعجب و شادمانی،ابتدا لحظه ای ناباوران مکث کرد..
و سپس در حالی که بازوان پدرم را با دو دست گرفته بود پرسید : چه گفتی حسین؟... عباس؟..
لبابه؟...
حال و روز من از مادرم بهتر نبود ،ابتدا چنان که گویی عباس(ع) هر آن از در وارد میشود با هیجان و سردرگمی چند بار دور خود چرخیدم ولی ناخودآگاه به خود آمدم و از بیم آن که به سبک سریع و ذوقزدگی متهم شوم،
با عجله روبه روی دیوار و پشت به پدر و مادرم بر زمین نشستم
و بی آنکه متوجه حرکات عجیب خود باشم روانداز(پتو) پدرم را که پیش دستم بود به سرعت بر سرم کشیدم....
#ادامه_دارد🙂🌱
#قسمت_دوم
+ پدرم با هیجان و آب و تاب از دیدارش با حسین بن علی(ع) می گفت و مادرم بی تابانه می پرسید که در لحظه خواستگاری آیا خود عباس(ع) هم حضور داشته است یا خیر ؟؟
پدر است که پیدا بود از بیقراری و ذوقزدگی مادرم چندان هم ناراحت نیست ،اصرار داشت که ماجرا از همان ابتدای خروج از منزل تعریف کند و بر آتش اشتیاق مادر بیفزاید.
من در آن لحظات به کبکی می ماندم که سر به زیر برف برده بود و بی ترس آنکه سرخیِ شرم بر گونه یا لبخند شادمانی و ذوق برلبانم باعث افشای حالاتم شود در زیر روانداز پدر از شوق و شعف بر خود می لرزدم.
من خوشبخت ترین دختر دنیا بودم ،عباس از میان تمام زنان جهان مرا برای همسری برگزیده بود.
این حالت زیاد طول نکشید پدر و مادرم به زودی متوجه رفتار عجیب من شدند و هر دو به شدت خندیدند.
پدرم در حالی که از شدت خنده منقطع سخن می گفت پرسید: لبابه؟ ....
دخترم...؟ خبر را شنیدی؟..
من که از حرص شرم در همان حالت زیر رو انداز پدر پنهان بودم با خجالت گفتم: شما صاحب اختیاری با اجازه شما بله.😅
#ادامه_دارد🙂🌱