🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#داستان_مذهبی
رمان #مخاطب_خاص_مغرور
#قسمت_40
دل تو دلم نبود...بالاخره اتفاقی که سالها منتظرش بودم رخ داده بود
سهراب با دخترش اومد جلو:فاطیما به خاله سلام کن؟
-سلام خاله کیانا
-با ذوق گفتم:سلام عزیز دلم
-سهراب:خبر آمد خبری در راه است...چه خبر شده؟
با گریه گفتم:داره میاد...بالاخره آقاسید داره میاد خواستگاریم
خندید و گفت:تو که تو این چهارسال همش از ما قایمش کردی..کاش بتونیم امشب حضرت عشق رو ببینیم
در همین لحظه فرید اومد:سلام خانوم خانوما
-عه...فرید تو از کجا میدونستی ما میدان امامیم
-فرید ابروهاشو انداخت بالا و گفت:ردیابیت کردم
فرید:بریم خانوم؟
رو به دختر سهراب گفتم:فاطیما خاله بیا بریم خونمون
-بابایی..میشه برم؟(فاطیما سه و نیمش بود)
-سهراب:آره بابا،برو،منم باید برم اداره کار دارم
-فرید:بیا بغل عمو
میترا:عه..دلت میاد نیای بغل آجی میترا؟
فاطی:اصلا خودم میبرمت
سهراب:بچه گیج شد با کی بره..برید سوار شین
بلافاصله گفت:کیانا؟
-بله؟
-مواظب فاطیما باش...باشه؟
-خیالت راحت داداش
تلخ خندی زد
این سومین لبخند یا تلخ خندش بعد از مرگ سمیرا بود...دلم برای فاطیما میسوخت،هر چی بهش میگفتم یه مادر براش بگیر..بچه نیاز به محبت مادر داره میگفت :همه برای فاطیما نامادری میکنند
فرید:کیانااااااااااااااا
سهراب:برو اجی،مبارکت باشه
اشک تو چشمام جمع شد
سهراب:خوشبحال آقا سید که اینقدر تاثیر گذاشته روی تو و خواهرمو چادری کرده ،،برات آرزوی خوشبختی میکنم ،سفید بخت بشی
-آقای دلیری من واقعا
-هیس...برو،فرید منتظرته،شب میام مجلس خواستگاریت
رفتم تو ماشین
-فرید گوشیش زنگ خورد:سلام مامان
،دارم میارمش
،چشم
رو کرد بهم و گفت:مامانت منو کشت...بریم؟
-بریم آقا
-سلام مامانی
-سلام کیانا،شب خواستگار داری
خودمو زدم به کوچه علی چپ و گفتم:عههه...به سلامتی...برا فرید؟
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:نه خیر..برای شاهزاده خانوم
و در ادامه گفت:حتما باید جواب مثبت بدی،و گرنه نه من نه تو
-عه مامان...چشم و گوش بسته که بعله رو نمیگن
بابا حسین:کتایون...بذار دخترمون از راه برسه..بعد
مامان:نه...تا بعله رو ازش نگیرم تو خونه راهش نمیدم،خسته شدم از بس خواستگاراشو بی دلیل رد کرد(یا اکثر امامزاده ها...مامان شما کی اینقدر خشن شده بودی؟)
رو کردم به فرید و گفتم:فرید...تو به مامان یه چیزی بگو
فرید باشوخ طبعیش گفت:راست میگه مادر من،صبر کن آقا دومادا ببینیم(لهجه شیرین اصفهانی)بعد نظر بدیم
چشم غره ایی به فرید رفتم و فاطیما رو بردم به اتاقم
دل تو دلم نبود...قلبم خیلی بی قراری میکرد
-بچه ها بیاین نهار
فاطیما جون...کجایی خاله؟
اینجام خاله
-عه عه عه..اینجا چیکار میکنی..این عکسا رو از کجا پیدا کردی؟
-خاله...(اشاره ایی به صفحه ی لپ تاب کرد و گفت):این شوهرته؟
خجالت کشیدم
-بابام میگه...هر وقت یه دختری سرخ و سفید شد یعنی اون مردو خیلی دوست داره،خاله خیلی دوستش داری؟
⏪ ادامه دارد
eitaa.com/chadooriyam 💓💫