اومد خونه ی خواهر؛
خواب بود.
از پنجره خورشید میتابید به صورت ماهش..
ایستاد جلوی نور و محو تماشای خواهر شد.
ساعتی گذشت،خواهر بیدار شد.
_سلام برادرم کی اومدی؟چرا بیدارم نکردی؟
+سلام جآنِ برادر،دلم نیومد.
_چرا اونجا ایستادی؟
+نور افتاده بود روی صورتت.ایستادم جلوی نور ، راحت بخوابی.
_جبران میکنم برادر...
گذشت تا ظهر روز #دهم؛
میخواست جبران کنه شمر نذاشت...
#شبجمعه💔
@calbe118