eitaa logo
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
439 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
77 فایل
بهـ‌نام‌او !🌱 آدما ازش راضے بودن حالا فقط مونده بود خدآ :) #مَحبوبِ‌من :) از ¹⁴⁰⁰/⁰⁶/¹²خآدِمِـیم✋• کپۍ..؟! باذکࢪصلـواٺ‌؛نوش ِجانت^^!💜 میخوای‌لفت‌بدی؟بده‌ولی‌لطفا‌قبلش‌برای‌فرج‌آقا‌‌دعای فرج‌بخون‌وبرو...💚 https://harfeto.timefriend.net/172478796574
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•. بعدازظهر‌عاشورا‌پشتِ . . ِ‌ترڪ‌ِ‌موتورش‌بودم‌تو‌اصفهان، رسیدیم‌به‌یه‌چهارراهِ‌خلوت . .🚦 پشت‌چراغ‌قرمزایستاد . . بهش‌گفتم:امیدچرا‌نمیری؟! ماشینۍ‌ڪه‌اطرافت‌نیست!😐 بهم‌گفت: ردڪردن‌چراغ‌خلاف‌قانونه‌و‌امام‌گفته رعایت‌نڪردن‌قوانین‌راهنمایۍ‌رانندگۍ خلاف‌شرعه،پس‌اگه‌رد‌بشم‌گناهه‌دادآش . .🚶🏻‍♂ من‌شب‌تو‌هیئت‌..(:🖐🏼 🌱شهیدامیداکبری @chadoraneh113
,,, آن ڪس ڪه بگیرد به دِلَــم جــاۍ تو را ڪیست؟ چون تنــگ برایت شده دل، جای ڪسۍ نیســت... :)💔🍃 @chadoraneh113
⚠️ ✍ در روایت داریم که گاهی یک گناه باعث سالها معطلی در پشت در بهشت خواهد شد. 😔 مراقب بار آخرهای گناهمان باشیم که بارِ آخرتمان را سنگین می‌کند. (کنایه به اینکه هربار پس از گناه می‌گوییم ایندفعه بار آخر بود که این گناه را کردم!) @chadoraneh113
میتونین‌برای آقاسه‌ڪارانجام‌بدین؟ ¹-براشون‌دوبارصلوات‌بفرستین ²-سه‌باربراشون‌اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج‌بگین ³-این‌پیام‌وحداقل‌به1کانال،گروه یا فرد(هرچےڪرمتونه‌دیگه)بفرستین تااوناهم‌ثواب‌کنند🌿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@chadoraneh113 ‌ ‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
😌 چتونہ دخترها؟! ?خانم هاے دیگہ خوابن…یہ ذرہ آروم تر..? . من یہ چشم غرہ بهش زدم? سمانہ هم سریع گفت چشم چشم حواسمون نبود?? . بعد از اینڪہ رفت پرسیدم: -این زهرا خانمتون اصلا چیڪارہ هست؟? . -ایشون مسول بسیج خواهرانہ دیگه☺️ . -اااا…خوب بہ سلامتی? . و تو دلم گفتم خوب بہ خاطر اینہ ڪہ آقا سید بہ اسم صداش میڪنہ ?و ڪم ڪم چشمامو بستم تا یڪم بخوابم. . بالاخرہ رسیدیم مشهد? . . اسڪان ما تو یہ حسینیہ بود ڪہ طبقہ پایین ما بودیم و طبقہ بالا آقایون و وقتے ڪہ رسیدیم اقاے فرماندہ شروع ڪرد بہ صحبت ڪردن برامون: . . خوب عزیزان…اولین زیارت رو با هم دستہ جمعے میریم و دفعہ هاے بعد هرڪے میخوادمیتونہ با دوستاش مشرف بشہ فقط سر ساعت شام و ناهار حاضر باشین و ادرس هم خوب یاد بگیرین.. . برگشتم سمت سمانہ و گفتم : . -سمانہ؟!? . -جانم؟!? . -همین؟!? . -چے همین؟!? . -اینجا باید بمونیم ما؟!?? . -ارہ دیگہ حسینیہ هست دیگہ ? . -خستہ نباشید واقعا. اخہ اینم شد جا..این همہ هتل ?? . -دیگہ خواهر باما اومدے باید بسیجے باشے دیگه?? . -باشهه??? . . . . زمان اولین زیارتمون رسید. دیدم سمانہ با یہ چادر دارہ بہ سمتم میاد: . -این چیہ سمے؟!? . -وااا.. خو چادرہ دیگہ! . -خوب چیڪارش ڪنم من؟!? . -بخورش??خوب باید بزارے سرت . -براے چے؟!مگہ مانتوم چشہ؟! . -خوب حرم میریم بدون چادر نمیشہ ڪه? . -اها…خوب همونجا میزارم دیگه? . -حالا یہ دور بزار ببینم اصلا اندازتہ؟!? . چادر رو گرفتم و رفتم جلوے آینہ.یڪم شالمم جلو آوردم وچادرمو گذاشتم و تو اینہ خودمو نگاہ ڪردم و بہ سمانہ گفتم: . -خودمونیما…خشگل شدم? . -آرہ عزیزم…خیلے خانم شدے.? . -مگہ قبلش اقا بودم ???ولے سمے…میگم با همین بریم?..براے تفریحے هم بدنیست یہ بار گذاشتنش.? . -امان از دست تو?بزار سرت ڪہ عادت ڪنے هے مثل الان نیوفته? . -ولے خوب زرنگیا…چادر خوبہ رو خودت برداشتے سُر سُرے رو دادے بہ ما?? . -نہ بہ جان تو… اصلا بیا عوض ڪنیم? . -شوخے میڪنم خوشگلہ..جدے نگیر..? . -منم شوخے ڪردم?والا..چادر خوبمو بہ ڪسے نمیدم ڪہ ?? . حاضر شدیم و بہ سمت بیرون رفتیم و من دوست داشتم حالا ڪہ چادر گذاشتم اقا سید منو ببینہ. هیچ حس عشقے نبود و فقط دوست داشتم ببینہ ڪہ منم چادر گذاشتم و فڪ نڪنہ ما بلد نیستیم… . ولے دریغ ڪہ اصلا نگاهے بہ سمت خانمها نمیڪرد ? 🌈 پشت سرشون رفتیم و وقتے نزدیڪ باب الجواد ڪہ شدیم آقا سید شروع ڪرد بہ مداحے ڪردن. (اوجہ بهشتہ حرم امام رضا/زایرات اینجا تو جنان دیدہ میشن/مهمونات امشب همہ بخشیدہ میشن) . نمیدونم چرا ولے بے اختیار اشڪم در اومد? . سمانہ تعجب ڪردہ بود? . -ریحانہ حالت خوبہ؟! ?? . -ارہ چیزیم نیست?? . یواش یواش وارد صحن شدیم. وقتے گنبد رو براے اولین بار دیدم یہ جورے شدم.فضاے حرم برام خیلے لطیف بود. . همراہ سمانہ وارد حرم شدیم. . بعضے چیزها برام عجیب بود. . -سمے اونجا چہ خبرہ؟!? . -ڪجا؟! اونجا؟! ضریحہ دیگه☺️ . -خوب میدونم ولے انگار یہ جوریہ؟! چرا همدیگہ رو هل میدن؟!? . -میخوان دستشون بہ ضریح بخوره☺️ . -یعنے هر ڪے اونجا دست بزنہ حاجت میگیرہ؟!? . هرڪے اونجا دست بزنہ ڪہ نہ ولے اعتقاد دارن اونجا چون محل زیارت فرشتہ ها و امامهاست متبرڪہ و بهش دست میزنن و زیارت میڪنن. . -یعنے اگہ ما الان دست نزنیم زیارت نڪردیم؟!?? . -چرا عزیزم. مهم خوندن زیارت نامہ و…هست? . سمانہ یہ زیارت نامہ هم بہ من داد و گفت تو هم بخون. . -اخہ من ڪہ زیاد عربے خوندن بلد نیستم? . پس من میخونم و تو هم باهام تڪرار ڪن ،حیفہ تا اینجا اومدے زیارت نامہ نخونی? . و سمانہ شروع ڪرد با صداے ارامش بخشش زیارت نامہ خوندن و من گوش دادم. . بعد زیارت تو صحن انقلاب نشستیم و سمانہ مشغول نماز خوندن ڪہ یاد اون روز توے جادہ افتادم و گفتم: -سمانہ؟!? . -جان سمانه? . -یہ چے بگم بهم نمیخندے؟!? . -نہ عزیزم.چرا بخندم . -چرا شما نماز میخونید؟!? . -عزیزم نماز خوندن واجبہ و دستور خداست ولے یڪے از دلایلش ارامش دادنہ بہ خود آدمہ. . -یعنے تو نماز میخونے واقعا آروم میشے؟!? . -دروغ چرا…همیشہ ڪہ نہ. ولے هروقت با دلم نماز میخونم واقعا اروم میشم.هر وقتم ڪہ غم دارم هم ڪہ تو سجدہ بعد نماز با خدا درد و دل میڪنم و سبڪ میشم.. . -اوهوم..?میدونے سمے من نماز خوندنو تو بچگے از مامان بزرگم یاد گرفتہ بودم..ولے چون تو خونہ ما ڪسے نمیخوند دیگہ ڪم ڪم فراموش ڪردم? بیچارہ مامان بزرگم تا حالا مشهد نیومدہ بود و ارزوشو داشت?? . میشہ دو رڪعت نماز براے مامان بزرگم بخونے؟! . -چرا نمیشہ…ولے روحش بیشتر خوشحال میشہ ها وقتے خودت بخونی?? . -میخوام بخونم ولے.. . -ولے ندارہ ڪہ.اینهمہ راہ اومدے بعد یہ نماز نمیخواے بخونے 🌈 -نمیدونم چے بگم… تو نماز خوندن بهم یاد میدے؟!? . . -چرا ڪہ یاد نمیدم گلم☺️با افتخار آجے جون.?? . سمانہ هم همہ چیزوبا دقت بهم یاد میداد و منم ڪم
طف دارن سر بہ سرم میزارن هربار یہ ڪدومو صدامیزنن? . اها.خوب پس.حالا من اگہ ڪارتون داشتم چے صداتون ڪنم? . هر چے مایلید ولے ازاین بہ بعداگہ ڪارے بود بہ خانم مولایے(منظورش زهرا بود) بگید و ایشون بہ من منتقل میڪنن☺️ . اعصابم خوردشد و باغرض گفتم: . باشهہ.چشم?? . . موقع شام غذا هارو پخش ڪردم و بعدشم سفرہ رو جمع ڪردم.سمانہ با اینڪہ مسول فرهنگے بودوڪارش چیز دیگہ ولے خیلے بهم ڪمڪ ڪرد.یہ جورایے پشیمون شدم چرا قبول ڪردم?.تو دلم بہ سمانہ فحش میدادم ڪہ منو انداخت تو این ڪار? . خلاص این چند روز بہ همین روال گذشت تا صبح روز اخر ڪہ چند تا ازدخترها بہ همراہ زهرا براے خریدمیخواستیم بریم بیرون . -سمانہ . -جانم؟! . -الان حرم نمیخوایم بریم ڪہ؟!? . -نہ.چے بود؟! . -حوصلہ چادر گذاشتن ندارم اخہ.خیلے گرمه? . -سمانہ یڪم ناراحت شد ولے گفت نہ حرم نمیریم? . . رفتیم تو بازار رضا و مشغول بازدید بودیم ڪہ زهرا بادوستش ڪہ تو یہ مغازہ انگشتر فروشے بودن مارو دیدن: . -دخترا یہ دیقہ بیاین . -بلہ زهرا جان؟!? . و باسمانہ رفتیم بہ سمتشون . -دخترا بہ نظر شما ڪدوم یڪے از اینا قشنگ ترہ؟!? (تو دستش دو تا انگشتر عقیق مردونہ داشت) . ڪہ سمانہ گفت بہ نظر من اونیڪے قشنگ ترہ و منم همونو باسر تایید ڪردم و زهرا هم خرید و گفت: . راستے دخترا قبل اذان یہ جلسہ دربارہ ڪارهاے برگشت داریم.حتما بیاین . یہ مقدار خرید ڪردیم و با سمانہ رفتیم سمت حسینیہ و اول از همہ رفتم چادرمو گذاشتم و منتظر ساعت جلسہ شدیم . وارد اطاق شدیم ڪہ دیدم اقا سید و زهرا با هم حرف میزنن . در همین حین یڪے ازپسرها وارد شد. . اقا سید دستشو بالا اورد ڪہ دست بده✋ . دیدم همون انگشترے ڪہ زهرا خریدہ بود تو دستشه?
😌 🌈 ڪہ دیدم همون انگشترے ڪہ زهرا خریدہ بود تو دستشه? . نمیدونم چرا ولے بغضم گرفتہ بود? . من اولش فقط دوست داشتم با اقا سید ڪل ڪل ڪنم ولے چرا الان ناراحتم؟! . نڪنہ جدے جدے عاشقش شدم؟!? . تا آخر جلسہ چیزے نفهمیدم و فقط تو فڪر بودم . میگفتم شاید این انگشترہ شبیهشہ . ولے نہ..جعبہ انگشتر هم گوشہ ے میز ڪنار سر رسیدش بود? . بعد جلسہ با سمانہ رفتیم براے آخرین زیارت . دلم خیلییے شڪستہ بود? . وقتے وارد صحن شدم و چشمم بہ گنبد خورد اشڪهام همینطورے بے اختیار میومد. . بہ سمانہ گفتم من باید برم جلو و زیارت ڪنم? . سمانہ گفت خیلے شلوغہ ها ریحانہ ? . گفتم نہ من حتما باید برم و ازش جدا شدم و وقتے وارد محوطہ ضریح شدم احساس ڪردم یہ دقیقہ راہ باز شد و تونستم جلو برم.فقط گریہ میڪردم. چیزے براے دعا یادم نمیومد اون لحظہ .فقط میگفتم ڪمڪم ڪن. . وقتے وارد صحن انقلاب شدیم سمانہ گفت وایسا زیارت وداع بخونیم . تا اسم وداع اومد باز بے اختیار بغضم گرفت? . یعنے دیگہ امروز همہ چیز تمومہ ? . دیگہ نمیتونیم شبها تو حرم بمونیم ? . سریع گفتم من میخوام بعدش باز دو رڪعت نماز بخونم? . -باشہ ریحانہ جان☺️ . مهرم رو گذاشتم و اینبار گفتم نماز حاجت میخوانم قربتا الے اللہ . اینبار دیگہ نہ فڪر آقا سید بودم نہ هیچڪس دیگہ…فقط بہ حال بد خودم فڪر میڪردم? . بعد نماز تو سجدہ با خدا حرف زدم و بازم بے اختیار گریہ ام گرفت و اولین بار معنے سبڪ شدن تو نماز رو فهمیدم. . . بعد نماز تو راہ برگشت بہ حسینیہ بودیم ڪہ پرسیدم: . -سمانہ؟!? . -جانم؟!☺️ . -میخواستم بپرسم این اقا سید و زهرا باهم نسبتے هم دارن؟!?
ڪم یادم میومد ذڪرها و نحوہ گفتنش . دو رڪعت نماز براے مامان بزرگ خوندم? . خیلے دوست داشتم آقاے فرماندہ من رو در حال نماز خوندن میدید?? . شاید اصلا مامان بزرگ بهانہ بود و بہ خاطراون نماز خوندن یاد گرفتم ڪہ باز دوبارہ جلوش ضایع نشم??نمیدونم ? . اما این نمازم هرچے بود قربتا الے اللہ نبود و نتونستم مثل آقا سید و سمانہ تو سجدہ بعدش درد و دل ڪنم و هر چے زور زدم اشڪے هم در نیومد? . . بعد نماز تو حال خودمون بودیم ڪہ برا سمانہ اس ام اس اومد و بعد خوندنش گفت: . -ریحانہ جان پاشو بریم حسینیہ . -چرا؟! نشستیم دیگہ حالا? . -زهرا پیام داد ڪہ آقا سید براے اعضاے اجرایے جلسہ گذاشتہ و منم باید باشم. تو هم ڪہ اینورا رو بلد نیستے. . -باشہ پس بریم فهمیدم تو این جلسہ سید مجبورہ رو در رو با خانم ها حرف بزنہ و چون زهرا هم بود میخواستم ببینم رابطشون چہ جوریه?? . -سمانہ؟!? . -جانم؟؟? . -منم میتونم بیام تو جلسہ؟؟? . متاسفم عزیزم.ولے فقط اونایے ڪہ اقا سید اجازہ میدن میتونن بیان.جلسہ خاصے نیستا هماهنگے در موردہ سفرہ . . -اوهوم…باشہ ? . جلسہ تو اطاق بغل حسینیہ خواهران بود و منم تو حسینیہ بودم..داشتم با گوشیم ور میرفتم ڪہ مینا بهم زنگ. . -سلام ریحانہ. خوبے؟؟چہ خبر؟! بابا بے معرفت زنگے..پیامے چیزے؟!?? . -من باید زنگ میزدم یا تو..اخہ نپرسیدے زندہ رسیدیم یا نه??? . . -پے ام دادم ولے جواب ندادی? . -حوصلہ چڪ ڪردن ندارم? . -چہ خبرا دیگہ.همسفرات چہ جورین؟! . -سلامتے…آدمن دیگه?ولے همہ بسیجین . -مواظب باش اونجا بہ زور شوهرت ندن?? . -نترس اگہ دادن برا تو هم میگیرم?? . – بے مزه?حالا چہ خبراخوش میگذره? . – بد نیست جاے شما خالی? . – راستے ریحانہ . – چے؟! . – پسرہ هست قد بلندہ تو ڪلاسمون? . – ڪدوم؟!? . – احسان دیگہ.باباش ڪارخونہ داره? 🌈 -اها اها اون تیرہ برقه?خوب چے؟؟? . -فڪ ڪنم از تو خوشش اومدہ. خواهرش شمارتو از من میخواست?? . -ندادے ڪہ بهش؟!? . -نہ…گفتم اول باهات مشورت ڪنم? . -افرین ڪہ هنوز یہ ذرہ عقلہ رو داری?? . -ولے پسرہ خوبیہ ها?خوش بہ حالت? . -خوش بہ حال مامانش?? . -ااااا ریحانه?.چرا ندیدہ و نسنجیدہ رد میڪنی? . -اگہ خوشت اومدہ میخواے برا تو بگیرمش؟!?? . -اصلا با تو نمیشہ حرف زد…فعلا ڪارے ندارے؟!? . -نہ..خدافظ . . بعد قطع ڪردن با خودم فڪر میڪردم این همہ پسر دور و برم و تو دانشگاہ میخوان با من باشن و من محل نمیڪنمشون اونوقت گیر الڪے دادم بہ این پسرہ بے ریخت و مغرور ?(زیادم بے ریخت نبودا?) . شاید همین مغرور بودنش من رو جذب ڪردہ..? . دلم میخواد یہ بار بہ جاے خواهر بهم بگہ ریحانہ خانم? . تو همین فڪرا بودم دیدم ڪہ صداے ضعیفے از اونور میومد.ڪہ سمانہ دارہ هے میگہ ریحانہ ریحانہ. . سرم داغ شد.اے نامرد.نڪنہ لودادہ ڪہ بهم نماز یاد دادہ و هیچے بلد نیستم? . یهو دیدم سمانہ اومد تو.ریحانہ پاشو بیا اونور . -من؟!چرا؟!? . -بیا دیگہ. حرفم نزن . باشہ. باشہ..الان میام. وارد اطاق شدم ڪہ دیدم همہ دور میز نشستن.زهرا اول از همہ بهم سلام ڪرد و بعدش هم اقا سید همونجور ڪہ سرش پایین بود گفت:سلام خواهرم. سفر خوش گذشت؟! ڪم و ڪسرے ندارید ڪہ؟! . نہ. اڪیہ همہ چے..الان منو از اونور اوردید اینور ڪہ همینو بپرسید؟!? . ڪہ اقا سید گفت بلہ ڪار خاصے نبود میتونید بفرمایید. . ڪہ سمانہ پرید وسط حرفش: . نہ بابا،این چیہ. ڪار دیگہ داریم. . سید:لا الہ الا اللہ… ? . زهرا:سمانہ جان اصرار نڪن . ریحانه:میتونم بپرسم قضیہ چیہ؟؟ . ڪہ سمانہ سریع جواب داد هیچے مسول تدارڪات خواهران دست تنهاست و یہ ڪمڪ میخواد و من تو رو پیشنهاد دادم ولے اینا مخالفت میڪنن. . یہ لحظہ مڪث ڪردم ڪہ اقا سید گفت ببخشید خواهرم .من گفتم ڪہ بهتون نگن . . دوستان، ایشون مهمان ما هستن نباید بهشون همچین چیزے میگفتید..از اول گفتم ڪہ ایشون نمیتونن. . نمیخواستم قبول ڪنم ولے این حرف اقا سید ڪہ گفت ایشون نمیتونن خیلے عصبیم ڪرد ?و اگہ قبول نمیڪردم حس ضعیف بودن بهم دست میداد.? . اب دهنمو قورت دادم و بااینڪہ نمیدونستم ڪارم چیہ گفتم قبول میڪنم? . سمانہ لبخندے زد و روبہ زهرا گفت:دیدین گفتم. . اقا سید بهم گفت مطمئنید شما؟!ڪار سختے هستا. . تو چشماش نگاہ ڪردم و با حرص گفتم بلہ آقاے فرماندہ پایگاه?? 🌈 در همین حال یڪے از پسرهاے بسیجے بلند شد و گفت محمدجان من برم خواهرم توحرم منتظرہ . -برو علے جان . -تااینجا فهمیدم اسمشم محمده? . داشتم بیرون میرفتم ڪہ دیدم یہ پسردیگہ رفت و گفت حاج مهدے منم میرم یڪم استراحت ڪنم? . -بہ سلامت سجاد جان . -داشتم گیج میشدم?? . -چرا هرڪے یہ چے میگہ؟!? . رفتم جلو: . -جناب فرماندہ؟!? . -بلہ خواهرم؟! . -میتونم بپرسم اسم شما چیہ؟!? . -بلہ اختیار دارید.علوے هستم . -نہ منظورم اسم ڪوچیڪتون بود?? . دیدم یڪم مڪث ڪرد ڪہ سریع گفتم چون هرڪس یہ چے صداتون میڪنہ ڪنجڪاو شدم بپرسم.همین? . -اها.بلہ.من محمد مهدے هستم.دوستان چون ل
😌 🌈 -تق تق . -بلہ..بفرمایید . -سلام اقا سید . -تا گفتم آقا سید یہ برقے تو چشماش دیدم و اینڪہ سرشو پایین انداخت و گفت : سلام خواهر…بلہ؟!ڪارے داشتید؟! و بلند شد و بہ سمت در رفت و دررو باز گذاشت?انگار جن دیدہ ?? . نمیدونم چرا ولے حس میڪردم از من بدش میاد. همش تا منو میدید سرشو پایین مینداخت…تا میرفتم تو اطاق اون بیرون میرفت و از این ڪارها. . -ڪار خاصے ڪہ نہ…میخواستم بپرسم چجورے عضو بشم.. . -شما باید تشریف ببرید پیش زهرا خانم ایشون راهنماییتون میڪنن. . -چشممم…ممنونم ?? . -دلم میخواست بیشتر تو اطاق بمونم ولے حس میڪردم ڪہ باید برم و جام اونجا نیست… . . از اطاق سید ڪہ بیرون اومدم دوستم مینا رو دیدم . -سلام . -سلام…اینجا چیڪار میڪردے؟! یہ پا بسیجے شدیا..از پایگاہ مایگاہ بیرون میای? . -سر بہ سرم نزار مینا..حالم خوب نیست? . -چرا؟! چے شدہ مگہ؟!? -هیچے بابا…ولش….ولے شاید بتونے ڪمڪم ڪنے و بعدا بهت بگم..خوب دیگہ چہ خبر؟! . -هیچے. همہ چیز اڪیہ.ولے ریحانه? . -چے؟!? . -خواهر احسان اومدہ بود و ازم خواست باهات حرف بزنم? . -اے بابا…اینا چرا دست بردار نیستن…مگہ نگفتہ بودے بهشون؟!? . -چرا گفتم…ولے ریحان چرا باهاش حرف نمیزنے؟؟? . -چون نمیخوامش…اصلا فڪ ڪن دلم با یڪے دیگست? . -ااااا…مبارڪہ…نگفتہ بودے ڪلڪ..ڪے هست حالا این اقاے خوشبخت؟!? . -گفتم فڪ ڪن نگفتم ڪہ حتما هست ? . -در حال حرف زدن بودیم ڪہ اقا سید از دفتر بیرون اومد و سریع از جلوے ما رد شد و رفت و من چند دقیقہ فقط بہ اون زل زدم و خشڪم زد.این همہ پسر خوشتیپ تو حیاط دانشگاہ بود ولے من فقط اونو میدیدم☺️ . -ریحانہ؟!چے شد؟!? . -ها ؟!؟…هیچے هیچے!? . . -اما وقتے این پسرہ رو دیدے… ببینم…نڪنہ عاشق این ریشوعہ شدے؟! . -هااا؟!…نہ ? . -ریحانہ خر نشیا?اینا عشق و عاشقے حالیشون نیس ڪه?فقط زن میخوان ڪہ بہ قول خودشون بہ گناہ نیوفتن?اصلا معلوم نیست تو مشهد چے بہ خوردت دادن اینطورے دیوونت ڪردن? . -چے میگے اصلا تو…این حرفها نیست…بہ ڪسے هم چیزے نگو . -خدا شفات بدہ دختر? . -تو توے اولویت تری? . -ریحانہ ازدواج شوخے نیستا? . -میناااا…میشہ برے و تنهام بزارے؟!? . -نمیدونم تو فڪرت چیہ ولے عاقل باش و لگد بہ بختت نزن? . -بروووو? . مینا رفت و من موندم و ڪلے افڪار پیچیدہ تو سرم…نمیدونستم از ڪجا باید شروع ڪنم? .