چادرےام♡°
[انرژیـ مثبتـ🌱] گفتم:توبزرگی ونزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره!تااون موقع چیکارکنم؟ گفتی:وَآتَّبِعْ
[انرژیـ مثبتـ🌱]
گفتم:تاکی باید صبرکرد؟...
گفتی:وَمَایُدْرِیکَ لَعَلَّ آلسَّاعَةَتَکُونُ قَرِیباً.
(توچه میدونی!شایدموعدش نزدیک باشه"احزاب/۶۳" )
#خدایا_ماروتو_خیلی_حساب_کردیم💚
#قسمت_4⃣
#Copi🚫
°|• @chadooriyam •|°
چادرےام♡°
[انرژیـ مثبتـ🌱] گفتم:بااین همه گناه... آخه چیکارمیتونم بکنم؟... گفتی:أَلَمْ یَعْلَمُوٓاْأَنَّ آللّ
[انرژیـ مثبتـ🌱]
گفتم:دیگه روی توبه ندارم....
گفتی:آللّٰهِ آلْعَزِیزِآلْعَلِیمِ غَافِرِآلذَّنبِ وَقَابِلِ آلتَّوْبِ.
(”ولی“خداعزیزه ودانا،اوآمرزندهی گناه هست وپذیرندی توبه"غافر/۲و۳" )
#خدایا_ماروتو_خیلی_حساب_کردیم💚
#وخدایی_که_به_شدت_کافیست..💚✨
#وخدایی_که_در_این_نزدیکیست💚💫✨
#قسمت_4⃣1⃣
#Copi🚫
°|• @chadooriyam •|°
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#داستان_مذهبی
رمان #مخاطب_خاص_مغرور
#قسمت_4
از بدشانسی من سهرابم کنار صندلی سمیرا نشسته بود تا فهمید هرهر زد زیر خنده
یه دفعه آقای رمانپور با اخم گفت:آقای دلیری خبریه؟
-نه استاد معذرت میخوام
(خداجون مرسی که حال اینو گرفتی)
امروزم با همه تلخی و خوشی هاش تموم شد
اومدم سوار ماشینم بشم که سهرابو دیدم
-آقای دلیری؟
-سهراب هستم
(اِ..؟چه جالب من فکر کردم حافظی)
-دلم میخواد فقط یک بار بدون وکیل مدافعت ببینمت اونوقت معنی کاراتو بهت میفهمونم(بچمون یکم زیادی خشنه)
همین که اومدم بشینم تو ماشینم اون بید بزرگه(مانی دلیری) جلوم ظاهر شد:کاری داشتید صدام کردید؟
تخس تو چشماش ذل زدم و گفتم:خیر،من با نردبونی مثل شما هیچ کاری ندارم
-با صورتی سرخ گفت:ولی الان گفتی آقای دلیری؟
از کوره در رفتم و گفتم:خدایا دقیقا هدفت از خلقت این دوتا برادر روانی چی بوده؟وقتی میگم سهراب میگین به فامیل صداش کنم حالام که فامیلشو صدا کردم میگید به فامیل صدا نزن،تکلیف من چیه دقیقا؟
سهراب:100دور بنویس:سهراب آمد نان اورد
(فاطمه و زینب و سمیرام که دیگه نزدیک بود از شدت خنده بشینند رو زمین)(آی ام مودب)
یه دفعه اشکان(شوهر زینب)اومد جلوی اون دوتا درخت بیدو گفت:یه بار دیگه خواهرمو مسخره کنی(همیشه بهم میگفت خواهرم)تیکه بزرگت گوشته،اکی؟
یه نگاه عصبانی به فاطی و سمیرا کردمو گفتم:خبرتون میاین یاخودم برم؟
دوتاشون باهم:نه نه شما بفرمایین..سلام به اخوی گرامی هم برسونید
تا گفتن اخوی یاد فرید افتادم یعنی بهم گفته بود چهار تو خونه باشم
دویدم سمت ماشینو سریع روشنش کردم و رو به سهراب گفتم:منتظر تلافی باش گل پسر
مانیم گوش سهرابو گرفت و گفت:بیا بریم امروز تو خونه خیلی باهات کار دارم
سمیرا:سهراب میخواد منو برسونه نه سهراب(عین شترمرغا دوتا پلک شترمرغیم زد)
-سهراب:نه کی گفته
با عجله ماشینو پارک کردمو دویدم تو خونه
خدا رو شکر فرید تو حموم و گرنه دعوام میکرد...آخه ساعت4و نیم بود
سریع لباسامو تعویض کردم که لعبت(کمک دست مامانم بود)اومد تو
-خانوم شما بودین مثل باد اومدید؟
سریع گفتم:نه لعبت جون در دشوری بود خورد بهم...
راستی مامان و بابا کجان؟
-رفتن خرید
در همین حین داداش گل و خل و چلم اومد دم اتاقم
سلام
-سلام آقای خواننده
آماده ایی بریم؟
گفتم-نه هنوز....نیم ساعت دیگه حاضرم
سکوت قلبمو بشکن
-الو میترا؟
سلام شیطونک،کجا با این عجله رفتی؟
-هیچی بابا فرید دوباره کنسرت داره باید زود خودمو میرسوندم خونه
-خوب الم شنگه ایی به پا کردی امروزا
خندیدم
میترا:راستی...آقای رمانپور گفت فردا اول وقت بریم تو اتاقش
گفتم:کتابخونه دیگه؟
-اوهوم
-براچی؟
-حتما مثل ترم پیش میخواد همیار مشاوره بشیم
-خدابخیر کنه...
مواظب خودت باش کیان جونم،خوش بگذره کنسرت
-مرسی عزیزم...خدافظ
-خدافظ
-خواهر خوشگلم
با ناله گفتم:وای دوباره شروع شد
فرید:حرف نباشه...بیا موهامو درست کن
-20000تومن میگیرم
-خوبه دیروز 100000تومن از بابا گرفتیا
کیانا:خیلی خب ،سشوار به دست موهاشو حالت دادم به طرف بالا
بیا..تموم شد،عوضش فردا شب باید ببریم بیرون
-حتما...فعلا بیا کمکم کن لباس چی بپوشم برا کنسرت؟
سریع گفتم:چی میخوای بخونی؟
فرید:سوپرایزیه
خیلی خب..به نظرم این لباس چهارخونه یاسیه با کت شلوار مشکیه خیلی بهت میاد،اینم عطرت
منم برم آماده شم
همین که شالمو سرم کردم صدا داد مامی بلند شد...
کیاناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
-خدایا خودمو به خودت سپردم
رفتم پایین
جانم مامان؟ -بیا
-چشم
بیا سالادا رو درست کن
مامی بخدا کنسرت فرید دیر شد
پنج دقیقه بیشتر طول نمیکشه
-آخه لاکام..
فرید:کیانا بریم؟
مامی:نه خیر...اول سالادا رو درست کنه بعد برین
در حین سالاد درست کردن از مامی پرسیدم:بابا کوش؟
ماموریته
-بازم ماموریت؟20روز نبود که برگشته بودااااا
-پلیسیه و هزار دردسر
تموم شد مامانم...حالا رخصت میفرمایین؟
خوش بگذره عزیزم...شب دیر نکنیا
چشم فعلا
ساعت7 رسیدیم
طبق معمول ردیف اول دقیقا روبروی جایگاه خواننده جای من بود
مجری:و اینک فریده مولایییییییییییییییییییییییییییییییی(گوش نموند برام)
جیغ و سوتا بلند شد...
نگا کن..چقدر طرفدار داره داداشم
همین که اومد رو سن20تا دختر از خود بیخود شدن
تا تموم شد از بین طرفداراش با سختی عبور کردم و رفتم پیشش
فرید:چطور بود خانومی؟
گفتم:عالی...مثل همیشه
آهنگ مورد علاقتو خوندما
یه دخترا با طنازی پرسید:آقای مولایی خواهرتونن؟
فرید با بدجنسی:نه خیر،زندگیمه
چندتااز دخترا چشم غره رفتنو بعدشم کلا رفتن
-فرید،پشت سرمون شایعه درست میکننا
-بهتر،آخه تو زندگی منی
اجرای