eitaa logo
چادرےام♡°
2.5هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
231 فایل
°• ❀ ﷽ یادت نرودبانو هربارڪھ از خانه پابه بیرون...[🌱] میگذارےگوشه ےچـادرٺ رادر دست بگیر...   وآرام زیرلب بگو:  ✨هذه امانتڪ یا فاطمة الزهرا♥.• حرفےسخنے: 📬| @rivoluzionario کارشناس ومشاور مذهبی : ✉️| @rostami_313 . تبادلات⇩ 💭‌| @Khademha1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: رمان بهم گفت هنوزم دوستم داره...میترا بهم گفت هنوزم عاشقمه میترا،فاطی..بین دو راهی گیر کردم مانی یا امیرعلی؟کدومشون واقعا دوستم دارن فاطمه:صبر کن الان برات یه استخاره آنلاین میگیرم -سلام علیکم بفرمایید با جیغ گفتم:اینکه آقا... میترا جلو دهانمو گرفت و فاطی گفت:حاجاقا یه استخاره میخواستیم -آقا سید:شرمنده،الان دیرم شده جایی قرار دارم،قرآنم در دسترسم نیست -باشه،یاعلی با جیغ گفتم:فاطیییییییییییییییییییییی میترا:خیر...نشد که بشه -الو؟آقای علوی؟ -سلام علیکم...در خدمتم؟ میترا با خشونت گفت:مرگ و زندگی یه نفر در دست ماست...حاضری براش استخاره بگیری؟ -ببینید خانوم.. ناخوادآگاه گفتم:امیرعلی....(گوشیم رو اسپیکر بود) -خانوم مولایی....؟ش..ما اونجایین؟ میترا:حالا چی...؟بازم دیرتون شده؟ -چه...ب..لایی سر خانون مولایی آوردین؟ من این وسط فقط قلبم تندوتند میزد میترا:میگین یا قطع کنم؟ آقا سید:پنج دقیقه ی دیگه خودم...بهتون..اطلاع میدم..یاعلی -میترا خیلی نامردی...هم منو سکته دادی هم آقا سیدو میترا:میترا نبودم اگه استخاره نمیگرفت فاطی:دوتا قل هو الله با یه حمد نیتتم که مشخصه تا ذکرم تموم شد تلفن خونه ی میترا زنگ زد :نوشته گذشته را فراموش کنید و بفکر حال باشید و بعد با آرامش ذاتی گفت:میشه گوشی رو بدین به خانم مولایی؟ میترا:-خیر آقا،کیانا داره آماده میشه برای خواستگاری...قراره یه آقا سیدی بیان برای امر خیر امیرعلی که تازه صدای میترا رو شناخته بود گفت:شما..با بنده شوخی میکردین؟ -آقا سید:من..گیج شدم شما دوستشین یا دشمنش...؟ میترا خنده ی ریزی کرد و گفت:آقای محترم...ما درهیچ شرایطی دوستمونو تنها نمیذاریم....یاعلی مدد من:بزن قدش میترا فاطی:بچه ها نظرتون چیه بریم تست بازیگری بدیم با طنازی خاصی گفتم:منکه آقامون اجازه نمیدن میترا:عزیزم بذار اول بیاد خواستگاریت فاطی:ولی خدایی کیان دلت میاد به همچین آقایی جواب رد بدی؟ گفتم:کیان و زهرعقرب... با چشم غره گفتم:آخه مگه میخوام برم عروسی که همه لباسام سفیده فرید:خواهرم دیگه وقت نداریم...بیا مامان اسفند کنون اومد داخل حیاط:ماشالا...هزار ماشالا چقدر خوشگل شدی زنگ رو زدن،آقا من یه جیغی کشیدم که بابام دوید بیرون و گفت چی شده؟ در حالیکه فرار میکردم گفتم:اومدن...بابا اومدن بابا در رو براشون باز کرد از پشت پنجره دیدمش...قلبم از همیشه بی قرار تر شده بود... وای چقدر زیبارو شده بود..اونم مثل من قبا و رداء سفید پوشیده بود...(منظورم از نظر رنگ لباس است)خدای مهربونم..کمکمون کن گل نرگس آورده بود... میترا اومد تو اتاقم:تو که رنگت مثل گچ شده خانوم عاشق..بیا بریم شربت ببر...آقا سید منتظر خانومشه ها در حالیکه از خجالت سرخ شده بودم رفتیم تو آشپزخونه فاطی هم اومد تو آشپزخونه:کیانا نظرت چیه آقا سید مال من باشه؟خودم میرم خواستگاریش.یه چشم غره ایی بهش رفتم که فوری گفت:آقا من شکر خوردم...تمام و کمال مال خودت..آها..راستی مامانت گفت شربت رو بیار چادرم رو سرم کردمو شربتا رو بردم -بسم الله الرحمن الرحیم،قلب ناآروومم آروم باش...بابا یه خواستگاره دیگه... و رفتم به سمت قسمت پذیرایی... ⏪ ادامه دارد eitaa.com/chadooriyam 💓💫