eitaa logo
چادرےام♡°
2.5هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
231 فایل
°• ❀ ﷽ یادت نرودبانو هربارڪھ از خانه پابه بیرون...[🌱] میگذارےگوشه ےچـادرٺ رادر دست بگیر...   وآرام زیرلب بگو:  ✨هذه امانتڪ یا فاطمة الزهرا♥.• حرفےسخنے: 📬| @rivoluzionario کارشناس ومشاور مذهبی : ✉️| @rostami_313 . تبادلات⇩ 💭‌| @Khademha1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: رمان کیانا....تو همون دختر زرنگی که اول ترم حاجی بهت میگفت دست شیطونم از پشت بستی....؟؟حالا که شیطون بهت غلبه کرده تصمیم گرفتم با کمک خدا دیگه تا حد ممکن بهش فکر نکنم... رفتم به سمت مسجد باب الرحمه(همون مسجدی که آقا سید رو دوباره دیده بودم) درش باز بود ولی کسی داخلش نبود یه قران برداشتم و شروع کردن به قرائت کردنش:بسم الله الرحمن الرحیم؛حم -خانوم؟میخوایم درهای مسجدو ببندیما..یاالله اومدم بیرون..مرسی خدا..دیگه از خونتم بیرونم میکنن اشکام گوله گوله داشت میریخت -سلام علیکم با وحشت به اطرافم نگاه کردم همون چهره ی نورانی رو دیدم؛به آرامی جواب دادم -سلام آقا سید نفسام نامرتب شده بود فهمید نگران پرسید:خانوم مولایی حالتون خوبه؟تنگی نفس دارید -نه...ن...فسم..بالا..نمیاد(به سرفه کردن افتادم) بعد از اینکه تو ماشین نشستم آقا سید با گفتن الان میام رفتند موبایلم زنگ زد -س...لام ما...مان -کیانا مامان؟چی شده حالت خوبه؟ -چیزی...نیس مامانم -کجایی؟؟؟ -سوار ماشینم آقا سید به آرامی در رو باز کرد و گفت:بفرمایین خانوم مولایی بعد از تشکر و گرفتن بطری آب مامانم پرسید:داری میای بیمارستان دیگه -بیمارستاااااااااااان؟؟؟ آها اره فقط آدرسو گم کردم -........ مامان ترافیکه؛تا نیم ساعت دیگه اونجام بعد از اینکه آب خوردم آرووم شدم اصلا این مرد تمام وجودش آرامش داره حاجاقا اجازه میدین تا تخت پولاد برسونمون؟ -نه -آخه؛سوال دارم -سرشو زیر انداخت و گفت:بفرمایین -حاجاقا... در حالیکه سرش پایین بود گفت:بفرمایین؟ -چرا خودکشی حرامه؟ اولش با چندتا آیه شروع کرد بعد رفت تو احادیث و آخرشم خشم و غضب خدا رو درباره ی این موضوع گفت (که اگه کسی میخواد به من خدا دهن کجی کنه با این گناه نکنه من غیورم) اما منم عقب نکشیدم منم دلیل و استدلال آوردم آخرش آقا سید گفت:ببینید خانوم مولایی با اینکارا مانی برنمیگرده؛آقای دلیری هم همسری رو انتخاب میکنه که قوی باشه؛شجاع باشه رسیدیم بیمارستان که اتفاقا نزدیکای تخت پولاد بود آقا سید گفت:اگه اجازه بدین من از حضورتون مرخص بشم -حاجاقا میرسونمتون؟ اما ناگهان حالم بهم خورد فقط تونستم خودمو به لب جوی کنار خیابون برسونم... ⏪ ادامه دارد ... eitaa.com/chadooriyam 💓💫